بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

ببخشید آقا ساعت هست خدمتتون؟

یکی پیدا نمیشه باش قرار بذاریم

بدقول باشه

یه ساعت دیر بیاد سر قرار

ما هم که خوش قول

زود بریم سر قرار

بعد کنار خیابون

هی منتظر شیم

هی به ساعتمون نیگا کنیم

هی به آدما که رد میشن نیگا کنیم

هی بشینیم براشون قصه ببافیم

هی فکر کنیم

یعنی این آقاهه کجا داره میره

این خانومه با کی قرار داره

ای پسره کجا زندگی می کنه

این پیرمرده از کجا میاد

این دختره که این قدر ناراحته چه مشکلی داره

اون دو تا مردا واس چی دارن دعوا می کنن

این پسر دختره که دست تو دست راه میرن

کجای عاشقیتشونن

اونی که باش قرار دارم کجاست

کی میاد

زود میاد

دیر میاد

خدا کنه اصلن نیاد

که من تا شب بشینم

همین جوری گوشه ی خیابون

زل بزنم به آدما

به غریبه ها

به رفت و اومدا

به اومد و شُدا

به صورتا

به خنده ها

به گریه ها

به بغضا

به عجله ها برای رفتن

برای رسیدن

برای گم شدن

برای فرار کردن

برای موندن

زل بزنم به زندگی که میره

که میاد

و محل سگم نمی ذاره

به دختری که وایساده

گوشه خیابونو

انگاری

منتظر کسی نیست

نظرات 13 + ارسال نظر
شهریار 24 شهریور 1389 ساعت 11:25

من هستم!
ساعت9 با دوستام قرار داشتم
تازه ساعت 9 از حموم می پریدم بیرون!
بنده خداها رو علفای زیر پاشون خرغلت میزدن!!!
یادش بخیر
البته الان هم که آقاتر شدیم بازم مدرسه ام
دیر میشه.
آخه حرف مرد یکیه!




هیشکی! 24 شهریور 1389 ساعت 11:39 http://hishkii.blogsky.com/

می خوام وایسم کنار خیابون..
میخوام همه اینایی که گفتی ببینم..
اما منتظر نباشم انتظار خیلی سخته..
منتظر بودن آدمو دق میده!
اما انگار من به دنیا اومدم برا انتظار کشیدن.
منتظر یه اتفاق..منتظر یه تغییر ..منتظر یه تحول..منتظر آرامش..منتظر مرگ..این روزا خیلی به مرگ فک میکنم..به یه چیز دیگه هم فک میکنم که کلی با اینا که گفتم تناقض داره! که تو خصوصی بقیه شو میگم..

[ بدون نام ] 24 شهریور 1389 ساعت 11:40

نه اس ام اس میدم..!

بابای آرتاخان 24 شهریور 1389 ساعت 12:28 http://artakhan.blogfa.com

حتما باید یکی باهات قرار بذاره که این چیزا رو ببینی ؟ خب می تونه این قرار با عزرائیل باشه و به مدت یک عمر طول بکشه .

علیرضا 24 شهریور 1389 ساعت 13:05 http://thestories.blogfa.com

من می گم اساسن نیازی نیست. کلن معطلیم. یعنی کلن منتظریم. کلن سر قراریم که طرف دیر کرده. به عبارتِ دیگه کلن زنده ایم!

مرضیه 24 شهریور 1389 ساعت 15:09

من بد قولم با من قرار بذار.ولی میام آخرش و تو نباید تو دلت بگی کاش نمیومد.فردا خوبه/؟

من به خاطر خانوم زیبایی مثل شما یه ماهم که شده صبر می کنم عزیزم!
فردا هم خوبه!شما اراده کن فقط!:)

می نو 24 شهریور 1389 ساعت 16:29 http://minoo6.persianblog.ir

بهتر که نیست کسی ...قراری....انتظاری

تیشتریا 24 شهریور 1389 ساعت 20:59 http://www.notfedarlajan.persianblog.ir

این ینی هر چی تو این دنیای لعنتی بهونه می خواد. دیدن این چیزایی هم که گفتی بهونه می خواد. مثلا اینکه منتظر کسی باشی. این روزا دوس داشتنم بهونه می خواد. کاش میشد هرکاریو بدون بهونه کرد...

مکث 24 شهریور 1389 ساعت 22:09

قرار...بی قراری.... دلت تنگه واسه بی قراری....بگو مرض داری...بگو دیوانه ای عزیزم....

عین خودت عزیزم!

من و من 24 شهریور 1389 ساعت 22:55

پس چرا من وقتی قالم می ذارن انقدر حرص می خورم؟ با اینکه منم به مردم نگاه می کنم و در موردشون قصه پردازی می کنم فک کنم بیشتر تمرکزم روی انتظاره که انقدر حرص می خورم

نسکافه 26 شهریور 1389 ساعت 00:43 http://www.nescafeh.mihanblog.com

سلام ایرن مطلبت دوست داشتنی بود چند بار خوندمش کاملا ملموس بود
اگه خواستی به وب منم سر بزن اگه دوسش داشتی لینکم کن مرسی

بهار 26 شهریور 1389 ساعت 00:45 http://bazieakhar.blogfa.com

اخرین کاری که بر ادم تو جهان می مونه نظاره زندگی دیگرانه برا این که یادش بره این زندگی خودش داره می ره

دکولته بانو 26 شهریور 1389 ساعت 04:52

سلام...امشب جاتون خالی بود خیلی...دلمون تنگیده بود و نیومدید...عزیزم با خودم قرار بذار...من که پایه ام...اتفاقا همین فردا ...محسن خیلی خونه نیست و دلم می خواست یه پست بذارم بنویسم کی پایه ست بیاد خونه ی ما...یا کی پایه ست بریم بیرون...جالبه...چه عجیب که مثل هم بوده احساسمون...البته تو برعکس...

مرسی دکولته بانو جان.بابت دیشب هم شرمنده!خیلی دیر بود برای اومن.دلم می خواست بیام ولی امشب هم من مهمون دارم!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد