وای ایرن...این حس رو داشتم....تجربه کردم...کتک خوردم ولی نه از بابام!از مامانم!به همین سنگینی...از اولش که این متن کوتاهو خوندم شروع کردم به لرزیدن...خیلی سال میگذره از اون زمانا..ولی داغش تازست...التهاب دستی که سپر صورته...منگی سر آدم...سوزش سر...خون شدن چشا...و...خالی...خالی شدن چشما...آره...بهترین و نزدیکترین جمله رو نوشتی ایرن...؛؛پسر دستش را که بر می دارد توی چشم هایش خالی ست....؛؛
منم از مامانم کتک می خوردم.ولی مامان من دست خودش نبود الهه.عصبی بود.بیمار بود.کلی مشکلات داشت.اون موقع ها ازش متنفر می شدم.منو که میزد می خواستم دیگه نباشه!ولی الان عاشقشم.می میرم براش.دلتنگش میشم تند تند.من قربانی بودم و حالا فهمیدم مادرم هم یه قربانی بوده!تقصیری نداشته!
نمیدونم چطوری میتونن بچه هایی که از خون خودشونن بزنن...سنگین بزنن...انگار که دشمن خونیشونن!نمیدونم چرا نمیفهمن که دنیا دنیا فراموشکار هم باشن اون بچه ها داغ کتک یادشون نمیره...بهت چشماشون منو میکشه ایرن...نفرت چشم اون پدر رو هم حتمن دیدی...نه؟
آره این نفرت رو این خالی بودن نگاه رو دیدم.داشتم دوست هایی که از پدراشون کتک می خوردند و یا توی فامیل خودمون..وحشتناکه.... یه جور آدم آهنی واری می زنند بچه هاشون رو الهه.وحشتناکه!
سه خط نوشتی و اندازه ی ۱۰-۱۵ سال منو بردی عقب...فلش بک قشنگی نیست برام اما قلمت آدمو میخ میکنه...با این ۳خط تونستی تا ته دلمو بخراشی..بهت تبریک میگم که اینقدر دقیق میتونی کلماتو اسیر قلمت کنی...
آدم بعضی وقتا دو جمله می نویسه فکر نمی کنه با این دو جمله ممکنه چند نفر رو آزار بده!متاسفم که با خوندن این پست برگشتی به گذشته و می دونم که خیلی هم اذیت شدی!متاسفم الهه جان!
نه عزیزم...متاسف نباش...باید بنویسی...باید بنویسیم...تا گفته نشه حل نمیشه...باید بخونن و بدونن وحشی گری یعنی چی...روح چند تا آدم له شده تو بچگی؟همین بچه ها اگه فرداها مشکلی پیدا کنن مادر پدرا میگن مایه ی ننگ ما شدن!ننگ از بی مهریه...منم الان عاشق مامانم هستم...مثل تو...ولی نمیتونم کتک خوردن بچه های دیگه رو ببینم...این حس تلخ؛این کتک خوردن و سکوت کردن باید یه جا تموم بشه...خوشحالم که قلم گرفتی دستت و تمام اتفاقات ریز و درشت حال و گذشته رو ثبت میکنی...داغی کلماتت رو میکوبی تو صورت آدمایی که باید بخونن و بدونن که بسه مظلوم بودن...بسه ظلم کردن...مرسی ایرن عزیزم...من آزار ندیدم ...من خوشحال شدم...خوشحالم که کتک خوردن یه بچه رو بالاخره یکی دید و ثبت کرد و آدمایی هم واسش دل سوزوندن...ما که تو غریبی خودمون کتک میخوردیم...
حس تلخ و وحشتناکیه کاش میشد نباشه میدونی من این تیکه اخرش رو نفهمیدم سه خط نوشتی با دریای از معنی که من توش هنگ کردم این جمله آخرت رو بیشتر برام تو ضیح میدی (پسر دستش را که بر می دارد توی چشم هایش خالی ست....)
شِت
ای باباااااااااااااا...
حس چندشیه
برای چی نوشته هات اکثرا در مورد حمام و شستنه؟
اکثرن؟بعید می دونم!حالا این چند تا پست آخر بوده ولی اکثرن نه؟
بعدشم اشکالی داره مگه؟حموم و آب و شست و شو خوبه دیگه!بده؟
بی ربطه شاید ولی یاد این ترانه افتادم :
حالا می فهمم
خالی یعنی چه حس و حالی
خالی یعنی بی تو
بی تو یعنی خالی ...
شاید خیلی ام بی ربط نباشه ...
وای ایرن...این حس رو داشتم....تجربه کردم...کتک خوردم ولی نه از بابام!از مامانم!به همین سنگینی...از اولش که این متن کوتاهو خوندم شروع کردم به لرزیدن...خیلی سال میگذره از اون زمانا..ولی داغش تازست...التهاب دستی که سپر صورته...منگی سر آدم...سوزش سر...خون شدن چشا...و...خالی...خالی شدن چشما...آره...بهترین و نزدیکترین جمله رو نوشتی ایرن...؛؛پسر دستش را که بر می دارد توی چشم هایش خالی ست....؛؛
منم از مامانم کتک می خوردم.ولی مامان من دست خودش نبود الهه.عصبی بود.بیمار بود.کلی مشکلات داشت.اون موقع ها ازش متنفر می شدم.منو که میزد می خواستم دیگه نباشه!ولی الان عاشقشم.می میرم براش.دلتنگش میشم تند تند.من قربانی بودم و حالا فهمیدم مادرم هم یه قربانی بوده!تقصیری نداشته!
نمیدونم چطوری میتونن بچه هایی که از خون خودشونن بزنن...سنگین بزنن...انگار که دشمن خونیشونن!نمیدونم چرا نمیفهمن که دنیا دنیا فراموشکار هم باشن اون بچه ها داغ کتک یادشون نمیره...بهت چشماشون منو میکشه ایرن...نفرت چشم اون پدر رو هم حتمن دیدی...نه؟
آره این نفرت رو این خالی بودن نگاه رو دیدم.داشتم دوست هایی که از پدراشون کتک می خوردند و یا توی فامیل خودمون..وحشتناکه....
یه جور آدم آهنی واری می زنند بچه هاشون رو الهه.وحشتناکه!
سه خط نوشتی و اندازه ی ۱۰-۱۵ سال منو بردی عقب...فلش بک قشنگی نیست برام اما قلمت آدمو میخ میکنه...با این ۳خط تونستی تا ته دلمو بخراشی..بهت تبریک میگم که اینقدر دقیق میتونی کلماتو اسیر قلمت کنی...
آدم بعضی وقتا دو جمله می نویسه فکر نمی کنه با این دو جمله ممکنه چند نفر رو آزار بده!متاسفم که با خوندن این پست برگشتی به گذشته و می دونم که خیلی هم اذیت شدی!متاسفم الهه جان!
امیدوارم همه این پدر نماها که قدرت خدا تعدادشون هم کم نیست به روح اعتقاد داشته باشن
امیدوارم همه این پدر نماها که قدرت خدا تعدادشون هم کم نیست به روح اعتقاد داشته باشن
سلام ایرن
مثل همیشه عالی ...
فانی والکساندر رو دیدی؟
وقتی الکساندر توی مراسم ختم باباشه یادته
زیرلب با خودش می گه گه سگ ان گه لعنت
ربطش به چیه نمی دونم
آره لعنتی عاشقشم!
خیلی هم ربط داشت...خیلی....
دلم خواست همین الان دوباره ببینمش....
ببخشید وبم خراب شده بود یه مطلب برای یادبود کسی گذاشته ام نظرت راجع به اون شخص چیه؟
نه عزیزم...متاسف نباش...باید بنویسی...باید بنویسیم...تا گفته نشه حل نمیشه...باید بخونن و بدونن وحشی گری یعنی چی...روح چند تا آدم له شده تو بچگی؟همین بچه ها اگه فرداها مشکلی پیدا کنن مادر پدرا میگن مایه ی ننگ ما شدن!ننگ از بی مهریه...منم الان عاشق مامانم هستم...مثل تو...ولی نمیتونم کتک خوردن بچه های دیگه رو ببینم...این حس تلخ؛این کتک خوردن و سکوت کردن باید یه جا تموم بشه...خوشحالم که قلم گرفتی دستت و تمام اتفاقات ریز و درشت حال و گذشته رو ثبت میکنی...داغی کلماتت رو میکوبی تو صورت آدمایی که باید بخونن و بدونن که بسه مظلوم بودن...بسه ظلم کردن...مرسی ایرن عزیزم...من آزار ندیدم ...من خوشحال شدم...خوشحالم که کتک خوردن یه بچه رو بالاخره یکی دید و ثبت کرد و آدمایی هم واسش دل سوزوندن...ما که تو غریبی خودمون کتک میخوردیم...
سلام ایرن عکس اتاقتو دیدم.... تو وبلاگ کرگدن...
آره اتاق به هم ریخته و داغونمو میگی!دیدن نداشت که اون آخه!
اتاقت چه ناز بود ایرن.من کلی حال کردم.مخصوصا با کتابات و پنجره با اون پرده خوشرنگ
قربونت برم من!چشمات خوشگل می بینه عزیزم!دلم برات تنگ شده ها!
حس تلخ و وحشتناکیه کاش میشد نباشه
میدونی من این تیکه اخرش رو نفهمیدم سه خط نوشتی با دریای از معنی که من توش هنگ کردم این جمله آخرت رو بیشتر برام تو ضیح میدی (پسر دستش را که بر می دارد توی چشم هایش خالی ست....)