برگشتن برای من طاقتفرساترین کار دنیاست.آنها که با من همسفر بودهاند میدانند و دیدهاند که وقت برگشت توی جاده صورتم را میچسبانم به سردی شیشهی اتوبوس و ناامیدانه نگاه میکنم به تیرهای چراغ برق که تند و مورب از برابرم میگذرند و من برای ایستادنشان کاری از دستم ساخته نیست...برگشت به اینجا و نوشتن در اینجا هم حکم همان لحظهای را دارد که کلید را توی قفل میچرخانم و بعد از یک سفر چند روزه وارد چهار دیواری میشوم که همه میگویند هیچجا مثلش پیدا نمیشود، خانه!و عجیب است که من از این واژهی خانه سخت بیزارم و سخت گریزان.خانه برای من یعنی ثبات، رکود، مرداب، ایستا بودن ثانیهها و انجماد لحظات...خانه یعنی بیاتفاقی محض، یعنی روزمرگی صرف، یعنی همان ظرفها، همان لیوانها، همان کتری و قوری گل گلی، همان پتوی آبی و همان پنجرهی نیم قد که کنارش خیره میشوم به افقی که دیوارهای سیمانی از من دریغش کردهاند.... گاهی خیال میکنم شاید در زندگی قبلیم کولی آوارهای بودهام سرگردان در دشتهای فراخ و بیابانهای سوزان با صورتی آفتاب سوخته و لبهایی ترک خورده که روزی باد شال بنفش تیرهاش را با خود برد و او زیر سایهی تنها درخت پیر با چشمانی باز، برای همیشه به خواب رفت...تا ابد....
خوشحالم ایرن
خوشحالم که دوباره برگشتی
و می نویسی
دست محبوب هم درد نکنه که مسبب این برگشتن بوده لابد ؟
میدونم ... تموم این حساتو می دونم و میبینم و می فهمم ...
من از یه چیزی مطمئنم که تو هر چی بودی و هستی و هر چی بعد از این قراره بشی..یه چیزی داری که همیشه هست و نمی تونی انکارش کنی و اون قلب ِ مهربونته... همون قلب مهربونته که میای و اینجا رو می نویسی، واسه دلی که یه بار گفته دلش بادهای بنفش تیره میخوادو تو با اینکه برگشتن برات سخته، اما بعد از شش ماه میای و می نویسی ... فقط واسه اینکه یکی بهت گفته که دلش میخواد تو بنویسی...
ایرن ! من دارم گریه می کنم ... میدونم الان میگی: اینکه چیز عجیبی نیست، تو کلا دهن گریه رو سرویس کردی..
اما به خدا این بار فرق داره، این بار یه طوری دارم گریه می کنم ... تو خیلی مهربونی... حتی اگه تا ابد انکارش کنی.
فقط می تونم بگم که: ممنونم رفیق!
سلام از اتفاقی که برات افتاده متاسفم ولی باید به خاطر اینکه زنده هستی زندگی کنی من هم این روز ها خیلی دلم گرفته ولی امروز فهمیدم که باید حرکت کرد
سلام خانوم ایرن
من خواننده خاموش وبلاگتون بودم ،حالا که برگشتید گفتم سلامی بکنم.
همچنان می خونمتون،امیدوارم شادتر از قبل باشید
ممنون
سلام ایرن بانو...
برگشتن هیچ گاه خوب نیست. هیچ گاه. به هر جا باشد خوب نیست. من هم بی زارم از این بازگشت ها. حتی فکر کردن به بازگشت مجنون ام می کند...
هر چند برای من و آن ها که می خوان اند این جا را شاید خوب است و خوش. خودت را می گوی ام...
امیدوارم برگشت هامان نقطه سرخط نباشد،
سلام گل بانو. خواندمت .هرچند نظری مخالف با شمادارم. چون من عاشق خانه هستم.شاید هم این از محدود بودن دنیای من باشد. قلم بسیار توانایتان را می ستایم. قبلا افتخار آشنایی نداشته ام.اما الان نمیتوانم خواندن شما را از خود دریغ کنم. خدا کند هرکجا باشی حتی در چار دیواری خانه آسمان به رویاهایت سرک بکشد. سبز باشی وپایدار
خوش اومدی ایرن جان...قدمت روی چشم
سلام بانو این طرفا.
نمی دونم بگم خوش اومدی یا نگم .مهم اینه که می نویسی و عالی هم می نویسی
http://www.upsara.com/images/xkupsjkce319ra046shx.jpg
سلام عزیزم...
