بهش می گفتن زن اوستا..گنده بود و سیاه و بدون حتا ذره ای زنانگی...دور دست های به شدت چاقش ردیف النگوهای عریض و زرد خودنمایی می کرد.چکمه های سیاه لاستیکی می پوشید و می اومد تو حموم و با یه میله ی آهنی که سرش خمیده بود موهای دراز و در هم پیچیده ی زن ها رو که رفته بود تو راه آب و راه رو بسته بود می کشید بیرون...عق می زد و رو به حجم لخت زن ها فحش می داد..موها رو می کشید بیرون و عق میزد...به گمانم از همون وقت بود که دیدن در هم پیچیدگی لیز و لزج خیس موها تو سوسک گیر حموم تا این حد حال من رو بد می کنه....
ghorbonet nemishe rajebe ghesmataye hal beham nazanesh begi?
آن چه شیران را کند روبه مزاج
احتیاج است
احتیاج است
احتیاج!
اصلا یکی از لذتای مازوخیستیم همینه که وقتی می رم حموم بیفن به جون راه آب و تمیزش کنم بدون دستکش با ولع
چیه؟ روانی ندیدی تا حالا؟
پس می تونی تحملش کنی به هر حال!ببین من حتا حاضر نیستم نگاهش کنم.عق می زنم.پشت هم و یه ریز عق می زنم....وحشتناکه!