پیرزن مچاله شده روی پله ی جلوی خانه اش با چراغ های خاموش و پنجره های تاریک. چانه اش را تکیه داده به عصایش و زل زده به رو به رو...جایی که آدم ها تند و با عجله، از برابرش عبور می کنند تا به سفره ی افطار برسند.
خدانکنه به دنبال خودش نگاه حسرت بار داشته باشه ... در بی جوابی جوابم رو دیدم ممنون!
ببین من نمی دونم چه فکر ی کردی که همچین حرفی زدی! برای چنین پیشنهادی من چه جوابی باید بدم!من از تو انتظار بیشتری داشتم!تو حد من تا کجا دیدی که همچین حرفی زدی؟نمی دونم چی بگم واقعن!
آره تو ماه رمضون میرن که برسن به پای سفره ی افطار!مدرکش هم نون و آش رشته و حلیمیه که دستشونه!ولی این پیرزنه انگار اصلن تو فکر این چیزا نبود!نمی دونم!حس غریبی داشت!
ایرن همیشه پیری خودمو اینجوری تصور میکنم.من/تنهایی/عصا/نگاه سرد به آدمای جونی که ساده لوحانه فکر میکنن میتونن دنیا رو عوض کنن/ تنهایی /تنهایی کاش یکی بود که چراغای خونه پیرزن رو روشن میکرد و صداش میزد بره تو. من این کوچه از منیریه رو دوست داشتم و لمسش کردم
تو از این پیرزنای خوشگل و تر و تمیز و ترگل ورگل میشی!
پیری همیشه با تنهاییه...حتی اگه هزار نفرم دور و برت باشن...بازم آدم به این فکر می کنه که نتونست اونجوری که باید دنیاشو عوض کنه...من پیری سیندرلا رو هستم...حتما بریم پیشش...حال میده!
:) پیری من رو نباش هیچ جوره!من نمی ذارم پیر شم! رفتی پیش سیندرلا از منم یاد کنین!
سلام ایرن بانو... همیشه به این پیرمردها و پیر زن ها که می نشینند جلو خانه و انگار به بی نهایت زل زده اند فکر می کرد. فکر می کردم که چه می گذرد در خیال شان؟ بعد روزی به این نتیجه رسیدم که هیچ. این ها در واقع به هیچ چیز فکر نمی کنند. این ها همه حاصل فکرهای خود ماست که به آن ها تعمیم می دهیم. آن ها در واقع صفحه ذهن شان سفید سفید است انگار. این را یکی دو تا سوال که بپرسی از شان خواهی فهمید. یک بار بپرس...
خدانکنه به دنبال خودش
نگاه حسرت بار داشته باشه
...
در بی جوابی
جوابم رو دیدم
ممنون!
ببین من نمی دونم چه فکر ی کردی که همچین حرفی زدی!
برای چنین پیشنهادی من چه جوابی باید بدم!من از تو انتظار بیشتری داشتم!تو حد من تا کجا دیدی که همچین حرفی زدی؟نمی دونم چی بگم واقعن!
واقعا این آدمها میرن که به سفره افطار برسن؟
آره تو ماه رمضون میرن که برسن به پای سفره ی افطار!مدرکش هم نون و آش رشته و حلیمیه که دستشونه!ولی این پیرزنه انگار اصلن تو فکر این چیزا نبود!نمی دونم!حس غریبی داشت!
ایرن همیشه پیری خودمو اینجوری تصور میکنم.من/تنهایی/عصا/نگاه سرد به آدمای جونی که ساده لوحانه فکر میکنن میتونن دنیا رو عوض کنن/
تنهایی /تنهایی
کاش یکی بود که چراغای خونه پیرزن رو روشن میکرد و صداش میزد بره تو.
من این کوچه از منیریه رو دوست داشتم و لمسش کردم
تو از این پیرزنای خوشگل و تر و تمیز و ترگل ورگل میشی!
پیری همیشه با تنهاییه...حتی اگه هزار نفرم دور و برت باشن...بازم آدم به این فکر می کنه که نتونست اونجوری که باید دنیاشو عوض کنه...من پیری سیندرلا رو هستم...حتما بریم پیشش...حال میده!
:)
پیری من رو نباش هیچ جوره!من نمی ذارم پیر شم!
رفتی پیش سیندرلا از منم یاد کنین!
بسیار خب
پیرزن در پس کوچه...سفره ی افطار....ممنون ایرن...زیبا بود
سلام ایرن بانو...
همیشه به این پیرمردها و پیر زن ها که می نشینند جلو خانه و انگار به بی نهایت زل زده اند فکر می کرد. فکر می کردم که چه می گذرد در خیال شان؟
بعد روزی به این نتیجه رسیدم که هیچ. این ها در واقع به هیچ چیز فکر نمی کنند. این ها همه حاصل فکرهای خود ماست که به آن ها تعمیم می دهیم. آن ها در واقع صفحه ذهن شان سفید سفید است انگار. این را یکی دو تا سوال که بپرسی از شان خواهی فهمید. یک بار بپرس...
ایرن عزیزم
پیری همیشه با جمع و تفریق همراهه
در برابر جوونی از دست رفته چی داری
دستات خالیه و تو هیچ راهی به جایی نداری
تو برباد رفته ای!
الهییییییییییییییییی . من بینهایت دلم برای پیر ها میسوزه .
ای خدای من ... امیدوارم که یکی بیاد و همدمش بشه تا از تنهائی در بیاد .
کاش کنارش بودم.