بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

یک جایی هست توی فیلم آبی که ژولی ته استخر نشسته و خودش را بغل کرده!انگار که هیچ ذره ای از وجودش راضی نیست از آن محیط کوچک و تاریک و بی صدا دل بکند و بیاید بالا، همان جایی که نور هست، هوا هست، اکسیژن هست اما غم مرگ همسر و بچه هم هست..تنهایی هم هست...موش های مرده ی توی انباری هست، ترس هست، تردید هست، افسردگی هست، فکر خودکشی هست و خیلی چیزهای دیگه...

این روزها من هم مثل ژولی دنبال جایی می گردم که در اون هیچ چیز نباشه..تاریک باشه و بی صدا، بی ازدحام...برم داخلش و در رو به روی تموم نگرانی ها، دلشوره ها، استرس ها، فکر ها، خیال ها، خواب ها و آرزوهام ببندم.بعد یه نور پردازی باشه اون جا که یه نور ملایم آبی بندازه روی سقف تاریک و یه فلوت زنی هم باشه که فلوت بزنه و یه کارگردانی هم باشه که هیچ وقت نگه کات!