در دست شویی را از پشت قفل می کنم.مقنعه ی سیاهم را در میاورم و عینکم را می گذارم بالای سرم روی موهای قهوه ای روشنم...دستانم را به سمت بالا کش می دهم و به چشمان خسته و قرمزم در آینه نگاه می کنم.به جای عینک بر روی بینی ام و به جوش های ریزی که به خاطر شروع عادت ماهیانه ام بر روی پیشانی ام خودنمایی می کند...
تکیه می دهم به کاشی های سفید چرک مُرد دیوار و بر روی جریان ممتد درد زیر شکمم متمرکز می شوم...زبانم را در می آورم و توی آینه به قیافه ی خسته و مضحکم نگاه می کنم...شکلک در می آورم و به ایرن متفاوتِ توی آینه نگاه می کنم..خنده ام نمی گیرد از قیافه ام..دستگیره ی در حرکت می کند.کسی منتظر است تا من بیرون بیایم..اما من امروز می خواهم تا ساعت 4 به همین کاشی های سفید چرک مرد تکیه دهم و برای انعکاس خستگی های روحم در آینه دلقکی باشم بی معنی....