روزی سیزده لیوان آب یعنی روزی بیست بار مسیر اتاق تا دستشویی را طی کردن.یعنی بیست بار از جلوی اتاق مدیر رد شدن، بیست بار شلوار جین آبی را پایین کشیدن، بیست بار دست روی چانه گذاشتن، بیست بار خیره شدن به دماغهای چسبیده به در قهوهای دست شویی در پس زمینهی صدای بلند شاشی که از فرط خوردن آب دیگر زرد نیست.
روزی سیزده لیوان آب، یعنی بیست بار شستن دست هایت در برابر آینهی دست شویی در حالی که سعی میکنی با آن دو جفت چشم خسته و بی حالت و بی نشان از زندگی رو به رو نشوی...یعنی بیست بار کشیدن سیفون و خطور این فکرهای بیمعنی از پس ذهنت که چه خوب میشد اگر تمام جای خالی احساسات، آرزوها و بدتر از آن امیدهایی را که دیگر نیست فرستاد به قعر چاه سیاه توالت تا کنار شاشهای زرد و سفید و تپههای گه، به آرامی تجزیه شوند....درست به آرامیِ مرگ تدریجی هر روزهی من در فاصلهی لیوانهای آب...
وای ایرن...........
تو چرا این قدر تلخی دخترم؟
من هیچ وقت نظر نمی دادم ولی حالا دیگه می خوام بگم یعنی تو این دنیای بزرگ هیچ واقعه ای وجود نداره که تو رو یه سر سوزن به زندگی خوشبین کنه دختر جان..شاید باید به قول سهراب یه ذره چشمهات رو بشوری و یه جور دیگه نیگا کنی............
نویسنده خوبی مثل تو چرا این قدر نا امیده؟؟؟؟؟؟؟
بعدم رژیم افسردگی میاره دیگه....خیلی خودتو اذیت نکن(شوخی کردیما)
در عین حال که حالم رو به هم زدی خیلی هم حالمان دادی با این نوشتنت
زندگی لحظه های قشنگ هم داره ایرن جان...میتونی از همون آب خوردن به یه لیوان آب خنک توی ظهر تابستون توی خونه ای که پر از خاطرات بچگیاته تعبیرکنی..یا یه لیوان آب بعد از یک روز تشنگی
و احیانن بیست بار دیدن فحش های روی درب سرویس بهداشتی که بستگان نزدیک مدیران رو مورد عنایت قرار میده.
خیلی عالی بود ایرن
با همهی تلخیش...
ولی خیلی ملموس بود...
مرسی.
چرا اینقدر آب میخوری ؟ مشکل خاصی داری ؟
مرگ تدریجی رو می فهمم...
به نظر من عالی بود . نمی دونم چرا این روزا نگاه ها انقدر تلخ شده ولی منم همین حس ها رو دارم . مرسی که واقعا از درون من نوشتی ...
بیست بار کشیدن سیفونو خوب اومدی...
هیچ کس جز تو عمرا نمی تونست درباره شاش به این قشنگی بنویسه...
کاش می شد...
خیییییلی خوب بود...
میگم ایرن بانو کلا ناراحت راحتی ها !!!!!
ایرن خیلی خوشحالم که می خواین بیاین اراک منتظرتونم
دلم برات تنگ شده
کاش ذهن هم سیفون داشت. گاهی آدم میکشیدش برای یه مدت راحت میشد از دست افکار پاک
تا به کی باید ساکت نشست؟
دیروز صانع و محمد
امروز حامد نورمحمدی
آیا شایسته نیست این سگان پست را از تیرهای چراغ برق آویزان کنیم تا کلاغ ها جسدهایشان را بخورند؟
مرگ بر اصل ولایت وقیح