بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

نقاب!

زن ها همیشه تنهان!با فکر و خیالاتشون، با آرزوهاشون، با انتظارات ابدیشون برای رسیدن شاهزاده ی سوار بر اسبی که حتمن یه جایی میونه ی راه پای اسبش شکسته و هیچ وقت نمیاد!با مریضی هاشون!با درداشون!زن ها همیشه تنها می مونند!با غده های بدخیم سرطانی که هم چون دستان کاوشگر و داغ یک مرد اونا رو در آغوش می کشه!سینه های خوش فرم زنی که روزگاری مایه ی جذابیت و کشش مردها به سمتش بوده حالا می تونه در لحظه ای، خونه ی سلول های سرطانی بشه.رحِم که می تونه با اون دهانه ی تنگ و تاریکش لذت بخش لحظات ناب یک مرد و یا زندگی بخش بدن بی جون جنینی باشه، می شه زندگی بخش سلول های سرطانی که مرگ رو میون وجود زن تکثیر می کنه.تیغ سرد جراحی سینه رو جدا می کنه، رحم رو خارج می کنه و زیبایی در کسری از ثانیه چهره عوض می کنه و میشه مرگی تدریجی، توام با دردی وحشتناک.و حالا زن می مونه و بدنی ناقص!پر از درد و ردپای کهنه ی زیبایی و تازگی که کم کم محو میشه!

نظرات 28 + ارسال نظر

سلام ایرن جون.. چه تلخ نوشتی...
منم ۴ شنبه رفتم دکتر بم گفت باید بچه دار شی اگه نه ممکنه دیگه بچه دار نشی... دلم گرفته اما به روم نمیارم...

بچه دار شدن تصمیم سختیه!من از بچه متنفرم!و می دونم هیچ وقت این کار رو نمی کنم!می دونم که این زندگی خوب یا بد ارزش تجربه کردن نداره!می دونم که دلم نمی خواد یه آدم دیگه بیارم روی زمین تا این غم بی دلیل دیوانه اش کنه!
حالا تو ببین چی می خوای از زندگی؟از بچه دار شدن؟بچه دار شدن تصمیمیه که هیچ وقت نمی تونی عوضش کنی!تو می تونی تمون تصمیم های زندگیت رو عوض کنی می تونی کنسلشون کنی حتا اگه بخوای می تونی از شوهرت طلاق بگیری ولی هیچ وقت نیم تونی بچه ات رو بندازی دور!می تونی؟
بچه دار نشدن غصه نداره!این همه بچه ی خوشگل و ترگل و ورگل که تو پرورشگاه منتظر دستای مهربون مادرن..می تونی یه بچه به فرزنی قبول کنی!این بهترینه!حتا اگه بچه دار هم بشی به نظر من این بهترین راه حله!چه قدر زر زدم!به هر حال اگه دلت خواست با من حرف بزنی بدون که من همیشه هستم عزیزم!کمکی از من برمیاد بگو!خوشحال میشم!دلم نمی خواد غم داشته باشی!

شهریار 10 مهر 1389 ساعت 15:02

از نظر جسمی شاید ارضاءکننده باشه
ولی بنظر تمام زیبایی های یک زن به س...برجسته
ودهانه تنگ ر... منتهی نمیشه.

زیبایی وقشنگی دیگه ای رو باید دیدکه موندگاری بیشتری داشته باشه.

مطلب زیبایی بود.

فکر کنم تو این یه مورد نمی تونیم خودمون رو به اون راه بزنیم!اولین چیزی که تو اولین دیدار جذبت می کنه زیبایی و شاخصه های ظاهری هستن بعد از چیزای دیگه ی طرف مثل شخصیت و نوع فکر کردن و نگاهش به اطراف خوشت میاد!
و دوم این که خیلی از مردها زن رو به خاطر همون چیزهایی که گفتم می خوان!اصلن چه قدر پیش میاد عاشق یه زنی بشن که سینه هاش رو تو عمل جراحی به خاطر سرطان برداشته!

مرضیه 10 مهر 1389 ساعت 15:16

می پوسیم.اکسید میشیم.ترک می خوریم.تحلیل میریم ولی تنها.همیشه تنها

مرضیه ی من!دلم برات تنگ شده!خوبی تو دختر!؟یه روز پاشو بیا پیشم.تو خونه بهتره.راحت می شینیم حرف می زنیم...

شهریار 10 مهر 1389 ساعت 15:27

استثنا همیشه وجودداره.
من کسی رو دیدم به خاطر یک روز با زنی ازدواج کرده
واون خانم روز بعد فوت کرده!
آیا فکر میکنی این مرد به خاطر ارضاءجسمی
به این کار تن داده؟
عشق ودوست داشتن جنبه های زیبای دیگه ای هم داره که منتهی به جنسیت نمیشه.
آیا به عکس قضیه فکر کرده ای؟
مردی با نقائص جسمی!
شما به چه صورت عمل خواهید کرد؟

من کلی گویی نکردم!صد البته که استثنا هم وجود داره!
مردی با نقائص جسمی؟بهش فکر نکردم!

بی تا 10 مهر 1389 ساعت 16:06 http://khanoomek.blogfa.com/

زن بدون نقصشو در بهترین شرایط جسمی و ظاهریش هزار تا مشکل داره دیگه فک کن یه نقص اینجوری هم دامنشو بگیره...من خیلی بهش فک می کنم...به خودم تو اون شرایط وحشتناک...همه چیز با بوی مهوع ترحم...بدون عشق قشنگ جسمانی...خیلی سیاه و سرده...من که زندانی می کنم خودمو بی ملاقات

من تمومش می کنم!

بی تا 10 مهر 1389 ساعت 16:16 http://khanoomek.blogfa.com/

تموم کردن که راحته ... باید مریض موند و هنرمند شد...فقط یه مریض می تونه هنر ناب رو ارائه بده...این نظر منه ها...نویسنده ها موزیسین ها کارگردانها و نقاشهای خوب همه شون مرض بودن و هستن...
خونه هم یه جا رو فعلن دیدیم هنوز مستاجر قبلی توش هست...باید تا دو سه روز دیگه با صابخونه اش بشینیم حرف بزنیم و به توافق برسیم...اگه بگیریمش می نویسم درباره اش...

آره راحته!مناهل موندن با مریضی نیستم!هر چه قدر هم که ناب باشه!توان ندارم دیگه یعنی!

کرگدن 10 مهر 1389 ساعت 16:17

................................................

این تریپای روشن فکری چیه برداشتی؟!هی سه نقطه چهار نقطه میذاری این جا!بدم همینو...نظر بذار بینم!

کیامهر 10 مهر 1389 ساعت 16:44

تلخخخخخخخ بود

بی تا 10 مهر 1389 ساعت 17:23 http://khanoomek.blogfa.com/

ببینم با کی قرار داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

:)با یوتاب قرار داشتم!یه دختر ماهی بود که نگو!

من و من 10 مهر 1389 ساعت 18:11

شاید بشه گفت آدمیزاد تنهاست...

با حرفتون موافقم اکثر مردها اول جذب ظاهر میشن.خیلی خیلی کم پیدا میشه مردی که اول به طرز فکر توجه کنه.ولی با تنها بودن موافق نیستم.تنهایی معنی درستی نداره .تنهایی یعنی من بدم تو بدی رابطه بده همه چیز بده.

منظورم بیشتر میزان بالای درد زن ها بو!شاید نتونستم خوب بیان کنم!پریودشون درد داره!رابطه ی جنسیشون درد داره!بچه دار شدنشون درد داره!سرطان سینه و رحم و کیست و فیبروم و هزار تا مریضی دیگه هم که دارن....و هر مردی هر چه قدر هم که به تو نزدیک باشه عمق این درد رو نمی فهمه به نظرم!

xatoun 10 مهر 1389 ساعت 21:40 http://xatoun.blogfa.com

گفت: می‌دونی PERSONALITY یعنی چی؟
گفتم: خب آره، یعنی شخصیت

+ این کلمه از PERSONA گرفته شده و persona نقابی بوده که سرخ‌پوستان در جشن‌ها به چهره می‌زدن. یعنی تو همیشه در حال بازی کردنی
- چه جالب. تا حالا نشنیده بودم

+ الان personaی تو چیه؟
- my role؟

+ نه، نقابت. persona رو خودت مشخص می‌کنی اما role رو جامعه. خود جامعه هم شامل فرهنگ، سنت، عرف و کلی فاکتور دیگه است

خب نگفتی الان نقابت چیه؟ :)

نمی دونم!

انقدر با این نوشتت همذات پنداری کردم که نگو انگار خود منم که دارم سرطان میگیرم

وای عزیزم!خدانکنه!

فریق 10 مهر 1389 ساعت 22:22 http://owl-snowy.blogspot.com

همه ما تنهاییم. زنها با دردهاشون. مردها با دردهای دیگر
اما به لحاظ زیبایی شناختی من باسن رو به سینه ترجیج می‌دم. اون که سرطان نمی‌گیره؟!!

فکر کنم این اولین کامنت از توئه که باعث شد من کلی بخندم!من نمی دونم باسن چه زیبایی داره که شما مردا ترجیحش میدین به چیزی زیبا وخوش فرم مثل سینه!و البته فریق جان چه سینه و چه باسن اول تا آخرش همه گذرشون به اون دهانه ی تنگ و تاریک میافته!که اونم سرطان می گیره!

