بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

من از بیست و پنج سالگی نمی ترسم!

امروز 25 سالم لبریز می‌شود، پر می‌شود و من مثل هر روز آمده‌ام سر کار و پشت این میزی که قهوه‌ای است و بد رنگ نشسته‌ام و به این فکر می کنم که برای 25 سالگی‌ام چه بنویسم؟؟یعنی یک هفته است که دارم فکر می‌کنم برای امروز چه بنویسم اما هیچ....25 ساله شدم در حالی که پاهایم توان راه رفتن ندارند، در حالی که از تلاش کردن و جنگیدن به شدت خسته‌ام..در حالی که فکر می‌کنم زندگی احمقانه ترین کار ممکنی است که دارم انجام می‌دهم، در حالی که ساکت و بی‌تفاوت نشسته‌ام و به شهادت ثانیه‌ها و جان سپردن دقیقه‌های زندگی‌ام خیره شده‌ام، 25 سالگی پر است از رقیق شدگی احساساتم..گریه‌های زود و احساسی شدن‌های الکی. 25 سالگی بیش تر شبیه به سنگری است کنار پنجره های کوچک و قاب آهنی که با خست تکه‌ای کوچک از آسمان سربی و خاکستری را با من قسمت می کنند...25 سالگی‌ام لبریز شد در حالی که من دیگر به هیچ چیز اعتقاد ندارم، نه آمدن قهرمان، نه اتفاق‌های بزرگ و نه حتا معجزه...شاید اصلن معجزه این باشد که با این همه نگاه، آسمان تمام نمی شود، که با این همه دلتنگی در قاب کوچک پنجره جای می‌گیرم،که با این همه تلخی هنوز می خندم، که با این همه گریه اشک هایم تمام نمی‌شود.... 

نظرات 55 + ارسال نظر

باهات موافقم : زندگی احمقانه ترین کاریه که ما انجامش می دیم

احسان 19 آذر 1389 ساعت 17:38 http://ehkazemi.blogfa.com

سلام
تولدت مبارک

پونه 19 آذر 1389 ساعت 20:36 http://www.jojo-bijor.mihanblog.com


خداوند لبخند زد و از لبخند زیبای او تو
افریده شدی
لبخند زیبای خدا تولدت مبارک.

بهار(سلام تنهایی) 20 آذر 1389 ساعت 10:23

ایرن خصوصی داری ..

کرگدن 21 آذر 1389 ساعت 13:28

نمی خوای بنویسی ؟!
نمی خوای اون عکسا رو واس ما ایمیل کنی ؟!

نوشتن رو که نوشتم هر چند که این تیپ نوشته ها به مذاقت خوش نمیاد!
دیشب ساعت 12 تازه رامین از در خونه رفت بیرون و کامپیوتر درست شد...من میگرن داشتم و خوابیدم!امشب حتمن اطاعت امرر میشه قربان....

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد