بوی گند زبالههای چند شب مانده خانه را پر کرده.اول صبح است.یک اول صبح خاکستری و بیخورشید و پر از صدای کلاغ.ساعت 7 است و میدانم که برای رفتن به سرکار دارد دیر میشود.روی کاناپه نشستهام و به خانهی شلوغ و درهم و برهم نگاه میکنم!مامان اگه بود میگفت این چه خونهایه آخه؟سگ میزنه و گربه میرقصه!ظرف های نشستهی توی سینک، لباسهای پخش و پلا، کتابهای روی زمین و لیوانهای ردیف روی اپن آشپزخانه عصبیترم میکند!روی آینهی دست شویی آن قدر قطرات آب نشسته که خودم را به زحمت میبینم!سطل دست شویی فورانی است از دستمال توالتهای مصرف شدهی گلدار!روی کاناپه نشستهام و ناخنهایم را از ته میگیرم!نمیدانم شبها چه خوابی میبینم که هر روز صبح جای ناخنهای فرو رفته در کف دستم عمیقتر میشود.برای رفتن به سرکار دارد دیر میشود ولی من اینجا میان این بازار شام شلوغ بوگندو نشستهام و با آرامش ناخن میگیرم!
از بیرون رفتن اکراه دارم!آن بیرون پشت این در خاک گرفته چیزی منتظر من نیست!ردیف آدمهای وحشی که برای سوار تاکسی شدن حتا آدم هم میکشند!بوق کر کنندهی ماشین ها که این روزها روانیترم میکند و یک رییس بیشعور نفهم که روزی هزار بار با مسلسل خیالیم میکشمش!
بیرون چیزی نیست جز خشم و نفرت و گریه.دیروز رفتگر پیر میدان ولی عصر با جاروی دسته بلندش آرام آرام برگ ها را جارو میکرد!من گریهام گرفت!حالا شما بگو مگر دیدن یک پیرمرد رفتگر که با جاروی دسته بلندش برگها را جارو میکند گریه دارد؟من میگویم دارد!گریه دارد که یک پیرمرد پشت خمیده این جور جاروی دسته بلندش را به زحمت توی دستهایش بچرخاند و برگها را جمع کند!گریه دارد که یک زن همسن مادرم توی میوه فروشی همهی قیمتها را بپرسد و آخر هم دست خالی برود.گریه دارد که خیلیها نان ندارند!گریه دارد که خیلی از پدرها بیکارند!گریه دارد که خیلی از مادرها توی خانهی مردم کار میکنند!گریه دارد که خیلیها بیصدا و آرام میمیرند!من حتا برای آن آدمهایی که در لهستان توی برف و سرما گیر کردند و در این بحبوحهی شادی و کریسمس مردند هم گریه میکنم!
دیروز از شبکهی پی ام سی داشت برنامه ی امریکن آیدل نشان میداد!آن جا که دخترشانزده ساله رسیده بود به نیمه نهایی و آواز میخواند و با اشک از آرزوهایش میگفت که چه ساده دارد به واقعیت می پیوندد من باز هم گریه کردم!
خنثا بودن خوب نیست.آدم باید یک کاری بکند ولو بیهوده!ولو بیفایده!یک کاری که یادش بیاورد میتواند لذت ببرد!میتواند مفید باشد.میتواند بخندد!آن هم به پهنای صورت!
ای کاش انقلاب میشد.ای کاش بریزیم توی خیابانها!ای کاش از ته دل شعار دهیم و فریاد بزنیم و این عقدههای فرو خوردهی چند ساله را کف خیابانهای حادثه ساز این شهر لگدکنیم.نیاز دارم حرکتی بکنم!کاری انجام دهم.یک کار بزرگ شاید.ای کاش پارسال آن قدر ترسو نبودم!ای کاش فرار نکرده بودم.ای کاش توی سلول انفرادی حبسم میکردند تا آزادی برایم میشد آرزو....جاها عوض شده!آن کسانی که شجاع هستند و میتوانند کاری کنند حالا با قلمشان با فریادشان با دوربینشان نشستهاند پشت میلهها و آدمهایی ترسو و خنثا مثل من بیرونند و طلب مرگ میکنند.ای کاش الان زندان بودم!کتک میخوردم و حرف نمیزدم.لهم میکردند!ویرانم میکردند!شکنجه حتا!شاید آن موقع کمی احساس زنده بودن میکردم.
چه خوب گفتی...
راست می گی. زندگی داره هر روز نفرت انگیزتر می شه
دهن ما رو زدی صبح اول صبحی...
دارم همینجور پلان به پلان با تو گریه می کنم ایرن...
چقدر خوب همه رو گفتی...از آشغالهای خانه...از پیرمرد رفتگر...از بی نانی....از ترسوئی....
آخ که چقدر به درک زنده بودن احتیاج دارم....
چه غمنامه ای نوشتی ایرن...
کامم تلخ بود تلخ تر شد...
احساس کردم چقدر ذره ذره جودن دادی تو این پست...
ای کاش...
هرجند تلخ بود
ولی تو زیبا نوشته بودی
تلخی هایی که اونقدر بهشان عادت کردیم که دیگه به نظر هادی اند
اگر در مترو و تاکسی هلمان ندهند انگار یه چیزیمون کمه
اگر گداو گشنه دور و برمون نبینیم شک می کنیم و..
یا اینکه همه باور کردیم که رفتگر حتما باید پیرمرد باشد
حتما باید خم باشد و شکننده...حتما
من کللن می دونم که نباید بیام اینجا متناتونو بخونما.اما خوب دیگه میام اینطوری سلاخی میشم و اینکه......میفهمم.اره گریه داره.
با کلمه به کلمه اش گریستم...این روزا کار منم همین شده...گریستن بر دردهای بی درمان خودم و دیگران!!!!!
راستش من خیلی ربط اینایی که گفتی رو به خالی بودن جهان از هر سلام و علیکی نگرفتم ! ... بعدم اینکه ... بعدم اینکه چی ؟ ... هوم ؟ ... هیچی بابا بی خیال ... ایرن صبح داشتم اس ام اس می نوشتم واست که حال سرماخورده تو بپرسم و بگم چرا نمی نویسی و عکس تو فتوبلاگت نمیذاری که رفرش کردم دیدم اسمت اومد بالا ... دیگه اینکه چجوریاس ؟! امروز هر جا میرم مسعود طیب جلوتر از مون اونجا بوده !!
بابا دموکرات !
بابا غیر تاییدی !
بابا ایکس لارج !
بابا آزاد اندیش !
بابا اوپن مایند !
بچچه !
تو که دموکراسی سرت میشه
چرا آواتار زوری حقنه میکنی
تو ماتحت مخاطب و کامنت گذارت ؟!!!
منم چند وقتیه سر هر چیزی گریه ام می گیره
دیروز تو انجمن داستان داشتن یه داستان در مورد زمان انقلاب می خوندن و اینکه چه ارزوهایی داشتن و به چه امید هایی انقلاب کرده بودن و من به این فک می کردم که چی فک می کردن چی شد
و گریه ام گرفته بود
من این کاش که تو گفتی رو همش با خودم می گم
اما بی عرضه تر از اونم که از یه کاش و یه حسرت فراتر ببرمش
چقدر دوست داشتم.خط به خطش رو.
می خونم . باز می خونم. باز می خونم. باز...
منو به فکر بردی .به این فکر بد که اگه فردا بمیرم بقیه منو چه طور به یاد میارن؟چرا توی این سال ها هیچ رد پایی از من پشتم جا نمونده....
می بینم که لینکدونی تونم سر و سامون دادید استاد عسگری !
سلام ایرن عزیزم...چقدر تلخ و خوب نوشتی عزیزم...هیچچی ندارم بگم...جز حرفای خودت که پیش خودم مرور می کنم...چرا درد همه ی ما این روزها مشترکه؟...چرا؟...چرا خوشحالی مشترک...بی دردی مشترک...خوش بختی مشترک وجود نداره؟...دوست دارم عزیز ترینم...
ایرن ...
..................
این زمستان سرد و بی روح و بی برف و باران هم دردهایمان را دوچندان میکند...چقدر خوب میفهممت ایرن...چقدر دلم میخواست دوباره میشد فریاد زد توی خیابانها...میشد نترسید از مرگ و جاری شد.....کاش اتفاقی زندگیمان را از یخ زدگی نجات میداد
سلام ایرن .
خوبی؟!!!!
با این پستی که تو نوشتی این احمقانه ترین سوالی بود که میشد پرسید!
منم امروز با پست داداشی گریه کردم..محسنم مث تو خوب میدونه چطوری کبریت بکشه به دلمون!
این عالی بود ایرن...عالی
یه نوشته حماسی به سبک تو که هیچ وقت تا حالا ندیده بودم این سبک نوشتن رو...
هی تو
که اون بیرون توی جاده ای
همیشه کارایی رو انجام می دی که بهت می گفتن
می تونی کمکم کنی؟
می دونم نباید دست رو دست گذاشت, اما واقعا چه فایده ای داره؟ تا ملت ما فرهنگ و فکر و اندیشه رو عوض نکن حالا هی بیا انقلاب کن, جنبش فرهنگی و فکری و انقلابی راه بنداز! هی برو زندان, کشته شو .که چی؟ این جنگ قدرته! ربطی به پدرهای بیکار و آدمای توی زندون و مادرای نگران توی میوه فروشی نداره! ملت ما دیکتاتور پرور و دیکتاتور پرست و قدیس سازند!
منم خیلی دلم می خواد این زندگی پست معمولی احمقانه کارمندی رو با زندگی کسی مثل خرمگس یا پاناگولیس یا غیره عوض کنم, اما ته تهش چه فایده؟
چند وقته خیلی حالم گرفته!
خیلی یه جوری بود...
تمام تنم مور مور شد !
اره گریه داره!من روم بر می گردونم سعی می کنم بهش فکر نکنم!
کامنت ها را خوندم ای بدم از ادم هایی که بی رحمی ا نشانه بزرگسالی و باوغ می دونند
قاب بنفشتون عالیه...
هم عکس هاش...
هم بنفش بودنش...
من اعتراف میکنم که یک آدم خنثی بیخود هستم که چسبیدم به یک قرون دو زار سر برج
یه شعر گفتم .لطفا حتما نظرتو راجع بهش بگو.این شعر را به خاطر تصمیم یونسکو برای به رسمیت نشناختن عید نوروز از برای ایران گفته ام.