دکولته بانو 10 مهر 1389 ساعت 23:47

الان من با این پست وحشتناک قشنگت گریه کنم...یا با این جوابای کامنتات بخندم...تقصیر خودته که حسمو پروندی...می خواستم کلی تعرف این پست خوبتو بکنم...اما جوابات خیلی باحال و خنده دار بودن...پس به قول محسن هرررررررررررررر...

ما خنده هاتون رو بیشتر می پسندیم خانوم دکولته بانو!

عاطفه 11 مهر 1389 ساعت 00:01 http://hayatedustan.blogfa.com/

ایرن چند خط نوشتم و پاک کردم.. ولش کن هیچی نمیگم اصلن..

چرا؟من دوست دارم نظراتت رو!بگو دختر جان!

دکولته بانو 11 مهر 1389 ساعت 03:22

تو چرا خوابی؟...من چرا بیدار؟...فردا تو سر کاری...منم کلا سر کارم...فردا شب هر کدوممون تو خونمون از تنهایی می پ.سیم...هیشکی به هیشکی...حالم خوب نیست...محسن مریض شده...از ساعت ۹/۳۰ -۱۰ بعد تماس تو خوابید...خیلی سر درد و حالت تهوع و سرگیجه داشت...چشماشم می سوخت...با چایی شستشو دادم چشماشو...قطره هم ریختم تو چشمش...نگرانشم...امیدوارم فردا حالش خوب باشه...من به جهنم...

عزیزم!امیدوارم خوب بشه!حتمن خستگی بهش فشار آورده!حتمن خوب میشه!نگران نباش!

حکایه 11 مهر 1389 ساعت 08:12 http://hekayeh.blogfa.com

زن =....درد...مادر...همسر...تکیه گاه...و باز درد...

مریم عسگری 11 مهر 1389 ساعت 08:42

حالا ایرن تصور کن اگر یک زن علیل و ناقص و مریض بشه همه به مرد حق می دن که خیانت کنه اما اگر شوهرش مریض بود و علیل و ناقص همه انتظار داشتن که زن وفادار بمونه
تنهایی سرنوشت محتوم زن هاست. در این شکی ندارم.
نمی دونی تا جواب ماموی مامان بیاد چقدر حرص خوردم
اما مطمئنم که خودش یک حالی داشته که ما حتی حسش هم نمی تونیم بکنیم
راستی باسن گشاد رو تکون دادی؟
راستی راستی نمی خوای بیای اراک؟

تو فکر می کنی من این پست رو واسه چی نوشتم؟این قدر که وقتی مامان بهم زنگ زد و راجع به ماموش گفت صداش می لرزید.بغض داشت.بعد یهو دیدم که حتا ماها که ادعامون میشه دوستش داریم الان بیرون بدن اونیم!که کاری برای این همه دلشوره و غصه نمی تونیم بکنیم!و اون چه حالی داره الان!
واقعن زن ها تنهاییشون رنگ غریبی داره!و هیچ مردی اینو درک نمی کنه!

منیژه 11 مهر 1389 ساعت 08:55 http://nasimayeman.persianblog.ir

زن از دیدگاه دکتر شریعتی:
زن عشق می کارد و کینه درو می کند...
دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر...
می تواند تنها یک همسر داشته باشد
و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی ....
برای ازدواجش ــ در هر سنی ـ اجازه ولی لازم است
و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج کنی ...
در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو ...
او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی ...
او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی....
او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد ....
او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ....
او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر ...
و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛
پیر می شود و میمیرد...
و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کند
چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت،
زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛
گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛
سینه ای را به یاد می اورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند...
و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد...!
و این رنج است...

منیژه 11 مهر 1389 ساعت 08:57 http://nasimayeman.persianblog.ir

ایرن جان منم با اینکه 8 ساله ازدواج کردم اما به خاطر همون دلائلی که خودت گفتی حاضر نیستم بچه دار بشم...

پس خیلی باحالی!

بهار 11 مهر 1389 ساعت 12:08

البته سرطان های مردانه وجود دارند ایرن جان
که به همین اندازه نکبتی اند
زن و درد و نکبت همراه هم نیستند این تصور قربانی در اکثر نوشته هاست

این نوشته شاید خیلی حسی شده بهار جان!نمی دونم!
آره زن و درد و نکبت یکی نیستند!من هم اینو نگفتم!من گفتم زن ها با درداشون همیشه تنهاترند!
نمی خوام مقایسه کنم ولی مردها پریود نمیشند!مردها درد زایمان ندارند!مردها موقع سکس درد ندارند!مردها کمتر ام اس می گیرند!مردها کمتر روماتیسم می گیرند!مردها کیست تخمدان ندارند!اکثر بیماری ها رو که می خونی نوشته این بیماری 90 درصد در زنان فراگیره....زن ها انگار تموم دردهای عالم رو می خوان جذب کنن!

