بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

این روزها

این روزها

ذهنم خوابش می آید.

فکرم رخوتش می آید.

بدنم کش می آید.

پاهایم ایستادنش می آید.

دهانم خمیازه اش می آید.

چشمانم گریه اش می آید.

دستانم به نوشتن تنبلی اش می آید.

زندگی ام خیالِ مرگش می آید.

شده ام مثل گربه های تنبل کوچه پس کوچه های منیریه...

نظرات 21 + ارسال نظر
شهریار 4 مهر 1389 ساعت 18:47 http://ham00n.blogsky.com

احتمالا آرایشگاه هم مدت مدیدیه نرفتی.
شبیه اون گربه خپلا شدیا که روی لبه دیوارمیشینن
وآدم دلش میخواد یک دمپایی بهشون حواله بده!

خیلی بی کاری که دمپایی هاتو حواله ی گربه ها می کنی؟

[ بدون نام ] 4 مهر 1389 ساعت 18:58

هر گربه ای که نه!
فقط گربه خپلهای کوچه های منیریه!
ضمنن خود اینم یک جور کاره که از بیکاری بهتره!

مونا 4 مهر 1389 ساعت 21:01 http://midtones.persianblog.ir

چقدر این روز های منم همین طور!
همشو به غیر از خط آخر منم بودم و هستم!
شده ام مثل خیلی از دور و بریام در کوچه پس کوچه های همه جای لین شهر

لاله 4 مهر 1389 ساعت 21:56

عکستون خیلی خوب بود . تو این مطلب دیدمش
http://www.jalalifakhr.ir/index.php?option=com_content&task=view&id=434&ac=0&Itemid=1

ممنون!

علیرضا 4 مهر 1389 ساعت 22:08 http://www.poet.blogsky.com

این روزا
به غیر از ساعات بعد از درس که مشغول رمان های جدید که خریدم میشه(کرگدن-خرمگس-مزرعه ی حیوانات)بقیه اش چرت و بیخود و حوصله سر بره.
هوا یا سرده یا گرم
روزا یا کندن یا تند
درکل سال مزخرفیه

مانو 4 مهر 1389 ساعت 22:16


میدونی همه این سختیا رو کشیدن تو یه دوره یی یکی کمتر یکی بیشتر.
منم خوشحالم الان وضع خوبه. همشون تو ناز و نعمتن.شاید ماها هم یه وقتایی تو ناز و نعمت بودیم که حتمن بودیم.ولی متنفرم ازین همه بی خیالی.ازین همه مدعی بودنشون که انگار چیز مهمی نیست.من به قدر عافیت دونستن اعتقاد دارم.به اینکه یه بچه 6ساله باید بفهمه که همه اینا لطفه در حقش واسه اینکه ادم بشه.نمیدونم.کاری که وظیفه شه انجام بده.این حجم لوس بودن و ننر بودن تو کتم نمیره.همه شون مثل همن.اون اولش نوشتم که دارم مث مادراری عقده یی رفتار میکنم. شاید اون ته تهای ذهنم بهش حسودی کردم که انقد حرص خوردم. خوشی و آسایش خوبه. غیر ازین بگم مث اینه که بگم چرا الان جنگ نیست تا اینا بفهمن اژیر قرمز یعنی چی؟ احمقانه ست.فقط دلم نمیخواد ببینم یه ادمی با هزار جور امکانات و دم و دستگا بازم ناز داره.نمیدونم. پست بیخودی بود فک کنم.

نه!خودمم این حس تو رو داشتم!دارم هنوز گاهی!شاید به قول تو حسودیه!شاید عقده است!پستت خوب بود!از نظر من عالی بود!عالی بود که بغض چند روزه ی من رو شکست!
من خنده ام می گیره ناز این بچه ها رو می بینم.با هزار تا امکانات هنوز مینالن.خنده ام میگیره از این درکشون از سختی در حد پرداخت پول قبض موبایل از پول تو جیبیشونه!تو هم بخند!به این همه تفاوت به اون همه سختی بی دلیل بخند!این قدر بخند که اشکت در بیاد!

دکولته بانو 4 مهر 1389 ساعت 23:02

یه پیشی تنبل بنفش(داریم!؟) خوابالوی خسته...که سرحال نیاد...اون روی سگم میاد بالا و یه حالی بهش میده ها!!!!!!!!

مسی ته تغاری 5 مهر 1389 ساعت 00:31

همش مال این پاییز لعنتیه ایرن

تربن 5 مهر 1389 ساعت 01:43 http://tarbon.blogsky.com

خوب بود، خوشم اومد!

مامانگار 5 مهر 1389 ساعت 01:55

...پاها اینجور وقتا نشستنش میگیرد گمونم...

منظورم از ایستادن متوقف شدن بود.یعنی بایستی.حرکت نکنی!

مریم عسرگی 5 مهر 1389 ساعت 08:20

ایرن تو هم حساسیتت شروع شده؟ داره دیوونم می کنه
راستی خپل رو یادته

آره.مزرعه ی آفتابگردون!الان دقیقن با خپل هم ذات پنداری می کنم!دلم آفتاب نیمه جون پاییز می خواد و لم دادن و بی فکری و بی خیالی...
حساسیتم فعلن نه!شروع نشده!تو هم اون قطره ی فلوکسونیز رو مصرف کن حساسیتت خوب میشه!گوش نمیدی که؟

کرگدن 5 مهر 1389 ساعت 10:26

مرخصی گرفتی بچچه ؟!

نه مدیرم هنوز کون گندشو نکشونده سر کار!منتظر اونم!نیاد امروز نمی تونم بیام!

کرگدن 5 مهر 1389 ساعت 10:49

بگیر هر جور شده ...
یعنی سعی کن بگیری !
و اینکه ...
عکس فتوبلاگت ام خوب بود ...
اون روز گم نمی شدیم تو چیکار میکردی فتوبلاگتو ؟!!

اگه مدیرم بده بود که وضع من این نبود!اون خودش یه بگیریه که نگو!
ما گم شدیم!الکی خودتو و مریم رو قاطی گم شدگان نکن!
در ضمن خدا زیاد کنه ژستای خودمو در حالت های مختلف!گم نمی شدیم همون روند قبلی رو ادامه می دادم!

کرگدن 5 مهر 1389 ساعت 11:17

پس کاش گم نمی شدیم ( دید ! ) !!!

مکث 5 مهر 1389 ساعت 12:01

عاشق این گربه های کوچه پس کوچه های منیریه م....

هیشکی! 5 مهر 1389 ساعت 23:18 http://hishkii.blogsky.com

سلام دخدر!
تو ام که حال و روز منو داری داداشی ام که بی حاله واقعن ماها چه مونه؟!
پیشیییی زن من میشییییی؟!

دکولته بانو 6 مهر 1389 ساعت 02:22

امشب خیلی خوب بود...هم بازی...هم راه...موزیک...رقص...مرسی...امیدوارم همیشه شاد و رقصان باشی...

خیلی خوب بود.عالی.عالی.

مهدی پژوم 6 مهر 1389 ساعت 02:54

سلام...
عالیه ایرن بانو... عالی..

مرسی مهدی جان!دلمون براتون تنگه حسابی!دیشب خواب خونت رو می دیدم.داشتی از اون جا می رفتی.اسبابتو جمع کرده بودی.خونت خیلی خالی بود!دلم گرفت....

منیژه 6 مهر 1389 ساعت 11:29 http://nasimayeman.persianblog.ir

من این پیشوووووی نازه تمبل رو دوست دارم!

دکولته بانو 6 مهر 1389 ساعت 12:55

چاککریم...

ما بیشتر!جیگرتو!

حمید 6 مهر 1389 ساعت 13:28 http://abrechandzelee.blogsky.com/

حتی گربه های تنبل کوچه پس کوچه های منیریه هم انقدر حالشون بد نیست...
پاشو کمی حرکت کن...اون موش گوشه دیوار جون برای شکار کردن...اصلا برو سراغ سطل آشغالها...برو همه جارو به هم بزن...بپر رو سقف اون پیکان سبز قدیمی از رده خارج...صدای دزدگیرارو در بیار...کمین کن برای گنجشکها...یه کاری کن خانم "گربه سگ"...حداقل برو تو تلویزیون کمی بچه هارو بخندون...

حااااااااااااااااااااااااااالش نیست حمید!
بنده ترجیح می دم لب پنجره ولو بشم و با سیبیلام بازی کنم!چشمامو ببندم و هی خودمو کش بدم!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد