این جا توی بالکن خونه ام یه زن وایساده و داره آتیش به آتیش سیگار می کشه...این جا درست در چند قدمی من یه زن توی بالکن خونه ام وایساده و منحنی های بدنش توی تاریکی شب گم میشه...این جا توی بالکن خونه ام یه زن وایساده و خیره به چراغ های روشن شهر داره به مرز ویرانی می رسه و تموم کسالت عصر کش دار پنج شنبه روی تن نحیفش آوار میشه، این جا توی بالکن خونه ام یه زن وایساده و نمی دونه که باید چه کار بکنه با حجم وسیع غربتی که دورتادورش را گرفته، فکر کنم اون نمی تونه میون این حصار پشت بوم های قدیمی و دیوارهای سیمانی دووم بیاره....
فکر کنم اون باید بره، باید بزنه به جاده.....