بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

یک ماجرای عشقی کلاسیک!

دلم یک ماجرای عشقی کلاسیک می خواهد...از این عشق های به سبک قرن هجده رمان های فرانسه و روسیه و انگلیس، از این دخترهایی که توی یک خانه ی اشرافی معلم سرخانه می شوند و دلشان را می بازند به آقای خانه...از این آقاهای مغرور و به ظاهر بد اخلاق که ته دلش برایت غنج می رود ولی به رویت نمی آورد تا آخر سر توی یک روز بارانی که رفته ای برای گردش و چین های سفید پیراهنت توی چاله های عمیق و پر از آب باران خیس شده با اسبش از راه می رسد و تو را می نشاند پشتش و سرمای بدنت را می بازی به گرمای جان بخش بدنش، از این عشق های کنار شومینه ای ِگرم که چشمانت را ببندی و با خیالی آسوده، کرختی بدنت را بسپاری به دستان بزرگ و قدرتمند مرد.....
نظرات 21 + ارسال نظر
کرگدن 1 آبان 1389 ساعت 15:56

بعععععععععععععععله !
هر طور که صلاحه به هر حال !!

فعلن که این جور صلاحه دیگه.........

من یاد داستانهای جین آستین افتادم؛ مشخصاً نسخهی تصویری "حس و حساسیت" و غرور و تعصب".

فریق 1 آبان 1389 ساعت 17:48 http://owl-snowy.blogspot.com/

خب، حق داری بگی به سبک فرانسه و انگلیس و روسیه و اینا، چون هر چه ماجراهای عشقی کلاسیک ایرانی و شرقیه، به نرسیدن و در تنهایی و آه و فغان و بیچارگی و بدبختی و جون دادن عشاق ختم می‌شه.
الااقل اونجا آدم به آدم می‌رسه اما اینجا، فقط نگاهه...
دیگه اینکه احتمالاً داری یه رمان کلاسیک می‌خونی؟

واقعن عاشقانه های کلاسیک اون وری رو ترجیح میدم!
متاسفانه هر چی کلاسیک بوده خوندم!دیگه چیزی نمونده!وقتی هم نیست که حداقل دوباره خوانی کنم!اگه بدونی این روزها چه قدر دلم می خواد سرخ و سیاه استاندال رو دوباره بخونم!

مرضیه 1 آبان 1389 ساعت 19:31

منم هوس یه همچین عشقی افتاد تو دلم

ولی دلم میخواد سوار اسب سفید میشم از همیشه تمیزتر و خوشگل تر و گرمتر و شادتر باشم.یه دلیل محکم هم برای این خواستم دارم

بهار(سلام تنهایی) 1 آبان 1389 ساعت 20:25

باورت میشه ایرن من این عشق رو تجربه کردم..به فاصله منجر شد از اینجا تا قیامت ...سخته داغش ..ولی همچین میسوزی که دود بر خواسته از خاکستر دلت رو هم میبینی با چشمات ولی هنوزم زنده ایی ..انگار زنده زنده میسوزی ولی عجیب تر اینه که هنوزم میخوام همچین عشقی رو ....شاید یه روزی داستانش رو نوشتم ...

شاید نه حتمن!این جوری من از کنجکاوی خوابم نمی بره که!بنویس زودتر بهار جان!

بهار:) 1 آبان 1389 ساعت 20:50

دقت کردی تازگیا چقدر قشنگ می‌نویسی؟! :)

بهار:) 1 آبان 1389 ساعت 20:52

البته بهتره بگم قشنگ تر، چون همیشه قشنگ می‌نوشتی (;

مرسی بهار جونم!تو خیلی به من لطف داری!

استغفر الله
شما با این درد کمرتون همین مونده که زیر بارون بشینی ترک اسب پیتیکو پیتیکو کنی

به روایتی گرمای تن مردان کلاسیک هر مرضی روخوب می کنه!

منیژه 1 آبان 1389 ساعت 21:21 http://nasimayeman.persianblog.ir

با یه عشق اینجوری کاملاْ موافقم...اما ایرن طرف خیلی هم مغرور نباشه اینجور آدما لج آدم و درمیارن!

هیشکی! 1 آبان 1389 ساعت 23:33 http://hishkii.blogsky.com

خانم شما چرا با این حالتون برین زیر بارون میگیم آقاه ی مغرور بیاید نزد شماااااااااا!

مسی ته تغاری 2 آبان 1389 ساعت 00:34

بعد خانم خونه چه کار ککنه ؟؟؟

خانوم خونه؟والا مسی جونم من دیگه نمی تونم به فکر خانوم خونه هم باشم که؟در ضمن هنوز اندکی شرافت در من مونده!میرم سراغ مردایی که زنشون بر اثر طاعون و تب مالت مرده!

مکث 2 آبان 1389 ساعت 01:07

بیا من یه معجونی از خودم اختراع کردم که ما رو می بره به قرن هجدهم توی ناف لندن...بریم؟ اما اگه صاف افتادیم توی خونه دزدهای الیورتوایست چی؟

ای جان!تو رو خدا زودتر زری!من عاشق قرن هیجدم!هر جا که بود!پاریس...مسکو....لندن....اشکال نداره اگه اون جا هم افتادیم...ما باهوشیم قسر در میریم...بعد میریم معلم میشیم و همه عاشقمون میشن!

سمیرا 2 آبان 1389 ساعت 07:42 http://nahavand.persianblog.ir

من شیفته مردای مغرور و از خود راضی ام...اونایی که اصلا آدمو تحویل نمیگیرن

منم!منم!

مریم عسگری 2 آبان 1389 ساعت 08:30

تصور کن سیدنی رو که عاشق الیزابت بود. عروس ساندیتون. یا ژان باتیست که قدش دو متر بود. حتی ادبیات و شعرمون اون قدر غنی نیست که با خاطراتش حال کنی. ما ایرانی ها فقط رو داریم . همین

نه واقعن در نثر رومانتیک حرفی برای گفتن نداریم!البته این هم شاید بخشیش برگرده به شرایط محیطیمون!بالاخره خیلی بسته بوده دیگه!
ژان باتیست فوق العاده بود یا آقای دارسی....

مریم عسگری 2 آبان 1389 ساعت 08:32

الان که حالم بده و گلوم به شدت درد می کنه خوندن همچین مطلبی سرحالم کرده. مرسی عزیزم
انرژی اول صبح یک شنبه رو بهم تزریق کردی

اگه این جوریه که خیلی خوشحالم بهتر شدی!دوباره پاییز و زمستون اومد و تو و علی رضا حالا مدام مریض میشین!این قدر که رژیم می گیری دختر!اون قدر که ضعیفی تو!

کرگدن 2 آبان 1389 ساعت 10:45

گرمای تن مردان کلاسیک
قلنج و باد فتق و بواسیرم درمون میکنه ؟!!

اینا رو نه!ولی خارش تن و کرم داشتن رو صد در صد درمان می کنه!

کرگدن 2 آبان 1389 ساعت 11:02

خارش و کرم رو که بععععععععععععععععله !
چجوووورم درمان میکنه !!!

پس شما هم مستفیض شدی!!!!!!!!!!!!!!!!

نگار 2 آبان 1389 ساعت 12:09 http://gelezolfam.blogspot.com/

یاد غرور و تعصب افتادم.آقای دارسی!

عاشقشششششم!

مسی ته تغاری 2 آبان 1389 ساعت 23:15

اها خیالم راحت شد

میم 3 آبان 1389 ساعت 12:51 http://diazpaam10.blogspot.com

خدا نصیبت کنه...
ما هم دلمان خیلی چیزها می خواهد...
برای ناکامان عالم دعا کن...
:))

چشم!حتمن!امیدوارم نصیب همه ی ناکامان بشه!

رها 10 آبان 1389 ساعت 22:35

,وای!!!!میمیرم واسه همچین عشقایی..

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد