بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

روبات تخریب چی!

سر انگشتانم را با دقت بر روی بدنم می کشم.میلی متر به میلی متر...درست مثل یک تخریب چی ماهر وسط میدان مین.اما این بار میدان مین خودم هستم...یعنی مین را در من کار گذاشته اند.البته فقط باید ظاهرش شبیه مین باشد، یعنی کارکرد مین را ندارد که آنی منفجر شود، بوم و من ناپدید شوم...همه جا را دست می کشم، پشت گوش ها، لای انگشت های پا، توی سوراخ های بینی، زیر بغل...حتی نوک سینه هایم را هم محکم فشار می دهم، ولی اتفاقی نمی افتد.نه انفجاری، نه مینی و نه دکمه ای.آره دنبال دکمه ی restart می گردم.حتما کسی که مرا ساخته یک چیزی باید کار گذاشته باشد برای مواقع ضروری...برای وقت هایی که خسته می شوی و دچار خفقان، برای زمان هایی که تمام ابعاد زمان بر روی تن نحیفت سنگینی می کند، آن زمان که می خواهی فراموش کنی ولی همه چیز پر رنگ تر از قبل مقابل چشمانت خودنمایی می کند.این جور وقت ها حتما باید یک دکمه ای باشد که تو آن را فشار دهی و بعد خاموش شوی...و شاید هم بوم....منفجر شوی!