بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

دخترک آرایشگر با آن موهای یک دست پرکلاغی و بدن برنزه ی آفتاب خورده اش رو به رویم ایستاده و موهایم را سشوار می کشد.چشمان بسته ام را زیر باد پرحرارت سشوار باز می کنم، به جای صورتم توی آینه، تی شرت سیاه دخترک با نقش یک قلب بزرگ و قرمز که دقیقا میان سینه های خوش فرمش جا خوش کرده را می بینم! سرم را که جلوتر ببرم می توانم صدای ضربان آرام و بی دغدغه ی قلبش را بشنوم. داغی سشوار سرم را می سوزاند.بی هوا پس می کشم!دخترک می خندد و می گوید چه بی طاقت! کنار که می رود خودم را توی آینه می بینم با رنگ عسلی موهایم!جلوی سرم کم رنگ و شفاف مثل عسل تازه از کندو درآمده ی دامنه های سبلان، میانه ی سرم پر رنگ تر شده  با شفافیتی کم تر به رنگ هزار تو های پنج ضلعی خانه ی زنبور عسل! دخترک می خندد و می گوید سایه روشن عسلی ات را دوست داری خانوم؟بیرون که می روی مراقب زنبورها باش!