بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

خداحافظ کسالت صبحگاهی!

صبح ها ساعت که زنگ می زند چیزی در من فرو می ریزد.چشم های خواب آلودم میلی به بیدار شدن ندارد و نوک انگشتان پاهایم خودشان را زیر پتوی آبی و خنکم پنهان می کنند!بدن کرخت و بی حالم را از روی تخت می کشانم بیرون و سعی می کنم به دیوار و در نخورم!چشمانم تقربین دارند خواب دم صبح را دنبال می کنند!تمام تلاشم این است که به تخت و گرمای مهربان زیر پتو فکر نکنم. با همان چشمان نیمه بسته و ذهن کاملا بسته ام می زنم بیرون، میان همهمه ی بچه های مدرسه ای و صدای بالا کشیدن کرکره ی مغازه ها.

توی تاکسی وضع بدتر می شود.من خواب آلوده تر و بدنم کرخت تر!دیروز برای اولین بار یک بازی ابداع کردم!اسمش را می خواهم بگذارم تاکسی بازی!خواب را که از سرم می پراند هیچ کلی هم مایه ی شادی و نشاطم می شود.موبایلم را می گذارم کنار گوشم و شروع می کنم صحبت کردن!هر بار نقش یک آدمی را بازی می کنم که هیچ گاه توی زندگیم نبوده ام.دیروز شدم یک دختر ورزشکاری که پایش توی تمرین آسیب دیده و نگران و ناراحت از نرسیدن به مسابقات غرب آسیاست..حالا هم دارد با هم تیمی اش صحبت می کند.باورتان می شود یا نه، راننده و سه مسافر دیگر میخ حرف های من بودند!حتمن دیدن یک دختر ورزشکار عضو تیم ملی که تمام نگرانی زندگیش پای آسیب دیده و نرسیدن به مسابقات است برایشان خیلی جالب بود!امروز شدم یک آدم خمار تازه از خواب بیدار شده ای که شب قبلش کلی مست کرده و یادش نمی آید کی او را آورده خانه و خوابانده روی تخت و پتو را کشیده روی سرش و بی صدا رفته...و حالا دارد از صمیمی ترین دوستش که توی مهمانی هم بوده می پرسد دیشب چی شد؟چه اتفاقی افتاد؟نگاه های مردم، عکس العمل های احتمالی و نصیحت ها و دلداری هایشان بعد از قطع کردن تلفن جالب است.می توانید امتحان کنید.

نظرات 43 + ارسال نظر
فرداد 11 مهر 1389 ساعت 13:37 http://ghabe7.blogsky.com

سلام...
حقا که بچه منیریه ای.....کلی از تصورش خوشم اومد.حتما امتحانش میکنم.
راستی بستنی های آقا نعمت(دشتی) هنوز برقراره؟....
خوش باشی همیشه

بچه های منیریه باحالن!؟
البته ما خیلی هم اصل نیستیم!چون اون جا به دنیا نیومدیم که!
من کلن علاقه ای به بستنی ندارم!

بی تا 11 مهر 1389 ساعت 14:32

قربون شکلت برم با اون بازیهای مخوفت مواظب باش کار دست خودت ندی فقط...

ای کاش تو بودی با هم بازی می کردیم!نقش دو تا لزبین که یکیشون عاشق یه پسره شده!خوب می شدا!نه!؟(سلام حمید جان!)

عاطفه 11 مهر 1389 ساعت 14:36

وای کلی خندیدم...

مهدی پژوم 11 مهر 1389 ساعت 15:24

سلام دوست خوب ام...
خیلی فکر خلاقانه و جالبی ست. ممکن است صورت های متنوعی از این شخصیت ها بشود تصویر کرد. صورت های متنوع و تمام ناشدنی...

کرگدن 11 مهر 1389 ساعت 15:52

شووووووووووووووخی می کنی !
نکن این کارا رو بچچه !!
یه وخ یکی از این شخصیتای خیالی به چشم راننده تاکسی یا یکی از مسافراش دزدیدنی میادا !!!

یعنی می خوای بگی خودم دزدیدنی نیستم؟!

کرگدن 11 مهر 1389 ساعت 15:56

از این منظر به زری که زدم نیگا نکرده بودم !!

از این به بعد حواست باشه که به تمامی مناظر و زوایای زرت نگاه کنی چون ممکن یه خانوم محترم مثل من رو ناراحت کنی
در ضمن خودت بهتری؟تب نداری دیگه؟حالت خوب شد!؟

سهبا 11 مهر 1389 ساعت 16:01 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

چه جالب !

کرگدن 11 مهر 1389 ساعت 16:18

به تو چه خانوم محترم ؟!
مگه تو دکتری ؟!
مگه خودت داش پدر نداری بی حیا ؟!!

نه دام پزشکم!شوخی صد سال پیش!یادته؟

دختر قدیم 11 مهر 1389 ساعت 16:59 http://oldgirl.blogfa.com

خیلی بازی خفی هستش...
ای ول. مخصوصا نقش امروز صبحت...

کرگدن 11 مهر 1389 ساعت 17:10

عکسای این فتوبلاگو ببین کسالت عصرگاهی هم فرررت ! :
http://antpix.aminus3.com
هررررررررررررررررر !!

کرگدن 11 مهر 1389 ساعت 17:26

ایرن فقط بیزحمت از طرف من واسش کامنت فرانسوی بذار که :
آففرین و وری وری نایس شات ! و عکساتون خیلی خوبه و لطفن وختشو بیشتر کنین و اینا !!

چشم حتمن!از طرف تو بهش پیشنهاد بی شرمانه میدم خوبه؟

مریم عسگری 11 مهر 1389 ساعت 17:39

این خودشه تمرین نویسندگیه آفرین کلا همیشه دروغگوی باحالی بودی چون نمی خندیدی اما اگر من بودم خودم غش می کردم به عکس العمل های مردم
همیشه می دونستم که مثل ریگ دروغ می گی
واقعا بازیگری تو خون ماست
یادته فامیل های عزیزمون چقدر طبیعی غش می کردن!

هر کی ندونه من همون پینوکیوهستم که تغییر نام دادم و دارم با اسم ایرن می نویسم!من کی دروغ گفتم پیش شماها آخه؟
مثل ریگ؟!!!!!!!!!!!!مریم!!!!!!!!!!
فامیلامون که رسمن می تونن برنده ی اسکار بهترین بازیگری و تمارض بشن!

زکریا 11 مهر 1389 ساعت 18:51 http://www.diazpaam10.blogspot.com

سلام ایرن
مرسییی
البته باید قبل از هر چیز سایلنت کنی موبایلت رو

ما این کاره ایم داداش!حواسم هست!نباشه هم هیچ کس به من زنگ نمی زنه!

خیلی ایده با حالیه ایرن
یه ایده هم واسه رانندگانی که میخوان از خواب فرار کنن بده
یه جوری که پلیس جریمشون نکنه

می تونن به داستان های خیالی من گوش بدن دیگه!

وقتی حال هیچ چی نداریم چطوری بازی کنیم ؟

مکث 11 مهر 1389 ساعت 20:54

آخ آخ ایرن....این دو تا پست اخری رو که من نخونده بودم خلق کردی یعنی....شاهکارن...چی بگم؟ دیوانه شدم دیوانه...

ما قربون دیوونگی شما می ریم خانم غزلگوی زیبا!

هنرپیشه ی خوبی هستی ولی عجب حالی می ده ها

عاطفه 11 مهر 1389 ساعت 21:29 http://hayatedustan.blogfa.com/

اولن اون عاطفه ی بی نام و نشون من نبودما ! گفتم شفاف سازی کرده باش :)
دومن عجب کارایی میکنی تو ! واقعن ایده ی محشریه.. حال و حوصله هم میخواد..
حالا اگه یهو گوشیت زنگ بخوره چی میشه؟ قبل از شروع به صحبت خیالی گوشیتو خاموش میکنی؟
سومن بیا عکس العملاشونو بنویس با هم بخندیم خب !

سایلنت می کنم گوشیمو!
چشم می نویسم حتمن!

دکولته بانو 11 مهر 1389 ساعت 23:10

این باحال ترین بازی ای بود که شنیده بودم...خیلی خیلی خیلی باحال...

بی تا 11 مهر 1389 ساعت 23:18 http://khanoomek.blogfa.com/

من که پایه ی این دیوونه بازیام...اکه هی...کاش من اونجا بودم...

دختر تو دیوونه ای
این کارا به عقل جن هم نمیرسه !!!

:)
چه کار کنم!برای رفع کسالت مجبورم!

هیشکی! 12 مهر 1389 ساعت 00:25 http://hishkii.blogsky.com

سلام جدا از جالب بودن ایده خطر ناکه حسن!
خوشت میاد همه رو سرکار بذاری دختر؟

سوده 12 مهر 1389 ساعت 00:33 http://cherknevic.blogsky.com/

خیلی بازی با مزه ائیه .. من اگه تنها باشم اصلا نمیتونم از این کارا بکنم و فیلم در بیارم ولی یکی مثل خواهرام کنارم باشن شیر میشم و همه کار میکنم .. در اولین فرصت باید امتحانش کنم.

من و من 12 مهر 1389 ساعت 01:53

در عین اینکه خیلی ایده ی باحال و وسوسه کننده ایه خیلی هم سوژه هات خوفن! آدم میترسه اجراشون کنه. مخصوصن سوژه ی دومی رو. اگه یهو همون موقع یکی زنگ زد رو گوشیت چی؟ فکرشو کردی؟

اولندش که ساعت ۷صبح کله ی سحر هیچ کس به من زنگ نمی زنه که!دومندش سایلنت رو برای چی گذاشتن پس؟برا همین دیوونه بازیا دیگه!

یازده دقیقه 12 مهر 1389 ساعت 01:59

خب باید بلد باشی وسط کار یهو خودت خنده ت نگیره

آلن 12 مهر 1389 ساعت 12:00

انصافن کار خیلی سختیه. خیلی باید ذهن آدم خلاق باشه.
من اگه بخام این کارو بکنم خیلی زود تابلو میشم که همه اش الکی بوده.

به عنوان مثال :
سلام مهدی خوبی ؟
خودت میدونی که من عضو تیم ملی والیبالم.
دیشب پام پیچ خورد و الان خیلی ناراحتم.
کاری نداری ؟
قربانت. خدافظ.

وای خدایا!!!!!!!!مردم از خنده آلن!

مرضیه 12 مهر 1389 ساعت 13:48

مرسییی.چه باحال.خنده ات نمیگیره وسطش؟

فکر کنم کنم یه بار امتحان کنم چون احتمالا واسه دسم لازم بشه

نه!خنده نداره که!همچین جو می گیرتت که نگو!

الهه 12 مهر 1389 ساعت 23:34 http://elaheBh.blogfa.com

ااااا.. من فک می کردم فقط خودم این بازی رو بلدم
تازه نه فقط تو تاکسی
یه بار که تو آرایشگاه خودمو جای یه طراح داخلی جا زدم یکی اومد شمارمو گرفت که بهم سفارش کار بده.. پدرم دراومد تا از دسش در رفتم
ولی جای آدمایی بودن که دوس داری جاشون باشی خیلی حال میده.. ارزششو داره

حمید 13 مهر 1389 ساعت 00:02 http://abrechandzelee.blogsky.com/

شبیهش رو تجربه کردم! (سالهاست که تقریبا تمام وقتایی که میخوام آدرس بپرسم با لهجه اینکار رو انجام میدم!)...ولی اینکار تو یه چیز دیگه اس! انصافا خلاقانه و بکره!...بنده بصورت کاملا مجانی و رفاقتی چند تا شخصیت رو برای این بازی بهت پیشنهاد میکنم! (البته مسئولیت عواقبش رو به عهده نمیگیرم!) :
- دختر قرائتی که ماشینش تو راه خراب شده و داره با باباش سر ضبط برنامه حرف میزنه!
- دوست دختر کریم باقری که باهاش بهم زده!
- نوه دختری احمد خمینی که داره میره کلاس رقص!
- خبرنگار جدید بیست و سی که قراره فردا اولین گزارشش پخش بشه!
- یه آدمی که تغییر جنسیت داده و داره میره اسم شناسنامه اش رو از اصغر به ثریا تغییر بده!

وای حمید مردم از خنده!!!!!!!!!!!!!!!11
حتمن فردا اولین کاری که می کنم نقش اون آدم تغییر جنسیتی رو بازی می کنم!تو محشری حمید!ته خلاقیتی!پایه ای یه بار با هم بازی کنیم یه نقشی رو تو تاکسی!به خدا فوق العاده است!دو نفریش خلاقانه تر میشه ها!می خوای تو نقش کریم باقری رو بازی کن منم دوست دخترش!:)
الان اومدم شرکت دیدم برداشتن ریدن به اتاقمون!درشو گل گرفتن و از یه طرف دیگه در زدند تا اوم آدم مزخرفی که گردنش خیلی کلفته و از ما بدش میاد دیگه ما رو نبینه و ما هم باید از یه سمت دیگه رفت و آمد کنیم!داغون بودم و گه اخلاق و سگی!کامنتات یه خورده حالمو بهتر کرد!مرسی!
در ضمن:
اشرف!دلم براش غش رفت؟چرا؟؟؟؟؟؟؟؟

مریم عسگری 13 مهر 1389 ساعت 08:25

تو در ظاهر دروغ نمی گفتی اما من می دونستم به خصوص دبیرستان که بودی خاطره ها و ... با آب و تاب و کلی شاخ و برگ تعریف می کردی
یک بار هم خودت رو لو دادی گفتی لذت می بری که مردم رو سر کار بذاری

آره واقعن لذت داره!

ایرن مثل همیشه معرکه بود... یعنی مرد ا ز خنده ها...
دلم خواست.. اما متاسفانه من همه این حالت خواب آلودگی رو دارم به اضافه اینکه متسفانه خودم باید رانندگی کنم....

منیژه 13 مهر 1389 ساعت 10:43 http://nasimayeman.persianblog.ir

خیلی باحال بود دختر...منم خوراکه همیچین کارئی ام...

خاکستری 13 مهر 1389 ساعت 11:39 http://midtones.persianblog.ir

ببین تو واقعا داری حروم میشیا با این همه حس و حال و خلاقیت!
خیلی باحال بود
من یه پیشنهاد دارم.اگه انگیزه ساختن فیلم داشتی بیا با دوربین مخفی مستندش کنیم. امکاناته فنی شو من دارم. تاکسی آشنا هم که در دسترس تو هست. کرمشو هم که داریم! مستند خوبی می شه ها!

تو فوق العاده ای مونا!
واقعن امکانات فنیشو رو داری؟اگه این جوریه من از همین امشب می شینم فیلمنامه اش رو می نویسم!باور کن!عالی میشه!

خاکستری 13 مهر 1389 ساعت 11:40

اسمشو هم میزاریم همین عنوان پستت!

سمیرا 13 مهر 1389 ساعت 14:16 http://nahavand.persianblog.ir

وای تو خیلی باحالی من اگه بخوام این کارو بکنم خنده ام میگیره و حرف کم میارم

قربون شما خانوم!

حمید 13 مهر 1389 ساعت 16:03 http://abrechandzelee.blogsky.com/

دو نفری نقش بازی کردن رو ناجور پایه ام! بصورت تصاعدی حالتهای مختلفی که میشه ایجاد کرد افزایش پیدا میکنه!...
- میتونم نقش برادر غیرتی دختر دانشجویی (که تو باشی!) رو بازی کنم که همش به خواهرش گیر میده و الان هم داره به زور خواهرش رو برمیگردونه شهرستان! (این خوراک مسیر راه آهنه! اگه قبول کنی چند تا چک هم بهت بزنم که چه بهتر! هم عقده ام ازت خالی میشه هم طبیعی تر میشه!)...
- میتونم نقش سعد ابی وقاص رو بازی کنم! (البته این ربطی به پیشنهاد تو نداشت و همینجوری چون یاد عباس افتادم گفتم!)...
- میتونم نقش عاشق قدیمیت رو بازی کنم که تصادفا تو تاکسی دیدمت! اینیکی خوراک اشک و آهه! بعد هم تشویقت کنم که از خونه ات فرار کنی و تو هم قبول کنی! (اینیکی رو باید تو تاکسی خطوط بالای شهر بازی کنیم وگرنه به قتل رسیدنمون حتمیه!)...
- میتونم نقش پسر یه حاجی پولدار رو بازی کنم که بعد از مرگ مادرم بابام اومده تو رو گرفته! تو نامادری بدجنس و بدذات که همش داداش کوچیکه منو کتک میزنی!

حمید 13 مهر 1389 ساعت 16:04 http://abrechandzelee.blogsky.com/

دو نفری نقش بازی کردن رو ناجور پایه ام! بصورت تصاعدی حالتهای مختلفی که میشه ایجاد کرد افزایش پیدا میکنه!...
- میتونم نقش برادر غیرتی دختر دانشجویی (که تو باشی!) رو بازی کنم که همش به خواهرش گیر میده و الان هم داره به زور خواهرش رو برمیگردونه شهرستان! (این خوراک مسیر راه آهنه! اگه قبول کنی چند تا چک هم بهت بزنم که چه بهتر! هم عقده ام ازت خالی میشه هم طبیعی تر میشه!)...
- میتونم نقش سعد ابی وقاص رو بازی کنم! (البته این ربطی به پیشنهاد تو نداشت و همینجوری چون یاد عباس افتادم گفتم!)...
- میتونم نقش عاشق قدیمیت رو بازی کنم که تصادفا تو تاکسی دیدمت! اینیکی خوراک اشک و آهه! بعد هم تشویقت کنم که از خونه ات فرار کنی و تو هم قبول کنی! (اینیکی رو باید تو تاکسی خطوط بالای شهر بازی کنیم وگرنه به قتل رسیدنمون حتمیه!)...
- میتونم نقش پسر یه حاجی پولدار رو بازی کنم که بعد از مرگ مادرم بابام اومده تو رو گرفته! تو نامادری بدجنس و بدذات که همش داداش کوچیکه منو کتک میزنی!

حمید 13 مهر 1389 ساعت 16:13 http://abrechandzelee.blogsky.com/

و اما بقیه جواب جوابت! :
- بیخیال بابا!...بهتر!...دیگه تو هم کمتر میبینیشون! اصلا اینکه میگن عدو شود سبب خیر همینو میگن دیگه!...
- چون پرسیدی مجبورم جواب بدم! : "چون که ساعت هش رفت! دل منو پر خش رفت! اشرف! لاغر و قد بلنده مثل شلنگ گازه! من دوس دارم اون استیلو چون ولنگ و وازه!" (خداییش خیلی معناگراس این شعر! تو بحرش که بری کل مبانی فلسفی شرق و غرب از افلاطون گرفته تا ابن سینارو زیر سوال برده!..."دل منو پر خش رفت"...به همین تیکه یه لحظه فکر کن!)...

فقط دارم می خندم!عالی بود این کامنتات !عالی!تو محشری..از همه سری!

محبوب 14 مهر 1389 ساعت 12:21

چقدر باحال ! واقعا این کارو می کین ؟ تو چقدر شیطون بلا شدی دختر ... ای ول ... حال کردم ... ولی من نمی تونم ... گند می زنم فکر کنم ... وسطش خنده ام می گیره یا اینکه یه گند دیگه می زنم

بنفشه خاتون 15 مهر 1389 ساعت 00:39

ببینم کی میای بنویسی کتک خوردی :))

من و من 15 مهر 1389 ساعت 01:21

خدایی پستاتون یه طرف کامنتای تو و حمید برای هم یه طرف هررررررررررررررررر

جیرجیرک 15 مهر 1389 ساعت 23:01

وای فوق العاده ای تو دختر !

خاکستری 16 مهر 1389 ساعت 00:17 http://midtones.persianblog.ir

آره کلی دوست سینمایی خوب دارم. نمیای که!

چشم میام حتمن!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد