بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

نیویورک گردی به شیوه ی جیم جارموش!

اگه یه روز برم نیویورک اولین کاری که می کنم اینه که میرم تو یکی از این بارای نیمه تاریک و خلوتشون، از اینا که یکی نشسته پشت پیانوی فکستنیش و غمگین ترین آهنگش رو می زنه...از اینایی که میشینی کنار بار و هی سفارش میدی، هی سفارش میدی...هی دور و بریات رو مهمون می کنی، هی مست تر میشی، هی داغ تر و گیج تر میشی، بعد با جیب خالی می زنی بیرون و یکی از اون تاکسی زرد خوشگلا رو صدا می زنی، از اونا که زردیش تو شب معلومه!از اونا که یه شیشه است بین تو و راننده، که راننده اش هم حتمن باید سیاه پوست باشه، گنده باشه، غمگین باشه، آدامس بجوئه و آتیش به آتیش سیگار بکشه و با یه دونه از این آهنگای رپ هم هی خودشو تکون تکون بده!بعد برگرده رو به من و بگه کجا میرید خانوم؟منم بگم فقط برو!بعد اون با تاکسی زرد خوشگلش خیابونای نیویورک رو که با اون چراغای روشن نئونیش تو شب می درخشه، هی بره پایین و هی بیاد بالا!بعد من از لای همون چشمای نیمه بازم نیگا کنم به خیابونا به چراغای چشمک زن، به مغازه های باز و تک و توک آدمای تو خیابونا تا وقتی که شب رو زمین نمونده باشه.....

نظرات 23 + ارسال نظر
حامد 4 آبان 1389 ساعت 10:48

بعدش باید برگردی توی اتاقت ..توی یه مهمان خونه...تنهایی باید واسه خودت یه چیزی واسه خوردن گیر بیاری...تازه مستی ات که بپره یاد غم و غصه ات می افتی...بعد یاد خانواده ات...بعد می زنی زیر گریه..بعد عر می زنی...
چون گفتی جارموش اینارو گفتم...وگرنه اینی که تو گفتی برعکس تیترت کاملن هپی انده..هالیوودیه..

بعدش مهم نیست حامد!این مست بودن و تو تاکسی بودن و خیابون گردیه مهمه!یعنی یه کاریه که من دوست دارمش!تیتر هم حتمن تحت تاثیر دیدن فیلم شب روی زمین جیم جارموشه...درست مثل آخرین جمله ی همین پست.....

رعنا 4 آبان 1389 ساعت 10:50

راستی آشنایی با مادرو گرفتی

نه هنوز!دلم نمیاد بیست و شیش هزار تومنه رعنا!

کرگدن 4 آبان 1389 ساعت 12:31

اگه یه روز بری نیویورک
شبش اینکارایی که گفتی رو میکنی ... اوکی ! ... اگه یه شب بری نیویورک
روزش چیکار میکنی ؟؟!!!

همون کارایی که حامد گفت: میرم تو اتاق درب و داغون و کثیفم و گریه می کنم.....

منوخودم 4 آبان 1389 ساعت 13:02 http://bluepenn.blogfa.com

بی اغراق یکی از چیزهایی که واقعن خوشحالم میکنه خوندن نوشته های توئه ایرن
دریچه های متفاوت و خاصی رو که از اونها به زندگی و پیرامونت نگاه میکنی رو دوست دارم...
بی شک چون کتاب زیاد خوندی و فیلم زیاد دیدی راحت تر میتونی نگاه های متفاوت و غیرمنتظره ای رو برای نگارش انتخاب کنی و میشه شک نداشت که میتونی یه مولف باشی ، کما اینکه هستی ...
چقدر مودبانه کامنت گذاشتم...
حال میکنی؟

بی اغراق تو هم داری در مورد نوشته های من و قلم قاصر من اغراق می کنی!خلاقیت من خیلی کمه!خیلی کم!
با تعریفات که حال می کنم!معلومه که تعریف چه مودبانه چه بی ادبانه خوبه!آدمو سر ذوق میاره!ولی خب مثلن اگه می گفتی دیوث خانوم ای ول به ولت بیشتر خوشم می اومد!:)

منوخودم 4 آبان 1389 ساعت 13:11

بعدشم وقتی حرف تاکسی میشه یاد اون فیلمه که حبیب اسماعیلی راننده تاکسی بود باهم سینما فردوسی دیدم و وسطش بلند شدیم رفتیم میوفتم
عجب روزایی بود....سرد و دلچسب...

خاک بر سرت!یاد چه فیلم باکلاس و روشنفکر مابانه ای افتادی تو!چه روزایی بود واقعن...حیف که دور افتادیم از اون روزا....

