بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

اتوبوس مریض...

نشستم تو اتوبوس

روی این صندلیای توسی که روکشش پاره شده

ابراش زده بیرون و

صدای تلق تولوق میده

سرم درد می کنه

گردنم سنگینه

می خوام بالا بیارم

یه پیرزنه نشسته بغل دستم

چادری

با عینک ذره بینی

با یه صورت خشک و سنگی چروکیده

یه کم

بالا و پایین می کنم

و بهش میگم

می تونم سرمو بذارم رو شونتون

نیگام می کنه

بعد دستشو می کنه تو کیفشو و یه شکلات در میاره

شکلاته اون قدر کهنه و له شده است

که به همه چی شبیهِ جز شکلات

میگه بیا اینو بخور

شونه ام درد می کنه

نمی تونی سرتو بذاری روش...