دلم میخواست امروز وسط خیابان جایی زیر سینهی چپم را با قیچی سوراخ میکردم، رو به آسمان تا میشدم و میگذاشتم باران ببارد روی پوست تنم، تند و ریز و اسیدی..ببارد جایی زیر سینهی چپم که یادت تیر میکشد توی قفسهی سینهام که شاید این باران و حجم اسید آلودهاش حریف تو و انبار خاطره هایت شود...