برا یه کار اداری زنگ زدم به یکی.طرف کاپیتان کشتیه.بهش میگم بد موقع مزاحم نشدم که؟با یه صدای جذاب و آمرانه میگه نه عزیز من، فقط من الان رو عرشه ی کشتی ام!ببخشید اگه قطع و وصل میشه!همچین میگه عرشه ی کشتی که انگاری مثل من نشسته باشه پشت یه میز بدقواره ی بد رنگ.
بعد من همین جوری که نشستم دارم به صدای خش دارش گوش میدم خودمو زیر آفتاب درخشان خلیج فارس رو عرشه ی کشتی تصور می کنم، میون شور و غوغای مرغای دریایی و صدای بوق ممتد کشتی های دور و بر، که یهویی نسیم شور دریای جنوب می خوره تو مشامم...
ایرن؟ من اون داستان شب بیدار نگه دار جاده ها رو نوشتم....
به تازگی من هم صاحب یه میز به رنگ شیر کاکائو شدم نمی دونم تا کی می تونم تحملش کنم؟!
چه خوب که رو دریا هم گوشیش انتن می داد
میگم اون پست شب بیدار نگه دار جاده ها رو
تعمیمش بده به این قضیه
و بشو شب بیدار نگه دار مسیرهای دریایی
کاپیتانه با لنج و کشتی میاد
شما عین پری دریایی سوار بشی و تا صبح باهاش صحبت کنی
یه وقت خوابش نبره سکان رو ول کنه
بری بچه کوسه ها رو زیر بگیری
خوب میشه ها
میگم شما خیلی با نمکی ها!دارم عاشق کامنتات میشم!
چه تخیلات جالبی دارین.خیلی خوشم میاد.لطیفه
[گل][گل][گل][گل][گل][گل]
انقد سخته ایرن تو کشتی کار کردن بیشترشون افسردگی دارن از بس که فقط دریا رو میبینن
می دونم!ولی چه کنم این دل صاب مرده رو!
سلام...وای چه حسی داشتی موقع شنیدن این جمله!!!!!!!؟...من اگه بودم از حسودی دق می کردم...
منم داشتم می ترکیدم از حسادت!خوش به حالش مریم!
هفته پیش کنار دریای جنوب بود . بی نظیر بود. حالا عکسایی که گرفتمو گذاشتم روی صفحه مانیتور هر چند وقت یه بار مرورش میکنم . وقتایی که عصبانیم و میخوام یکی رو خفه کنم میخ عکسا میشم.
تو هم مثل من عاشق دریای جنوبی؟
آره.خیلی آرام بخشه به نظرم!صدای موجاش خیلی جادوییه!من یه بار بیشتر ندیدمش ولی دلمو جا گذاشتم پیشش!
یاد قصه های ژول ورن افتادم- کاشفان قطب جنوب
وای ایرن چه حس خوبی بهم دست داده یاد تخیلات بچگی افتادم یک کتابی بود که درباره بردگان آفریقایی یک پسری توی عرشه کشتی نی می زد و بردههای سیاه می رقصیدن یادته!
آره!یادمه!دلم خواستش الان که دوباره بخونمش!
من یکی از آرزوهامه که یه سفر دریایی با یه کشتی با شکوه تو مایه های تایتانیک داشته باشم...واای یعنی میشه؟؟؟
اتفاقن من عاشق کشتی های چوبی بادبانی درب و داغونم!از کشتی لوکس خوشم نمیاد!ولی خب تایتانیک در حد شماهاست که خیلی خانومین نه من که از خانومی هیچی سر در نمیارم!
چوب کاری نفرمایید بانو...ایرن جان من نزدیک یکساله وبلاگ تو رو میخونم دختر...تو نمیخوای بیای یه سری به من بزنی و یه نظری بدی؟؟؟
بی وفا رسم است در کوی شما کز شوق یار
لب فرو بندی و بگذاری دلش در انتظار ...
چه خوبه که تخیل اینهمه بتونه پرواز کنه بره و برسه تا روی عرشه ی یه کشتی سرو صدای مرغای دریایی باشه و ...
چه تخیل آرام بخشی.
سلام.
سلام!
چه خوبه که تخیل اینهمه بتونه پرواز کنه بره و برسه تا روی عرشه ی یه کشتی سرو صدای مرغای دریایی باشه و ...
چه تخیل آرام بخشی.
سلام.
فکر کن ... ما هم به جا این در و دیوار هر روز آب می دیدیم و آسمون و ابرو آفتاب و بارون ...
چقدر حالمون خوب بود ... خوش به حال اونایی که کارشون روزمره و یکنواخت نیست ... من که دیگه خسته شدم ... تو فکرم که یه فکر اساسی بکنم ... مگه چقدر زنده ام ؟
عزیزم!حتمن یه فکری بکن!واقعن هم همینه!
هر چند که من به روت نمیارم چه قدر پیر شدی!فکر کن تو 8 سال از اون مارمولک بزرگ تری(اگه فکر کردی منظورم ابی بود درست فکر کردی!)
ایرن ؟ نامرد...
مگه ابی 66 نیست ؟
بازم اسکلم کرده ؟
وای خدایا مردم از خنده!بهت گفته 66!!!!!!!!!!!!!!!!بد اسکلت کرده محبوب!!!!!!1این چند امتیازیه؟بالای 100 امتیاز داره!نه؟
68 عزیزم!68!اونم چی اسفند 68!یعنی یهو بگو 69!
همه اینا به کنار؛ دریای جنوبو نمیدونم اما من تو همین دریاچهی خودمون که واسه ما دریاست عاشق تلالو مهتابم رو زلال تنش...