تقویم رومیزی بدقواره تاریخ 12 مرداد را نشان می دهد. از همکارم می پرسم امروز چندم است می گوید ۴ شهریور...برگ های سپید تقویم را ورق می زنم...نزدیک به سه هفته را در عرض چند ثانیه طی می کنم...روزهایی که هیچ گاه تمام نمی شود و هر روزش هم چون طناب داری دور گردنم عذابم می دهد...که نه آن قدر سفت است و سخت که کارم را یک سره کند و نه آن قدر شُل و راحت که خراش ندهد گردنم را..روزهایی که هم چون لاک پشتی موذی از مقابل چشمانم راه رفتن ِکندش را کند تر و آهسته تر می کند تا انجماد ثانیه ها برایم ملموس تر شود.