حمید 11 مهر 1389 ساعت 18:40 http://abrechandzelee.blogsky.com/

الان منم دقیقا به مشکل مریمترین دچار شدم!...
یعنی نمیدونم الان باید درباره این پست بنویسم یا درباره جواب مفصلی که به اولین کامنت ایران دخت دادی...یا درباره اینکه برام جالب بود که اون چند کلمه انقدر مسیر کامنتارو کلا عوض کرده بود!...یا درباره کامنت فریق که رسما ترکیدم از خنده!...یا جوابای عجیب غریبی که به کامنتا داده بودی! (یکی نیست بگه آخه تو که انقدر فکت روانه برای چی به وبلاگی که انقدر استعداد به حرف وادار کردنش زیاده سر میزنی!؟)...

خدایی جواب هر کس رو در نهایت منطق دادم!من نمی دونم جوابام چه مشکلی داره!نکنه می خوای بگی تو جوابای کامنتات رو بهتر میدی:)
ما عاشق سر زدن شما و کامنتای شما هستیم که حال و هوامون رو به کل عوض می کنه!

حمید 11 مهر 1389 ساعت 18:45 http://abrechandzelee.blogsky.com/

چرا انقدر به هرچیزی از زاویه دردناکش نگاه میکنی؟...چرا میگردی و میگردی و میگردی تا در چیزی که دوسش داری یه حفره پیدا کنی برای غصه خوردن؟...
گندت بزنن! نمیخواد جواب منو بدی خودم میدونم الان چی میخوای بگی!...یه چیزی میگی که آدم احساس کنه تازه یه قسمت از دردناک بودن قضیه رو گفتی!...میشناسمت دیگه!...

گشتن نمی خواد اون قدر که آشکاره حمید!باید زن باشی تا ببینی تا درک کنی!زن های سرطانی زن هایی که با نگرانی سرطان سینه و رحم زندگی می کنن کم نیستن حمید!باید زن باشی تا ببینیشون!

آلن 12 مهر 1389 ساعت 12:03

دلم گرفت.

حمید 12 مهر 1389 ساعت 23:35 http://abrechandzelee.blogsky.com/

بنده کی به جوابهای شما به کامنتا جسارت کردم و گفتم مشکل داره!؟...فقط گفتم عجیب غریب بودن! منظورم از زاویه باحال بودن جوابها بود!...اتفاقا از جوابات خوشم میاد!...خوبه...به وقتش جدیه و به وقتش شوخی (البته این دلیل نمیشه که نگم در بهتر بودن جوابهایی که من به کامنتام میدم هیچ شکی وجود نداره!)...{آیکون مربوط به جمله آخر! : آیکون گاو ملانصرالدین که روزی دو تا بیست لیتری شیر میداد ولی آخرش میزد همه رو میریخت!}...

آقا شما استاد مایی!!!!!!ما هنوز داریم در محضر شما درس پس میدیم!
و انصافن جوبای تو خیلی بهتره!

حمید 12 مهر 1389 ساعت 23:47 http://abrechandzelee.blogsky.com/

زنها دو تا کار رو خوب بلدن! : پیچوندن مسئله!...و باز هم پیچوندن مسئله!...
من کی گفتم زن هایی که با نگرانی سرطان سینه و رحم زندگی می کنن کمن!؟...حرفم این بود که چرا همیشه خدا در هر چیزی که میبینی (مخصوصا چیزایی که دوس داری) دنبال قسمت ناراحت کننده و عذاب آورش هستی!؟...
وقتی بخوای از ریملی که تازه با ذوق کشفش کردی بنویسی آخرش رو با اشکهای سیاه تمام میکنی...وقتی میخوای از باران بنویسی از کفشهای پاره میگی...وقتی میخوای از تهران بنویسی از غروبهاش میگی...وقتی میخوای از کوچه پسکوچه های منیریه بنویسی میری سراغ غصه دار ترین آدمی که در اون لحظه در اون محل نفس میکشه...و نهایتا وقتی میخوای از سینه بنویسی میری سراغ سرطان سینه!...سرطان سینه رو باید به پزشکا سپرد! آدمای عادی باید قضیه رو از زاویه خوبش ببینن!

خب دیگه حمید جان!این نشون دهنده ی اینه که غم و ناراحتی تو نگاه منه نه چیزی که بهش نگاه می کنم!(جمله ی فیلسوفانه رو داشتی)
می دونم چی میگی!می دونم بهترش اینه که همیشه چیزای خوب را با غم و ناراحتی تموم نکنیم اما این کار به من لذت میده!

محبوب 14 مهر 1389 ساعت 12:59

چقدر تلخ بود ...
شاهکار بود این پستت به نظرم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد