رحیلا موهای فر مشکی و بلندی دارد.موهایش مثل سیم تلفن فر خورده.درشت و ناآرام.حجم فر موهایش مثل آبشار صورت قهوهایش را قاب گرفته.رحیلا وقتی میخندد من یاد افریقا میافتم.آن طبیعت بکر و صحراهای زردش با غروب گرم خورشید.وقتی رحیلا رو به رویم مینشیند و من به ترکیب وحشی صورتش نگاه میکنم دلم میخواهد زندگی طور دیگری بود.آن طور که میشد فقط به خاطر خم و پیچ موهای یک نفر غرق لذت شد بی آن که این غم لعنتی هی به گوشهی دلت تلنگر بزند.