بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

هوای تازه2

اومدم حموم.حموم کوچیکه و پر از بخار.نفس ندارم.حال شستن خودم رو هم ندارم.همین جوری نشستم زیر دوش آب گرم و خودم رو با نوستالژی های احمقانه ام به باد میدم.

با مامان می رفتیم حموم عمومی. یه جای شلوغ و پر ازدحام و کثیف با بدن های چرک و چاق که به هم ساییده می شدند و بوی عرق تن های هنوز آب نخورده که حالِت رو دگرگون می کرد.کف حموم داغ بود و هوا نفس گیر بود و هوا کم بود و شلوغ بود و گوش نمی شنید و صدای دوش های آبِ کنارِ هم، کر کننده بود. بیست دیقه ای که می گذشت می اومدیم بیرون تو رختکن.وسطش یه حوض بود با آب یخ..سرد مثل برف تازه آب شده..کاسه ی آب یخ رو خالی می کردم رو تن گر گرفته و قرمزم و مامان از تو زنبیل قرمزش گوشت کوبیده ی شب قبل رو  در می آورد و با شربت آب لیموی خنک..لقمه می گرفت و می خوردیم...و دوباره بر می گشتیم به حجم گرم عرق ریز بد بو....

نای شستن خودم رو ندارم.همین جور کرخت و بی حال دور خودم چمبره زدم و زیر داغی نفس گیر آب روحم رو با نوستالژی های تلخ و بر باد رفته ام به باد میدم...

نظرات 6 + ارسال نظر
هیشکی! 28 شهریور 1389 ساعت 00:15 http://hishkii.blogsky.com

behtar ke talkhash be bad bere.

آخ که چقدر دلم الان یکی از اون حموم های قدیمی رو خواست
من یه بار بیشتر حموم عمومی نرفتم ایرن

جدن؟من فکر کنم یه ۱۰ سالی رفته باشم!

شهریار(خنکای پایان خاطرات) 28 شهریور 1389 ساعت 09:12

یاد لیوان های بزرگ آلومینیومی آب زرشک افتادم
که حمومی با اون دستهای کاملن بهداشتی
یخ رو توش می انداخت!
یا شیشه نوشابه های کانادا درای.
آخ چه کیفی داشت بعد التهاب گرمای حموم عمومی!

سیندرلا 28 شهریور 1389 ساعت 19:27

وای من دلم خواست از اینا.البته از این بوها نه .از این حماما با گوشت کوبیده و شربت آبلیمو و اینکه یکی منو بشوره.

ایرن من همیشه دلم میخواسته یکی منو بشوره حتی موقع شستن خاطره ها هم دوست دارم یکی باشه و بشوره.من همیشه ضعیف بودم

نزن این حرفو!ما این قدر قوی بودیم همیشه و این قدر همیشه همه ازمون می خواستن که قوی باشیم حالا حق داریم دوست داشته باشیم یکی بیاد ما رو بشوره!

عاطفه 29 شهریور 1389 ساعت 00:59 http://hayatedustan.blogfa.com/

هشت سال اول زندگیم خونه مون یه جایی بود که توش حموم نداشت.. بساطمون رو مامان جمع میکرد و میبرده مون حموم عمومی.. زمستوناش سخت بود.. تا برسی خونه و هی مواظب باشی سرما نخوری..
منتظر شدن پشت دوش ها برا اینکه خلوت بشه رو یادمه.. اون حوضچه ی آب سرد که از توش رد میشدیم..
یه بار مامانم نمیتونست بیاد منو بشوره و من سپرد به یه دلاک.. من چقدر لجم گرفت اونموقع.. خانومه هم هی سابوندم.. هی کشید رو زانوهام تا سفید بشن.. منم جیک نزدم.. دردم گرفت و جیک نزدم..

شاه رخ 30 شهریور 1389 ساعت 10:02 http://roospigari.blogspot.com/

همچین خاطره ای که توش حموم عمومی باشه ندارم رو کنم غصه بخورم بدعادت نشم یه وقت یادم بره عجب دنیای گهیه حیف شد

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد