دلم یک ماجرای عشقی کلاسیک می خواهد...از این عشق های به سبک قرن هجده رمان های فرانسه و روسیه و انگلیس، از این دخترهایی که توی یک خانه ی اشرافی معلم سرخانه می شوند و دلشان را می بازند به آقای خانه...از این آقاهای مغرور و به ظاهر بد اخلاق که ته دلش برایت غنج می رود ولی به رویت نمی آورد تا آخر سر توی یک روز بارانی که رفته ای برای گردش و چین های سفید پیراهنت توی چاله های عمیق و پر از آب باران خیس شده با اسبش از راه می رسد و تو را می نشاند پشتش و سرمای بدنت را می بازی به گرمای جان بخش بدنش، از این عشق های کنار شومینه ای ِگرم که چشمانت را ببندی و با خیالی آسوده، کرختی بدنت را بسپاری به دستان بزرگ و قدرتمند مرد.....
بعععععععععععععععله !
هر طور که صلاحه به هر حال !!
فعلن که این جور صلاحه دیگه.........
من یاد داستانهای جین آستین افتادم؛ مشخصاً نسخهی تصویری "حس و حساسیت" و غرور و تعصب".
خب، حق داری بگی به سبک فرانسه و انگلیس و روسیه و اینا، چون هر چه ماجراهای عشقی کلاسیک ایرانی و شرقیه، به نرسیدن و در تنهایی و آه و فغان و بیچارگی و بدبختی و جون دادن عشاق ختم میشه.
الااقل اونجا آدم به آدم میرسه اما اینجا، فقط نگاهه...
دیگه اینکه احتمالاً داری یه رمان کلاسیک میخونی؟
واقعن عاشقانه های کلاسیک اون وری رو ترجیح میدم!
متاسفانه هر چی کلاسیک بوده خوندم!دیگه چیزی نمونده!وقتی هم نیست که حداقل دوباره خوانی کنم!اگه بدونی این روزها چه قدر دلم می خواد سرخ و سیاه استاندال رو دوباره بخونم!
منم هوس یه همچین عشقی افتاد تو دلم
ولی دلم میخواد سوار اسب سفید میشم از همیشه تمیزتر و خوشگل تر و گرمتر و شادتر باشم.یه دلیل محکم هم برای این خواستم دارم
باورت میشه ایرن من این عشق رو تجربه کردم..به فاصله منجر شد از اینجا تا قیامت ...سخته داغش ..ولی همچین میسوزی که دود بر خواسته از خاکستر دلت رو هم میبینی با چشمات ولی هنوزم زنده ایی ..انگار زنده زنده میسوزی ولی عجیب تر اینه که هنوزم میخوام همچین عشقی رو ....شاید یه روزی داستانش رو نوشتم ...
شاید نه حتمن!این جوری من از کنجکاوی خوابم نمی بره که!بنویس زودتر بهار جان!
دقت کردی تازگیا چقدر قشنگ مینویسی؟! :)
البته بهتره بگم قشنگ تر، چون همیشه قشنگ مینوشتی (;
مرسی بهار جونم!تو خیلی به من لطف داری!
استغفر الله
شما با این درد کمرتون همین مونده که زیر بارون بشینی ترک اسب پیتیکو پیتیکو کنی
به روایتی گرمای تن مردان کلاسیک هر مرضی روخوب می کنه!
با یه عشق اینجوری کاملاْ موافقم...اما ایرن طرف خیلی هم مغرور نباشه اینجور آدما لج آدم و درمیارن!
خانم شما چرا با این حالتون برین زیر بارون میگیم آقاه ی مغرور بیاید نزد شماااااااااا!
بعد خانم خونه چه کار ککنه ؟؟؟
خانوم خونه؟والا مسی جونم من دیگه نمی تونم به فکر خانوم خونه هم باشم که؟در ضمن هنوز اندکی شرافت در من مونده!میرم سراغ مردایی که زنشون بر اثر طاعون و تب مالت مرده!
بیا من یه معجونی از خودم اختراع کردم که ما رو می بره به قرن هجدهم توی ناف لندن...بریم؟ اما اگه صاف افتادیم توی خونه دزدهای الیورتوایست چی؟
ای جان!تو رو خدا زودتر زری!من عاشق قرن هیجدم!هر جا که بود!پاریس...مسکو....لندن....اشکال نداره اگه اون جا هم افتادیم...ما باهوشیم قسر در میریم...بعد میریم معلم میشیم و همه عاشقمون میشن!
من شیفته مردای مغرور و از خود راضی ام...اونایی که اصلا آدمو تحویل نمیگیرن
منم!منم!
تصور کن سیدنی رو که عاشق الیزابت بود. عروس ساندیتون. یا ژان باتیست که قدش دو متر بود. حتی ادبیات و شعرمون اون قدر غنی نیست که با خاطراتش حال کنی. ما ایرانی ها فقط رو داریم . همین
نه واقعن در نثر رومانتیک حرفی برای گفتن نداریم!البته این هم شاید بخشیش برگرده به شرایط محیطیمون!بالاخره خیلی بسته بوده دیگه!
ژان باتیست فوق العاده بود یا آقای دارسی....
الان که حالم بده و گلوم به شدت درد می کنه خوندن همچین مطلبی سرحالم کرده. مرسی عزیزم
انرژی اول صبح یک شنبه رو بهم تزریق کردی
اگه این جوریه که خیلی خوشحالم بهتر شدی!دوباره پاییز و زمستون اومد و تو و علی رضا حالا مدام مریض میشین!این قدر که رژیم می گیری دختر!اون قدر که ضعیفی تو!
گرمای تن مردان کلاسیک
قلنج و باد فتق و بواسیرم درمون میکنه ؟!!
اینا رو نه!ولی خارش تن و کرم داشتن رو صد در صد درمان می کنه!
خارش و کرم رو که بععععععععععععععععله !
چجوووورم درمان میکنه !!!
پس شما هم مستفیض شدی!!!!!!!!!!!!!!!!
یاد غرور و تعصب افتادم.آقای دارسی!
عاشقشششششم!
اها خیالم راحت شد
خدا نصیبت کنه...
ما هم دلمان خیلی چیزها می خواهد...
برای ناکامان عالم دعا کن...
:))
چشم!حتمن!امیدوارم نصیب همه ی ناکامان بشه!
,وای!!!!میمیرم واسه همچین عشقایی..