محبوب 4 آبان 1389 ساعت 13:22 http://mahboob.persianblog.ir/

تو آخرشی به نظرم ... ببین تو اونقدر خوب می نویسی که من دیگه نمیرم کتاب بخونم خوب ...

من مستی رو تجربه نکردم ... اما دوست دارم مهمون کنم بقیه رو به چیزی که دوست دارن تا جایی که برام پول نمونه ... و حال می کنم به راننده تاکسی بگم : فقط برو ... که چشمام نیمه باز باشه و نور چراغا زیر پلکای نیمه بازم خاموش و روشن بشه ....

قربون تو خانوم!شما لطف داری به من ولی واسه نخوندن کتاب ما رو خر نکن دیگه!
یاد نوید افتادم که حالش بد شده بود!یادته می گفتی آخه این مستی چی داره؟چرا شما می خورین این زهرماری رو؟این قدر اون موقع باحال شده بودی!
پس پول کرایه تاکسی با تو!چون بازیگر اپرای هاش هاش برادوی این پولا که براش چیزی نیست!

حمید 4 آبان 1389 ساعت 13:25 http://abrechandzelee.blogsky.com/

- یکی از اون ایرن نوشت های کلاسیک!...با "تمام" مولفه های یه نوشته ایرنی!...این یعنی خیلی خوشم اومد...این یعنی تو محشری ایرن...

- "فقط برو"...
همیشه مثل بچه ای که فرق لیموترش رو با پرتغال نمیدونه یکی دو خط اول نوشته هاتو مزمزه میکنم...وقتی مطمئن بشم ازوناس که دوسشون دارم یه لبخند میزنم و از اول دوباره شروع میکنم...آروم آروم میخونم تا برسم به جا مثل..."فقط برو"...بعد کمی روش مکث میکنم...لذت میبرم...گاهی بغض میکنم...و بعد ادامه میدم...

- مرسی...

حمید با کامنتت خیلی حال دادی!و خوشحالم که خوشت اومده!
محشر هم خودتی آق حمید!شوما سروری!
می دونم با اومدن به این جا و خوندن این چیزا خیلی وقتا سنگین ترش می کنی....(بغضت رو میگما)

تقی 4 آبان 1389 ساعت 13:42

از تقی به مامان ِ محسن
دزدی با موفقیت انجام شد
خدا از همه بگذره
ایشالا تعالا

ها ها ها ها!

حمید 4 آبان 1389 ساعت 14:20 http://abrechandzelee.blogsky.com/

و اما!...همه اینایی که گفتم دلیل نمیشه من بدون کرم ریختن کامنتگاه تو رو ول کنم برم که! خداییش تو خودت دلت میاد کسی که اذیت خورش مثل ایرنه رو همینجوری با دو تا کامنت جدی به امون خدا رها کنی!؟...پس اینارو هم داشته باش! :

- عزیزم اونجایی که پول میز کل کافه رو حساب میکردن فیلمفارسهای دهه چهل ایران بود! اونجاها اگه همچین کاری کنی از بس بی معرفت و بی مرامن فکر میکنن نقشه ای براشون داری که اینجوری داری مستشون میکنی!...

- تو که انقدر دست بخیری چرا غریبه!؟...واللا از کیه میخوام یه "نمیروف" بگیرم با بچه ها بزنیم تو گوشش ولی تا عدد ۳۵ هزار تومن در ذهنم مجسم میشه بیخیال میشم و به مستی از عشق الهی رضایت میدم!

- اون وقت تو با جیب خالی از در کافه بزنی بیرون عمه من میخواد بیاد پول تاکسی رو حساب کنه!؟ فکر کردی چون سیاه پوسته میتونی حقشو بخوری!؟ فکر کردی من میذارم!؟ ای نژاد پرست! ای مال مردم خور! تو که همش پی الواتی خودتی و پول نداری بیخود میکنی وقت ما سیاهارو میگیری! حالا که اینجوری شد برت میگردونم دم همون کافه که حاتم بخشی کردی ببینم یکی از این نیویورکیهای پدرسوخته که مهمونشون داری میاد کرایه تو حساب کنه!

ها ها ها!خوشم اومد!می دونی از چی؟از این فاصله ی زمانی بین دو تا کامنتت!این که ته اون ذهن کثیفت تموم این مدت داشتی فکر می کردی چه جوری کرمای روده مو بریزم تو کامنت دونی ایرن!!!!!!!!!!!!!
اولندش که ما ته مرامیم!شما اراده کن همین الان تا شب یه شیشه نمیروف اصل در خونته(هر چند که اصلن ازت خوشم نمیاد!!!!!)
دومندش که مرام اون نیویورکیا از شما ایرونیا خیلی بیشتره حداقلش اگه یه خانوم خوشگل مشروب مهمونشون کنه مشروب رو کوفت می کنن و میرن پی کارشون حالا اگه شما ایرانیا باشین چی؟همون جا شلوار رو کشیدین پایین و ترتیب خانوم رو دادین!
سومندش این که من خودم یم دونم چه جوری با این مردای سیاه سکسی کنار بیام!مثل این که با روش های مدرن پرداخت در دهکده ی جهانی آشنا نیستی؟
راستی شما نژادت یه کم زیادی مخلوط نشده؟آخه سیاهیت یه کم به سفیدی می زنه!

حمید 4 آبان 1389 ساعت 14:26 http://abrechandzelee.blogsky.com/

آره...خب راستش گاهی بغضمو سنگین میکنم با نوشته هات...ولی دلم میخواد اینجا که میام بغضم برای خودم باشه...دلم میخواد برای تو جز لبخند نداشته باشم...دلم نمیاد پیش تو بغض کنم...تو خودت بغض مادرزادی!...
برای همینه منی که مطمئنم جزو سه نفر اولی هستم که پستهای جدیدت رو میخونن خیلی وقتا چند نوشته پشت سر هم میگذره و جز "هیچ" ردی ازم نیست...
خلاصه که دم شما گرم!...

بابت تموم این بغضایی که با دلیل و بی دلیل باعثشم ببخشید!(تریپ فیلم هندی و گریه و زاری و بعدشم دور درخت چرخیدن و زندگی شیرین می شود و اینا....)
بعععععععععععععله!ما بغض سر خودیم!اراده کنی ترکیدیم!عینهو حباب!

حمید 4 آبان 1389 ساعت 16:12 http://abrechandzelee.blogsky.com/

- اولندش که "هاهاها" و مرض!...این از این!...دومندش این فاصله بین دو تا کامنتم بابت این بود که ما به حروم حلال معتقدیم و برعکس شما که همش بی کارید و تو نت چرخ میزنید یکی دو ساعت یه بار اگه خدا قبول کنه یه چند دقیقه ای هم کار میکنیم!...سومندش هم اینکه شما نگران کرمهای بنده نباش! من هر لحظه اراده کنم به اندازه حداقل یه کامنت کرم آماده دارم!

- "نمیروف اصل" نخواستیم! سنگ بزرگ نشانه چیزه!...شما یه سری مارو به یه ودکا ساندیسی دعوت کن خونه تون باقیش پیشکش!

- و اما قضیه ما (!) مردای ایرانی! (آیکون قهقهه پرشین بلاگی!)...خیییییییلی خسیسی که آیکونهارو بستی و ما برای نشون دادن حسمون مجبور میشیم اینجوری خفت و خواری بکشیم!

- بنده خودم با روشهای نوین پرداخت در دهکده آشنایی کامل دارم! فقط گفتم شاید راننده تاکسیه پول نقد رو ترجیح بده تا خودش حق انتخاب داشته باشه و بتونه خوراکی که از نظرش خوشمزه تره رو بخره! بالاخره ما سیاها از مشکلات همدیگه موقع غذا خوردن و سلیقه معده همدیگه بیشتر اطلاع داریم!

- سیاهی به دله ایرن جان!...شما این روی سفید مارو نگاه نکن! ما در درگاه الهی روسیاهیم آقا! (آیکون پایان بندی خداپسندانه برای یه کامنت سراسر دری وری!)...

حال می کنم که از بی آیکونی میمیری!اگه خیلی دست به قلمی با کلمات منظورتو بگو!شکلک که برای تو نیست!
می دونی دکترا جدیدن چی کشف کردن؟این که ودکا ساندیسی اونم تو خونه ی رفیق بد جوری رودل میاره!پشت بندش باید یه پارچ خاکشیر بخوری!
شما مطمئن باش که راننده غذای منه!عزیزم باز که نتونستی شکار رو از شکارچی تشخیص بدی!
کامنت سراسر دری وری شما رو در درگاه رییس انجمن روسفید کرده عزیزم!

کرگدن 4 آبان 1389 ساعت 16:30

http://meagancignoli.aminus3.com

ببینش
خوراک خودته !

خوراک خودم بوده محسن جان که الان یه چند ماهی میشه همیشه عکساشومی بینم!مرسی که سلیقه ی من دستت اومده!

