به چهارراه که رسیدم
چراغ سبز شد
مثل همیشه،
این تنها شانس زندگی من است
سبز بودن همیشگیِ چراغ تقاطع فلسطین و انقلاب را میگویم.
ما از خیابان رد شدیم
ما یعنی
من
خواهر روحانی با دامن بلند خاکستریش
زن با دختری سه چهار ساله در بغل
مردِ چاقِ طاس با شلواری کوتاه، جوراب هایی سفید و کیفی قهوهای در دست
و سه پسر عجیبِ موفرفری با عینکهای بزرگِ دور مشکی.
ما از مقابل ردیف ماشینها رد شدیم
در حالی که آنها نمیدانستند تنها شانس زندگیِ دختری نصیبشان شده
که فقط سالی چند بار از این تقاطع عبور میکند.
ایرن یعنی این یکی از پستهای خیلی خیلی خیلی عالی بود که خوندم
هیچ میدونستی من عاشق اون تقاطع هستم
میتونم ساعتها اونجا وایسم و به مردم نگاه کنم
ما نه تنها عاشق اون تقاطع هستیم یه چیز دیگه هم اونجا هست که ما عاشقشیم... البته من یعنی((تو)) بیشتر...
درود بر شما دوست عزیز:
من در وبلاگم مطلب کوتاهی درباره تهمت تحریف شدن کتاب آسمانی زرتشت (گاتها) نوشتم لطفا" اگر مایل هستید آن مطالب را بخوانید و دیدگاه واقعیتان را بیان کنید.
با تشکر از شما دوست عزیز[گل]
سلام...چطوری جیگر طلا؟...امیدوارم تنها شانس زندگیت زیادی خوش شانس بودنت باشه...دلم برات تنگ شده...ببخش که بهت زنگ نزدم هنوز...انقدر خسته و بی حالم که نگو و نپرس...فعلا می بوسمت تا خودم ببینمت...فداااااااات...
چقدراون تقاطع و دانشکده رو دوست داشتم
پیاده رویها و...
به نیت من هم کمی پشت چراغ تحمل کن.
تمام چراغهای مسیر من قرمز است!
تنها شانس...!
سلام ایرن بانو...
نگاهی غریب بود. از زاویه ای غریب.
هم غصه بخون با من تو این قفس بی مرز...
لعنت به چراغ سرخ...
خیلی خیلی خوب بود دوستش داشتن
وقت کردی بیا نمایشگاه کارم رو ببین
خیلی خوشحال می شم.
به دوستای عکاس و عکس دوستت هم بگو
برات دعوت نامه شو می فرستم.
آدرس رو تو فتو بلاگ هم گذاشتم