توی اتوبوس واحد بیش از هر زمان دیگری از آدم ها ناامید می شوم و این دست خودم نیست...نگاه های زن های دور و برم پر از کینه، حسادت، فخر، تنفر، عصبانیت و خشمی است بی دلیل...زن ها به هم طعنه می زنند، هم دیگر را زیر آتش رگبار فحش های مدامشان له می کنند و سر هر چیز کوچکی دعوا می کنند حتا باز یا بسته ماندن پنجره! ما با هم مهربان نیستیم..این جمله ای است که وقتی توی اتوبوس واحد زیر نگاه های سنگین زن های دور و برم ایستادم مدام در سرم چرخ می خورد..ما به هم بد نگاه می کنیم.نگاه هایمان همیشه پر است از چیزی که رنگ قشنگی ندارد.حاضر نیستیم صندلی خود را به نوبت با ایستاده ها عوض کنیم، حاضر نیستیم از جلوی اتوبوس تکان بخوریم و کمی عقب تر بایستیم، برایمان مهم نیست که یک زن، یکی از ما لای در اتوبوس گیر افتاده و اگر با همچین منظره ای رو به رو شویم به جای کمک و هم دردی به گریه هایش می خندیم!و می گوییم چه نازک نارنجی....
ما با هم مهربان نیستیم حتا به اندازه ی سی دقیقه کنار هم ایستادن در اتوبوس...