ای کاش می شد خاطره های آدم ها را مثل پنبه زد. یعنی یک آدم هایی بودند مثل همین پنبه زن ها که با کمانشان می آمدند توی کوچه پس کوچه هایِ سر ظهرِ خلوتِ شهر و دستشان را می گذاشتند کنار دهانشان و داد می زدند: آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی خاطره می زنیم!آآآآآآآآآآآآآآآآآی نوستال می زنیم!بعد تو صدایشان می کردی می آمدند توی حیاط، لب حوضی باغچه ای جایی می نشستند و تو خاطره هایت را بغل بغل می گذاشتی جلویشان. خاطره ی مرگ و میر آدم ها، خاطره ی رفتن تو در آن روز سرد زمستانی، خاطره ی ترک خوردن غرور پدر به خاطر جیب های خالی، خاطره ی گریه های مادر در آن غروب های کذایی اراک، خاطره ی بیماری بابا، خاطره ی سوسک ها و عنکبوت های حمام سیمانی ته حیاط، خاطره ی آدم های بی معرفت، فامیل های بی مرام، آشناهای غریبه...همه را می ریختی جلوی خاطره زن و او هی می زد، هی می زد، هی می زد، آن قدر که خاطره ها را تکه تکه می کرد، تکه تکه آن قدر که پودر شوند، آن قدر که ذراتی شوند معلق در هوا مثل غبار که دیگر نبینی شان، که بنشینند روی گل های شمعدانی، ته نشین شوند میان آبی حوض و خوراک ماهی ها شود که باد برشان دارد و با خود ببرد به هر کجا که خواست. که دیگر نباشند نه خودشان نه این سنگینی لعنتی شان...بعد آرام و سبک، اصلن تو بگو پوک و توخالی، یک لیوان چای خوش رنگ تازه دم لیمو ترشْ کنار بیاورم برای خاطره زن و بگویم نوش جان....او هم دست های خسته از فرط مدام زدن خاطره های تلمبار شده ی انبوهم را ولو کند کنار خودش و چای را یک نفس هورت بکشد. بعد من بگویم چه قدر تقدیم کنم؟و او بگوید قابل شما را نداشت خانوم!
از لیست به روز شده های بلاگ اسکای مچتو گرفتم بچچه !
داغ داغ و تنوری !!
وختی تموم شد پشتم مور مور شد ایرن ...
این یعنی که بی نظیر و فوق العاده بود این پست ...
نه یه واو زیاد داشت نه یه واو کم ...
مرسی بابت حس این لحظه م ...
که معجونی از تلخی و شیرینیه ...
مرسی محسن جان!
می دونی چی شده؟اومدن ویندوز کامپیوترم رو عوض کردن!ویندوز seven!حالا روی پاسخ به نظر کلیک می کنم باز نمی کنه یعنی دوباره میره صفحه ی اول که باید یوزر و پسورد بزنی!!!!!!!!!!نمی تونم هم مشکلم رو به مسئول آی تی بگم که!بگم چی آخه؟بگم من تو شرکت وبلاگ می نویسیم تازه جواب خوانند هام رو هم میدم!الانم نمی دونم چی شد؟بد 100 بار کلیک کردن باز شد!
ایرن کی بشینیم دور هم و دور جناب گندم ؟!
انشااله اگه کمر بنده یاری کنه آخر هفته!
midoni chie bayad aval khaterateto bevasile jodasaz khobo badesho joda koni bad alak koni onvaght yekam rosh alkol berizi
2gholopesham khodet bokhori bad nist
Fandako bekeshi behesh kenaresh vaysi tori ke nore atish ro eynaket malom bashe
Akharesh ke tamom shod beri ye dosh begirio zendegito bayad keep in cool place negah dari
خاطره درده!غمه!حسرته!آهه!آدم بی خاطره باشه بهتره کلن!هر راهی برای محو کردن خاطره ها خوبه!
گندم به کمر هم ربط داره مگه ؟!!
کمرم خوب باشه که خونه رو تمیز کنم آب و جارو کنم یه لقمه نون و پنیر حاضر کنم دعوتتون کنم بیاین خونمون دور هم الکل رو بزنیم به تن!
