از امیر آباد تا انقلاب رو پیاده اومدم، با همین کمر آسیب دیده و پاهایی که درست یاری نمی کنند، نرم و آهسته و هدفون در گوش و سویشرت بر تن و کلاه بر سر و کوله بر پشت و دست ها در جیب..با همین آل استارهای پاره که چه مهربانانه به استقبال آب چاله های تهران می رفتند و جوراب های یک سر خیس. خیس درست مثل آن موقع ها که آب از درز کفش هایم نفوذ می کرد و جوراب ها خیس می شد و پاها سنگین، که بخاری نفتی مدرسه جواب نمی داد و انگشت ها همیشه کرخت بود و بی حس و پیر...تمام طول راه دو تا دختر کوله بر پشت و کاپشن بر تن و خنده بر لب جلوی من راه می رفتند و دو تا پسر دست در جیب هم پشت سرم.تمام طول راه پینک فلوید گوش دادم که عجیب در هوای بارانی امیر آباد چسبید..تمام طول راه نگاه می کردم به آدم ها، ماشین ها، مغازه ها، ویترین ها، لباس های زمستانی، هیاهوی شهر. نگاه می کردم به این حجم در هم فشرده ی شلوغ بی سر و ته که در کناره اش دختری راه می رفت، نرم و آهسته و هدفون در گوش و سویشرت بر تن و کلاه بر سر و کوله بر پشت و دست ها در جیب، با انگشتانی که از فرط خیسی و سرما درخود جمع شده بودند و پاهایی که عجله ای برای رسیدن نداشتند....
مثل من . . .
اما نه در امیرآباد و نه در تهران . . .
در رشت و در مطهری . . .
سلام ...دلم گرفت
درسته من سرمایی هستم ، ولی خدائیش اینقدرم سرد نبودا .
من به شدت گرماییم!ولی وقتی کفشت سوراخ باشه و آب کل پاتوخیس کنه سرما میره توجونت!سرما که رفت تو جونت دیگه هیچ جوره گرم نمیشی!
سلام...امروز بعضیا مثل ما برعکس خیلیا که از سرما و بارون بیزارن...هیچ عجله ای برای رفتن خونه نداشتن...خوشحالم که توام مثل من حالشو بردی...خیلی خوب بود این هوای امروز...
خیلی خوب بود و البته هوای امروز از دیروز عالی تر!ای کاش فعلن بباره!
چطوری دختر پیاده روهای خلوت امیرآباد تا انقلاب؟ توی بارون راه می رفتی تنهایی؟
اگه این بارون خساست به خرج نده و همین طور بباره خوبم!آره توی بارون تموم پیاده روهای خلوت امیرآباد رو فتح کردم اونم تنهایی!جات خالی زری!
سلام ایرن عزیز...
دقیقن دیروز عصر منم هدفون به گوش داشتم کریمخان رو فتح میکردم!حوزه ی فتوحاتمون نزدیکه ها!چه قشنگ تمام اون حسی رو که باید؛ منتقل کردی ایرن جان...عاشق اینم که به خودم از بیرون نگاه کنم وقتی زیر بارون دارم قدم میزنم ولی خب نمیشه!حالا انگار با خوندن نوشته ی تو دارم از بیرون به خودم نگاه میکنم...چه دیوونه ای هستم و عاشق این دیوونگیم...
آخ خدا کنه به قول تو بارون خست به خرج نده...خدا کنه بباره و بباره...امروز که خیلی سردتر از دیروزه...یه کم واسه پیاده روی احتیاط کن...
چه خوب که یک نفر نیستیم ما دخترای هدفون در گوش زیر باران...خوشحالم که تو هم از فاتحین دیروز بودی الهه!احتیاط هم چشم!امروز کفش مناسب تری پوشیدم!
خوشحالم که بلاخره شما از یه پست ما خوشتون اومد ایرن بانوی گرام !
و امیر آباد تا انقلاب ...
اومدم پیاده ... یعنی اومدیم ... با عباس ...
هزار بار ... سنگ و آسفالتای کفش شاهدن ما چقد فک زدیم روشون !
با جیبهای خالی و دل پُر ...
با دل های خالی و ذهن پُر ...
نفرمایید!ما کی هستیم که خوشمون بیاد یا نه!فعلن که شما یکه تازی می فرمایید در دنیای وبلاگستان قربان!
این نوستالژی امیرآباد آخرش ما رو به فاک فنا میده!
ایرن صبح چن تا عکس از تهران بارونی گرفتم که امشب باهاشون آپدیت کنم ... همه رم در حال حرکت و پشت فرمون گرفتم ! ... بعضیاشون قشنگ شدن ...
مثلن مجسمه فردوسی زیر بارون ...
البت استاد عسگری ! جلوی شما این حرفها رو زدن وقاحت داره و جسارته ها ولی خب دیگه !!
ای بابا!اول صبحی هی چوب کاری نکن ما رو!
استاد بی دوربین که دیگه استاد نیست!تو این هوای بارونی دلم دوربینمو می خواست که باهاش کلی عکس می گرفتم!:((((((((((((((
گفتی دوربین
راستی تولدت کی بود ؟!!
مسخره!!!!!!!!!!
17 آذر رو چه جوری یادت میره؟!خوبه ما هم 21 اسفند یادمون بره!؟
گفتی قهوه
راستی حال رئیستون چطوره ؟؟!!!
هه هه هه!دیروز اگه تفنگی چیزی داشتم حتمن می کشتمش!نمی دونی که!ریدم به هیکل قهوه ایش!مرتیکه بیشتر شبیه یه تیکه گوشت بوگندوی فاسد متحرکه!
من هم از این فتوحات توی این روزهای بارونی زیاد داشتم ایرن جان...هفته ی پیش که یه نم بارون زد ذوق مرگ شده بودم و طالقانی رو فتح کردم تا سر بهار شیراز...دیروز هم توپخونه رو مثل دیونه ها دور میزدم توی اون شلوغی و ازدحام جمعیت و نم نم بارون...
(میرفتم میدان توپخانه را دور می زدم و باز می آمدم همانجا که زنی فال حافظ و عشوه ی ارزان می فروخت...دل و دست بیدی در باد...دل و دست بیدی کنار فواره ها می لرزید...و من خودم بودم شناسنامه ئی کهنه و پیراهنی پر از بوی پونه و پروانه های بنفش.......)
خب می بینم که داریم زیاد میشیم کم کم !با این لشکر می تونیم کل شهر رو تو روزای بارونی فتح کنیم!
این عکسو ببین ایرن ... محشره ...
http://aminus3.s3.amazonaws.com/image/g0022/u00021534/i01040688/fc8496e599bf295934175304173a96fc_large.jpg
فوق العاده بود محسن!عجب انعکاسیه این انعکاس درختا روی میز!
سلام
من هم جزو گروهتون میشدم ، اگر بارونی تو شهر ما هم میبارید ...
می باره حتمن!نگران نباش!
عاشق این پیاده روی هام...بدون اینکه نگران لباست باشی..یا نگران خیس شدنت...اونم جای عشقی مثل امیر آباد که کلی خاطره دارم ازش...پینک فلوید هم که اسم شبه!
پینک فلوید هم که اسم شبه!
یعنی این جمله عالی بود!تهش بود!
این مسیر امیر آباد تا انقلاب یعنی بهترین قسمت زندگی من . یعنی با بیتا قدم زدن و زیر بارون از خیسی نترسیدن و کلی نقشه کشیدن.
واییییییییی چقدر دلم اون روزا رو خواست
گفتم که، این امیر آباد و خاطره هاش آخرش ما رو به فاک فنا میدن!فکر کن تو و بی تا،محسن و عباس، زری، من....همه تو این خیابون چه قدر رفتیم و اومدیم..اون موقع ها من اصلن فکرشم نمی کردم یه روز با پیاده های عاشق اون خیابون دوست بشم!
ببین چی پیدا کردم..نگو که می دونی که همه ی ذوقش حروم میشه
دارند هرگز ترکم مکن رو می سازند...به به...چه فیلمی بشه...خداااا...باید دید اونجا که میرن سه تایی سر وقت اون قایقه و گیر می کنن تو گلا رو چطور می سازند...یا تامی همون قدر که احمقه باحال هم هست؟
http://www.imdb.com/title/tt1334260/
مث اینکه قرار بیست ژانویه ۲۰۱۱ ریلیز بشه..یعنی چند ماه دیگه :دی
ای جاااااااان!!!!!!!نمی دونم چه جوری می خوان درش بیارن!ولی مشتاقانه منتظرم!
تامی هم بستگی به بازیگرش داره که باحال باشه یا نه!وگرنه که خیلی احمقه کلن!
ولی انتخاب بازیگرشون به نظر خوب میادا!مخصوصن روت!
ای بابا من تازه فهمیدم که فیلمی که از روی یکی از کتابهاش فیلم شده رو دیدم..وایت کونتس...برو ببین سایتو...
آره!از رو کتاب بازمانده ی روز هم فیلم ساختن!البته من ندیدم ولی کتاب که مساوی بود با شاهکار!
منم امروز حسابی زیر بارو پیاده روی کردم.. سرماییم بدجور.. با ژاکت و شال گردن یخ زدم..
به یاد ما هم باش خانومی!
اون غزل معروف امیرآباد رو شنیدی ایرن ؟
فک کنم مال کبری موسوی باشه
که میگه : رسید گل فروشی گندم ، سر امیرآباد
شاهکار شدیدن نوستالژیکیه ... دیوانه کننده س ...
اینم یه ورژن دیگه شه که الان دیدمش :
هجوم خاطره ها ... آخر امیرآباد
و کوچه های غزل پرور امیرآباد
ردیف زنده و تکراری نگاه شما
هوای شرجی و افسونگر امیرآباد
شروع وسوسه آلود "دوستت دارم"
و قلب دختر خوش باور امیرآباد
درام عشقی و سانسور ... دو سایه پشت درخت
و بوسه های تو بر پیکر امیرآباد ...
سکانس بعد ... خداحافظی و یک گل سرخ
همیشه عاشقتان ... دختر امیرآباد ! ...
***
چهار سال پس از خواب دیدن آن شب ...
و دفن خاطره ی ابتر امیرآباد ،
درست آخر اسفندماه یا شب عید
و بوق بوق کسی آخر امیرآباد
کسی شبیه شما در لباس دامادی
شبیه دسته گل پرپر امیرآباد
سمند سرخ و شما با عروس زیر درخت
درخت کهنه و جادوگر امیرآباد
تکانِ دست و شوکی مثل یک خداحافظ ...
و آب و آتش و خاکستر امیرآباد ...
چه قدر خوب بود محسن!خیلی مرسی!
شاید اون دختره من بودم ... اخه منم درست از امیر اباد تا انقلاب با همین تیپی که گفتی پیاده و هد فون در گوش و بی عجله اومدم ...ولی فرقش این بود که صبح بود ...
ایرن عزیز از مهربانیت ممنون ...یه خصوصی ..
بابت خصوصی عرض کنم که ما مشتاقانه منتظریم خانوم!
وقتی بارون بیاد ... من ساعت ها تو خیابون دست در جیب و هدفون در گوش راه میرم و فقط تماشا می کنم و نفس می کشم ...
وقتی دانشجو بودم... اگه بارون می زد ... تمام امیر آباد رو پیاده می رفتم ... دلم می خواد ...
دلم برات تنگ شده ... خیلی زیاد
دل منم تنگه محبوب!زیاد!این جا بودی می رفتیم امیر آباد گردی!
دیدی راه بهتر از رسیدنه؟!