یک دختری دیروز توی اتوبوس رو به رویم ایستاده بود.آن قدر زیبا که میشد به خاطرش شاعر شد، نویسنده شد، نقاش شد، قطعهی ناب موسیقی ساخت، میشد به خاطرش هنرمند شد، یک هنرمند تمام عیار.میشد حتا به خاطرش نفس نکشید، همین طور نفس را حبس کرد و یک بند تا خود ابد نگاهش کرد.آن قدر زیبا، آن قدر کشیده و بلند بالا که میشد حتا به خاطر زیباییاش مُرد.آن قدر که ناب بود و بکر و دست نیافتنی.....