اگر می شد من حاضر بودم خودم به صورت خیر خواهانه ای می زدم تو کار خاطره زنی ! یعنی اول دخل خودیارو ( خاطره های خودم )می آوردم و بعد هم راه می افتادم تو کوچه ها و خیابان ها .
من همیشه این جا را می خوانم ولی این یکی را نمی شد با سکوت از کنارش گذشت ! دستتان درست!
مرسی!شما لطف دارین!
دل آسوده ای داری مپرس از صبر و آرامم
نگین را در فلاخن می نهد بی تابی نامم
خیلی عالی بود ایرن مثل همیشه
کاش میشد
کاش میشد خاطره زن پیدا میکردم
ممنون مسی جان!
سلام...خیلی خوب بود...آی گفتی ایرن...کاش می شد...خسته شدم از بس تو این دنیا هی گفتیم ای کاش و هی شنیدم ای کاش...خب...اگه واقعا بعضی ای کاش ها واقعیت داشت چی می شد؟...
چی بگم آخه؟ای کاش می شد!
عالی بود ایرن ... محشربود ... مثل همیشه ... ناب بود ...
تو از یه جایی به دنیا نگاه می کنی که بی نظیره ...
خیلی خوب بود ... خاطره زن ...
مرسی عزیزم!خلوص نگاه شما رو که نداریم!
یک راه هست! می تونی همه رو روی یک تیکه کاغذ بنویسی و بعد کاغذ رو پاره کنی! ده ها بار باید این کار رو بکنی تا تلخی خاطره از بین بره! البته این رو تو کلاس مشاوره گفتن نمی دونم وقتی خاطرات زندگی به روحت پنجول می کشن و انگار اونا هستن که تو رو تیکه تیکه می کن این روش کاربرد داره یانه! خوب به نظر میرسه تو روحت هم حساس تره! شاید من این قدر تیکه پاره نباشم اما می تونم حمله خاطرات رو درک کنم!
اگر قرار باشه به همه زندگی دوباره بدن من نمیخوامش
خیلی ها میگن که تقصیر خود آدماست که تو گذشته موندن و ازش نمیکشن بیرون!ولی من این حرف رو قبول ندارم!خاطرات و گذشته ی تلخ و سیاه بدجوری خراش میده روح رو!بدجوری زخمش می کنه!به این سادگی ها هم نیست فراموشی !
آره این جور که معلومه من از تو خیلی حساس ترم!شاید چون گذشته مصادفه با کودکی ها و نوجوونی من و با بزرگی تو!
منم نمی خوامش!اگه قرار باشه همین کوفت باشه منم نمی خوامش!
ایرن یه حس همزاد پنداری شدیدی باهات دارم نمی دونم چرا؟؟؟ اما هر چه هست یه احساس خوبی بهم میده...دوستت دارم خیلی زیاد...حتی اگه من و دوست نداشته باشی...
دستت درد نکنه خاطره زن! منم یه روز سرد پائیزی تمام خاطراتم رو تو حیاط خونمون آتیش زدم و تا سوختنشون اشک ریختم و ضجه زدم اما نرفتن ایرن موندن..شاید موندگار ترم شدن...موندن تا سنگینی شون برای همیشه رو شونه های نحیف من باشه...
مرسی منیژه جان!معلومه که منم شما رو دوست دارم!شما با این احساساتت ما رو حسابی شرمنده می کنی ها!
می دونم!خاطره ها رو هر کاری کنی بر می گردن!باید باهاشون ساخت!
من اولین بار بود که میخوندمت و این یک پست عالی بود برای آمدن دوباره به اینجا .
دست خطتو دوست داشتم
مرسی عزیزم!
سلام ایرن...
مثل همیشه عالی بود...
خیلی جالب بود نگاهت ، خواسته ت ، نوشته ت . خیلی به دل می نشست خوندنش و باز خوندنش ،
اما راستش رو بخواهی من با خاطراتم زنده م . حتی خاطرات تلخ . پس دلم نمیخواد بدمشون دست پنبه زن و بگم بزن و گمشون کن !
بستگی داره سهبا!این تلخی خاطره ها زیاد وکم داره!بالا و پایین داره!از یه حدی که رفت بالا دیگه شروع می کنه به ویران کردنت!
آخ که چه قدر من هم از این خاطره زنها احتیاج دارم. عالی بود دختر
از خاطره ها باید آموخت ایرن جان ، نه اینکه در برابرشون به زانو در اومد ! اونهان که در خدمت مان ! هر وقت بخواهیم باید بتونیم درشون بیاریم و نکته نهفته در اونها رو دریابیم ، و گرنه باید همونطوری بایگانی بمونن ! اما در هر شرایطی نباید اجازه بدی تلخی گذشته ، شیرینی الانت رو بگیره ازت . همه ما سختی های زیادی رو گذروندیم تا شدیم همینی که الان هستیم ! بدون اون سختی ها تو ایرن این لحظه نبودی عزیز . پس قدر همون تلخی ها و سختی ها رو هم باید بدونی !
این نظر منه در مورد زندگی و سختیهای اون . شاید درست نباشه !
شاید من زیادی دارم احساسی برخورد می کنم سهبا جان!ولی وقتی فکر می کنم می بینم بود و نبود بعضی از تجربه ها هیچ فرقی نداره تازه بودنشون فقط بباعث آسیب های روحی میشه!دیدن غرور شکسته ی پدرت چه درسی می تونه با خودش داشته باشه ؟من چی باید از غرور شکسته ی پدرم یاد بگیرم؟و یا گریه های مادرم!؟نمی دونم!گفتم که شاید من زیادی احساسی هستم!
لطفا خاطره های خوب رو هم بزن!!
آدرس این هم زن رو به منم بده... دارم خفه میشم!
پیشنهاد دیدنی : درخشش ابدی یک ذهن پاک(بی آلایش)
....
آره دیگه آپ کردم و این حرفا!!
روزشمار رو فعال کن برای 14 تا 20 روز!!
"رونوشت برابر اصل" زیرنویس هاردش فرانسوی یه!
دیدمش!
روزشمارم هم باتریش خرابه حال ندارم برم بخرم!
زیرنویس فرانسوی!؟خوبه!
تو که توی گوودر منو فالو نکردی!! :(
ای بابا!باشه!یادم میره همش!
میدونستی حدود یه هفته است شدید رو اعصابمی؟!؟!؟ اه!
۱۰ آبان؛ دلم از خاطرهبازی گرفته بود؛ هجوم خاطرات شیرینی که الان نبودنشون و عوض شدن همه چی تلخشون میکنه داشت لهم میکرد. اومدم اینجا شاید فکرمو منحرف کنم ولی تو نوستالژیک نوشته بودی!! و من حتی بارونی هم نداشتم که زیرش قدم بزنم و کیف کنم. جاش کلی رفتم نشستم گریه کردم. تو تاریکی.
یکی دو روز بعد که باز سر زدم گاه رفتن بود و من باز یاد چیزی میافتادم که برای فرار ازش تو اینترنت بودم! گاه رفتن رو خوندم و فکر کردم موقع رفتن پردهی اشکی که نمیخوای دریده شه میذاره جای پایی ببینی؟ ولی عجب صحنهای میشه توی کلی برف؛ برف هم بباره؛ یکی بره و هر لحظه تارتر و تارتر...
و دیروز هم که اومدم و این آخری...
نمیدونم چرا ایرن ولی فکر کنم مریض روانیم؛ آخه مطمئنم اگه روزی با خاطره زنی روبرو شم دلم نمیاد خاطراتمو بدم دستش؛ این یه هفته زیر یاد بعضی چیزا احساس کردم دارم له میشم اما باز در کمال حماقت نمیخوام که نباشن. می فهمی؟
هر چی هم باشن یه لحظههایی از من بودند؛ از خود من؛ از روح من؛ من با اونا خندیدم و گریه کردم و بالیدم؛ اونا قسمتی از منن؛ بدون اونا یه چیزی کم دارم؛ من خاطره زن نمیخوام؛ نمیدونم چی میخوام... نمیدونم... فقط میدونم گاهی دوست دارم فقط برای خاطراتم گریه کنم... همین
امیدوارم از حرفی که اول زدم ناراحت نشی؛ ببخشید خیلی طولانی شد!
متاسفم از این که ناخواسته ناراحتت کردم و رفتم رو اعصابت!پس تو همون بهاری!هیچم عوض نشدی!آب و هوا هم قرار نیست بهترت کنه!
مریض روانی نیستی!هر کسی با خاطره هاش هر جور دلش بخواد رفتار می کنه!تو نگهشون می داری من اگه دستم بیاد پرتشون می کنم اون دور دورا.....براشن گریه می کنی؟کار خوبی می کنی که!خاطره ها هم قربانی هستند بهار جان!قربانی چیزی به نام زندگی.....
http://calisto.aminus3.com/portfolio
برو حالش ببر !
مرسی که در راستای ح...ری کردن بنده اهتمام می ورزین.امیدوارم یه روز بتونم برات جبران کنم و واقعیش رو براتون بیارم!با عکس فقط میشه خود کفایی کرد!!!
وایسا وایسا اینم هست ! :
http://tinchen77.aminus3.com/portfolio
اینا عالین محسن!مرسی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
سلام عزیز..
حالت خوبه؟
کمرت بهتره؟
دلم تنگیده برات عزیز خییییلی..
این از پست داداشی ..این پست حمید..اینم تو...
کشتین منو..معرکه نوشتی..آه از وجودم بلند شد ..کاش کاش پنبه زن بزنه..بزنه بزنه..همه ی خاطراتو..و منو با آهنگ دلنشینش به رقص وا داره از خوشی..از این همه سبکی...
منم دلم تنگ شده برات!تو چه طوری دختر؟اوضاع خوبه؟رو به راهه؟
ایرن
الان ما دیگه انقدی توی آمینوس قدیمی شدیم که بتونیم تو یه روز بیشتر از یدونه عکس بذاریم یا نه هنوز ؟!
نه بابا!من کلن خالی بستم که ترغیب بشی بیای امینوس!ولی همیشه فقط یه دونه عکس می تونی بذاری نه بیشتر!
سلام
همیشه دلم می خواد یک جایی از خاطره هایی که هی میان و میرن و من لبخند می زنم به این تکرار و گاهی هم شکسته می شم و فرو می ریزم از دستشونُ بریزم دور!!!
همیشه روشهای خیلی خشن و سهمگینی برای دور ریختنشان به ذهنم نمی رسید!!!
ولی پنبه زن!!! با یک دوچرخه فیلیپس!!! همیشه نحیف و استخوانی!!!
حکایت لطیفی بود از تاریدن و پخش کردنه خاطراتی که همیشه مثل سایه با ما هستند و ازشون گریزی نداریم!!
واقعن ازشون گریزی نداریم!
یه جای جوابتو نفهمیدم!!!!!! اونجا که گفتی پس تو همون بهاری!
نمیدونم چی بگم؛ میدونی الان تو یه شرایطیام که باید یه تصمیم مهم بگیرم. تو یه دو راهی که به خاطر این انتخاب مجبورم تو یه عالمه خاطره دستوپا بزنم تا انتخاب کنم. واسه همین الان منگم از این همه خاطرهبازی...
یعنی این که برای ماها آسمون هر جا همین رنگ است معنی میده!یعنی ماها خودمون هیچ وقت انگار نمی خوایم تغییری بکنیم!
امیدوارم بتونی تصمیمی بگیری که برات بهترین ها رو داشته باشه!
می دونستی دروغگو دشمن خداس
و دشمن خدا هم شیطونه
و شیطون هم میمونه که میشه مموتی ؟!
ها ها ها !اشکال نداره!!!!!!!!!!!!می ارزه آدم میمون باشه!چند وقت منتظر بودی ها؟
اون کاری که خواهرت گفته جواب میده...حالا معجزه نمی کنه اما خب خوبه...مگه اینکه خودت نخوای...که بخوای همیشه یه چیزی باشه که ناراحتت کنه و دلیلی باشه واسه توجیه..اینو میگم چون همه ی آدما اینطوریند...یه دلیلی لازم دارند واسه روز مبادا! مث خودم
شاید یه روزی....
گاهی هم دلت میخواد بعضی از خاطرات رو خودت با دستای خودت شرحه شرحه کنی...
آفرین ایرن.. چقدر این پستت قشنگ بود.. چقدر مبتکرانه بود.. آآآآآآآآآآآآآآآی خاطره میزنیم.. عالی بود به خدا..
ایرن فک کنم ۲ ماهی می شه که می خونمت اما این پست خاطره زنت یه چیز دیگه است... خیلی وقتا این چند روزه بهش فکر کردم....
وااااااای٬ تو دیوانه ای. دیوانه ی خوب. مرسی...