بعد سه روز تب و لرزو استخون درد و سرما خوردگی و دو روز کز کردن تو اون اطاق ِ بی پنجره و زل زدن به سقف .. چه اتفاقی از این قشنگ تر که با بی حالی و بی حوصله گی بیای شرکت و ببینی باز تو این بلاگستان بی روح و سرد و غبار گرفته از غم های نامرئی بادهای بنفش تیره برای دلمون یا دل خودش یا دل محبوب یا به هر بهونه ای داره می وزه ....
چه معنی داره که فکر کنیم وختی یکی میره ینی برگشتی تو کار نیست؟! هوم؟
خب تو یه مدت حوصله ی نوشتنو نداشتی یا بهونه شو نداشتی و حالا به هر بهونه ای دوباره برگشتی و می نویسی...این خیلی خوبه ایرن...هم برا خودت هم برا ما..
از وختی در این خونه رو به رومون بستی هر بار و هربار که دیدمت گفتم که بنویس یا حداقل پستای قبل رو برگردون تو آرشیوت..گفتم یا نه؟؟؟؟
خب من قلم تو رو خیلی دوس دارم و اینو بدون تعارف و تملق میگم...پس حق من اینه که محروم نشم از دل نوشته هات ..
به هر حال خوش اومدی عزیز...
سلام
همیشه تغییر سخته! اما اتفاق های خوب به همراه داره! مثل همین استقبالی که از شما شده! همینکه احساس کنی دوست داشته می شی در این جهان خراب لذتی رو زیر پوستت احساس می کنی که انگار شال بنفش تیره ی گمشده ت رو پیدا کردی!!!
دلم سخت تنگ شده بود برای خوندن نوشته هات
با این وصفی که از خونه کردی به یاد یه خط از شعر ۲ سال قبلم افتادم که (راستی دیوارهای خانه ی من کجاست ؟؟؟..)
اول اینکه از آشنایی باهات خوشحالم. و دوم اینکه منم همین حس لعنتی رو دارم واسه برگشت به خونه ای که باید تووش راکد بمونی تا بی رمق بشی و عادت کنی به گوشه های دنجش. موقع برگشت تووی جاده ها دلم می خواد دنیا همونجا همون لحظه به آخر برسه. ولی خوب این اومدنت خیلی خوبه. باش و بنویس تا آروم بگیری. حالا هر چند وقت یه بار که میخوای. این پست آشناییم با تو بود که خیلی هم به دلم نشست. ممنون
سلام ایرن.
سلام ایرن جونم
خوبی عزیزم؟
واقعا حیف نیست که برامون ننویسی با این قلم قشنگت؟
حسی که از کالبد گذشته ات گفتی عالی بود
سلام ایرن جان. من شناختی از شما ندارم ولی با همین یک پستتون مشخصه که قلم زیبایی دارید. امیدوارم بازم اینجا رو آپ شده ببینم
ایرن منم دارم گریه می کنم از اینکه چرا برگشتی!!
-----------
چطور متوری؟
ئه من فکر کردم فقط در یه حالت اشکت درمیاد!
مرسی بد نیستم!شما خوب باشی منم خوبم....
سلام
با اینکه تاحالا وبلاگ شما رو نخونده بودم و متوجه اینکه یه مدت نمینوشتید نبودم ، اما الان خوشحالم که دوباره شروع به نوشتن کردید .
نوشتید برگشتن براتون طاقت فرساست ، اما چه خوب که یک دوست اونقدر ارزش داره که براش این سختی رو به جون بخرید .
دلتون شاد
من برعکس تو دیگر دلم میخواهد یک جا آرام بگیرم. کولبارم را بگذارم روی زمین...و بگویم اجازه هست ؟ و بنشینم. یک زن در من خوشش آمده از لفظ بانو . عاشق خانه و زندگیست . از همان جا هم اگر آدم باشم می توانم پرواز کنم....اما باز هم بر میگردم..بزرگتر و قوی تر.
شاید من در زندگی گذشته ام یک رقاصه کولی بودم. این را از ضربه های محکمی که هنگام رقص به زمین میکوبم فهمیده ام. از آشوبی که از دیدن رقص فلامینگو با آن ضربهای محشرش بهم دست میدهد ...از همان رقاصه هایی که با آتش می رقصند....خوب با آتش می رقصم اما زود خسته می شوم...ولی این حرفها را بگذاریم کنار.راستش را بخواهی حقیقت این است که من فقط یک بار به دنیا آمده ام که تا ابد بمانم....اگر هم نمانم دلیلش هیچکس جز خود من نیست! فقط یکبار...