منیژه 4 آبان 1389 ساعت 16:42 http://nasimayeman.persianblog.ir

خوندمت...مثل همیشه...

بی تا 4 آبان 1389 ساعت 19:07 http://khanoomek.blogfa.com/

فک کن هم دانشکده ای بودیم؟!!!!!!!!
باید فقط تو کلاس خالیا مارو پیدا می کردن!
در مورد زنها هم تا حدودی قبول دارم حرفتو ولی دوس دارم از احساساتشون بشنوم...ببینم تو دلشون چی میگذره و چه جوری تن میدن به اینکه مثلن شوهرشون چند متر اونطرفتر توی اتاق زن دیگه ای در امنیت و ارامش به خواب میره...
در ضمن شوهر آهو خانوم رو اگه نخووندی بخوون.
فعلن از فتوشاپ و طراحی دستی شروع کردیم حالا کو تا کارتون...

وای!!!!!!!!!!می دونستی چند سال پیش تو یکی از کلاسای همین دانشگاه ما دو تا جیگر خانوم رو با هم لخت پیدا کردن؟!
شوهر آهو خانوم رو هم خوندم و با نظرت موافقم!

دکولته بانو 4 آبان 1389 ساعت 20:11

سلام ... حاااااااااااااااااال کردم ایرن ... به معنای وسیع کلمه لذت بردم و خودمو تصور کردم تو تصویری که ساختی ... حرف نداری جیگر ... یکی از بهترین نوشته هایی بود که خوندم و یکی از بهترین فضاهایی بود که می تونستم خودمو توش مجسم کنم ... و حال داد واقعا ... مرسی ...

ما حال می کنیم که به شما هی حال بدیم حالا چه مجازی و چه......

بهار(سلام تنهایی) 4 آبان 1389 ساعت 20:24

ایرن وقتی پستات رو میخونم خوشم میاد از این که خیلی کتاب میخونی ..منم یه وقتی خیلی کتاب میخوندم خیلی فیلم های قدیمی فرانسوی و امریکای و انگلیسی میدیدم و جالبه از اون خیابون های کثیف و اون زیز رمین های پر از موش حس بدی نداشتم ...مدتهاست وقت کتاب خوندن ندارم ..ادانه بده دختر ...ادامه بده ...عاشق حس سفرتم ...
یه خصوصی هم داری ...

قربونت برم بهار عزیزم!بابت خصوصی و نظرت هم یه دنیا ممنون!خیلی خوشحالم کردی بهار جان!خیلی!برای من باعث افتخاره!اینو جدی میگم!

کرگدن 5 آبان 1389 ساعت 09:31

چند متر اونطرفتر توی اتاق زن دیگه ای در امنیت و ارامش به خواب میره ؟؟!!
عمررررن !!!

در جریان نیستی چرا میگی عمرن!!!!!!!!!!!!!!!!
یکی از خواننده های معروف توی ایران داره الان هم زمان با دو تا زن تو یه خونه ی دوبلکس زندگی می کنه!بی تا میگه چه جوری دو تا زن پایتخت نشین حاضر شدن تن به همچین زندگی سنت مابانه ای بدن؟!

کرگدن 5 آبان 1389 ساعت 11:21

جددی میگی ؟؟!!
فک کردی وبلاگ بی تا فقط و بصورت انحصاری برای تو باز میشه ایرن جان ؟!!!

حالا چرا عصبانی میشی؟بیا منو قورت بده یه بارکی!آخه یه جوری گفتی عمرن!انگار یا نمی دونی یا این که یکی از زن های همون خواننده ای!

کرگدن 5 آبان 1389 ساعت 12:04

من یکی از آن زن ها نیستم
ولی خوانندگی را دوست دارم !

امام کرگدن !

تکبییییییییییییییییییر!

بعععععععععععله!خوانندگی با شرایط اوکازیون!منم بودم دوست داشتم!

کرگدن 5 آبان 1389 ساعت 12:30

این بابا بیشتر راننده س تا خواننده !!

راست میگی

علیرضا 5 آبان 1389 ساعت 13:24

حرف دلم را زدی.آخ چقدر دلم میخواد کنار پنجره ی اتاق کوچکم به هوای ابری و بارانی زل بزنم و شعر بگم بعد یکی در بزنه و بگه:sir you must get out this hotel
و با چمدونم از این شهر به اون شهر برم.

خاکستری 8 آبان 1389 ساعت 20:31 http://midtones.persianblog.ir

یعنی من عاشق ائن اپیزود دختر راننده جوونه و بنینیه لعنتیم که حال کشیشو جا میاره ها!

چه خوب٬ چه خوب...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد