اگه یه روز برم نیویورک اولین کاری که می کنم اینه که میرم تو یکی از این بارای نیمه تاریک و خلوتشون، از اینا که یکی نشسته پشت پیانوی فکستنیش و غمگین ترین آهنگش رو می زنه...از اینایی که میشینی کنار بار و هی سفارش میدی، هی سفارش میدی...هی دور و بریات رو مهمون می کنی، هی مست تر میشی، هی داغ تر و گیج تر میشی، بعد با جیب خالی می زنی بیرون و یکی از اون تاکسی زرد خوشگلا رو صدا می زنی، از اونا که زردیش تو شب معلومه!از اونا که یه شیشه است بین تو و راننده، که راننده اش هم حتمن باید سیاه پوست باشه، گنده باشه، غمگین باشه، آدامس بجوئه و آتیش به آتیش سیگار بکشه و با یه دونه از این آهنگای رپ هم هی خودشو تکون تکون بده!بعد برگرده رو به من و بگه کجا میرید خانوم؟منم بگم فقط برو!بعد اون با تاکسی زرد خوشگلش خیابونای نیویورک رو که با اون چراغای روشن نئونیش تو شب می درخشه، هی بره پایین و هی بیاد بالا!بعد من از لای همون چشمای نیمه بازم نیگا کنم به خیابونا به چراغای چشمک زن، به مغازه های باز و تک و توک آدمای تو خیابونا تا وقتی که شب رو زمین نمونده باشه.....