بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

هوای تازه2

اومدم حموم.حموم کوچیکه و پر از بخار.نفس ندارم.حال شستن خودم رو هم ندارم.همین جوری نشستم زیر دوش آب گرم و خودم رو با نوستالژی های احمقانه ام به باد میدم.

با مامان می رفتیم حموم عمومی. یه جای شلوغ و پر ازدحام و کثیف با بدن های چرک و چاق که به هم ساییده می شدند و بوی عرق تن های هنوز آب نخورده که حالِت رو دگرگون می کرد.کف حموم داغ بود و هوا نفس گیر بود و هوا کم بود و شلوغ بود و گوش نمی شنید و صدای دوش های آبِ کنارِ هم، کر کننده بود. بیست دیقه ای که می گذشت می اومدیم بیرون تو رختکن.وسطش یه حوض بود با آب یخ..سرد مثل برف تازه آب شده..کاسه ی آب یخ رو خالی می کردم رو تن گر گرفته و قرمزم و مامان از تو زنبیل قرمزش گوشت کوبیده ی شب قبل رو  در می آورد و با شربت آب لیموی خنک..لقمه می گرفت و می خوردیم...و دوباره بر می گشتیم به حجم گرم عرق ریز بد بو....

نای شستن خودم رو ندارم.همین جور کرخت و بی حال دور خودم چمبره زدم و زیر داغی نفس گیر آب روحم رو با نوستالژی های تلخ و بر باد رفته ام به باد میدم...