بازگشتی هم برای این یکبر وجود ندارد.
هر وقت که خودت لازم دانستی بنویس.
همین که آرشیو وبلاگت برگشته خودش مایه خوشبختیه
تو بنویس
آیه یاس بنویس
یه بار داشتم یکی از تمام فیلم نامه هایی رو که تو ذهنم دارم و ننوشتمشون رو برات تعریف میکردم..
گفتم اسمش رو میذارم بازگشت...
گفتی خوبه...
قصه یه زنی بود که سرطان گرفته بود و بر میگشت تا عشقی رو که هیچوقت ابراز نکرده بود رو زندگی کنه...
میدونی ایرن
میدونی رفیق
تو با تمام دردهات و زخم هات و با تمام غم هات
تو
زندگی میخوای
زندگی میخوای
چونکه همیشه دوست داری بری جلو
جاده به جاده
شهر به شهر
بی هیچ مقصدی
رو به جلو
با بادبان های تا ابد کشیده
که بادهای بنفش تیره بهشون میوزن
ایرن
رفیق
خودت رو زندگی کن
اون چیزی رو که میخوای رو زندگی کن..
میدونی که بی هیچ تعصبی مشتاق همیشگی نوشته هاتم...
چه خوبه که نوشتی
و چه خوب که تقدیمش کردی به محبوب
که هیچکس غیر از محبوب لایق نبود که این پست تقدیمش بشه
محبوب که رفیقه
با اینکه سبیل نداره...
خب منم واقعاخوشحالم که دو باره می نویسی بانوی آبی بیکران...
من در خیلی حالتها اشکم در میاد
میخوای شکلاشو برات بکشم؟
یکی از حالتهاش وقتیه که با محسن میرم استخر!!!
و اشکم بیشتر بخاطر تو در میاد در این حالت!!!!
و توو دلم میگم طفلکی ایرن !!!!
home, sweet home!
welcome back!
خیییییلی خوشحالم که
برگشتین بانو........
دم اونیم که باعث
شد شما دوباره
برگردین گرم.
ساااااایتون
مستدام
یاحق...
مرسی که این کار طاقت فرسا رو انجام دادی ایرن-
اینکه گاه می خواهم کز تو دست بردارم
حرف سرد مهری نیست، مشکلی دگر دارم
خوشحالم که برگردی ... با هر بهانه ای ... اما دوست تر دارم که آزاد باشی و بین هر رفت و بازگشتت، کلی چیزهای خوب ... کلی خاطرات قشنگ برات مونده باشه ... و مطمئن باشی که باز هم وقت برای ساختن روزها و خاطرات خوب هست ... همین اطمینانت برام مهمه ... در بازگشتت به خانه ... و من چقدر براش دعا می کنم ...
واقعن خوشحالم که برگشتی
کولی آواره
برگشتن سخت است ... ولی چیزهایی اینجا جا مانده بود باید بر میگشتی که پسش بدهی
بازگشت همیشه خوب است. حتا اگر به همان نقطه ای که باشد که آدم از آنجا شروع کرده. موضوع این است که آن نقطه، دیگر تکراری نیست چون آدمی که به آنجا برگشته، تغییر کرده و آدم تازه ای شده. مهم هم نیست چه به دست آورده...
به قول حزین:
بر آن نیم که رسد تن به وصل، یا نرسد
همین که عمر شود صرف جستجو، کافی است
پس کجایی ایرن؟ نکنه نیومده برگشتی؟ من کلی خوشحال بودم که
این گوشیاتونو روشن کنید بابا اه
تولدت مبارک ایرن عزیز
سلامت و شاد باشی
تولدت مبارک
تولدت مبارک قربونت بشم
http://hishkii.blogsky.com/1390/09/17/post-149/
سلام
تولدت مبارک ایرن جان
تولدت مبارک ایرن عزیز.
تولدت مبارک ایرن جان
تولدت مبــــــــــــــــــــارک
ممنون....بیسته بیست.....
توووووووووولدتون مباررررررررررررررررررررررررک
امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشین
خوشحالم که برگشتین
تولدت مبارک ایرن عزیز...
تولدت مبارک ایرن جان
http://s1.picofile.com/file/7207092254/tumblr_lpthasjk251qfbif6o1_500_large.jpg
چی شد ایرن جون، فکر کردم برگشتی.
من لینکت میدم، با امید این که بازم بنویسی.
https://mojganh.wordpress.com/2011/12/09/%D9%82%D8%B7%D8%B9%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%DB%8C%DA%A9-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-4/