بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

۱

دخترک با چادر سپید گلدار بر روی سر از پنجره ی خانه رو به کوچه، تا کمر آویزان شده. ماه در کاملترین و روشن ترین شب زندگیش، مشکی لَخت موهای دختر را مهتابی کرده. مرد با سرخی آتش سیگارش از میان کوچه می گذرد.ماه پشت ابرها می رود و چراغ اتاق دخترک سه بار خاموش و روشن می شود.

نظرات 20 + ارسال نظر
الهه 2 شهریور 1389 ساعت 11:55 http://hasti-ashegh.blogsky.com

وبت عالی بود پیش منم بیا

همونی که همیشه کنارته 2 شهریور 1389 ساعت 12:20

سلام
مثل این که خیلی از این که همه رو سر کار می ذارید ، لذت می برید .
خود این هم یه نوع سکس و تحریک است !
اگه هم سرکاری نباشه و احساسات درونی واقعی باشه ، شاید کم آوردید و یا شکست خورده اید و یا یه نوع بیماری باشه که شما رو تحریک می کنه و رنج می ده ! آخه این روزا از این نوع بیماری ها با انواع مختلفش ، زیاد شده که البته از سر بی دردی و یا دردمندی فکری است .
ببخشید که نوک خط حمله رو نشون رفتم البته نه اون نوک خط حمله ای که شما دوست دارید و تو اون با دیگرا بازی می کنید و اونو دام احساسات بقیه قرار دادید . اگه اونو نداشتید چه می کردید . و صد البته که این هم به زودی تموم می شه ولی با چه حال و روزی از ایرن .
ببخشید دیگه ... دنیاست و به دنیا هم می مونه همون طوری که خودت ساختی !!

من هر چی سعی می کنم بفهمم منظور شما از این کامنت چی بوده متاسفانه سر در نمیارم!برای این که آدم حرف دلشو بزنه و نظرشو راجع به کسی بگه نیازی به این همه کلمات سردرگم نداره!حالا اگه می تونی رک و راست حرفتو بزن!من ابایی ندارم از این که بگم دوست دارم نوک خط حمله بازی کنم!ابایی ندارم که بگم سکس جزو ارکان مهم زندگیمه!نمی ترسم و غریزه ی مهم زندگیم رو که همون نیاز به سکس و یا عشق بازیه کتمان نمی کنم!من لزومی نمی بینم با کسی بازی کنم و یا کسی رو تحریک کنم!و اگر کسی این جا با نوشته های من تحریک میشه مشکل از خودشه نه من!
در ضمن نسبت به آدم های ترسویی که جسارت ندارند خودشون رو معرفی کنند و با این اسامی احمقانه و بچگانه کامنت میذارند هم حس خوبی ندارم!

فریق 2 شهریور 1389 ساعت 12:38 http://owl-snowy.blogspot.com

چه توصیف قشنگی
به خوبی تونستم حس اون مرد رو درک کنم!!

مرسی فریق جان!

همونی که همیشه کنارته 2 شهریور 1389 ساعت 12:53

این فریق هم خیلی پرته !!! فقط خواسته خودشو مثل قاشق نشسته لوس کنه !!!

بازم مثل همیشه زود قضاوت کردی ! آدمای احساس همینن ، زود بهم می ریزن ! اسممو نگفتم چون نخواستم مثل همیشه زود قضاوت کنی و ازم فاصله بگیری
اتفاقاً همیشه آدمای ترسو بی پرده اند . بی پردگی و نداشتن حد و مرز که شجاعت نیست دختر گل !!
یه کمی فکر کنی می فهمی ! مشکل اینه که خوت هم زود می خوای بزنی تو گل بدون فکر کردن !

فکر نمی کنم حق داشته باشین تو کامنت دونیه من به خواننده های من توهین کنین!شما با من اگه حرفی دارین با من بزنین اگر هم با فریق حرفی دارین می تونین برین تو کامنت دونیه خودش!
من متاسفانه اون قدر وقت ندارم که جواب حرف های پریشون و آشفته ی شما رو بدم!و اوق قدر هم تفکراتم بی ارزش نیست که صرف فکر کردن در مورد یه کامنت بی نام و بی نشون بکنمش!

مسی ته تغاری 2 شهریور 1389 ساعت 13:33

دلم میخواست جای اون دختره باشم با چادر سفید گلدار

مریم عسگری 2 شهریور 1389 ساعت 14:50

این داستانک بود یه چیزی مثل هایکو البته داستانیش و نشون می داد که چه قدر پیشرفت کردی
چرا داستان نمی فرستی؟!

داستانام نیمه کاره موندن!حال و حوصله ندارم فعلن!ولی می فرستم برات تو هفته ی دیگه!

کلاسور 2 شهریور 1389 ساعت 15:41 http://celasor.persianblog.ir

خیلی خوب بود ایران! یاد عشق های قدیمی افتادم! عشق های چند دهه پیش. چون الان دیگه همه چی با اس ام اس و ایمیل و چت رد و بدل میشه !

آره منم که داشتم از پنجره ی خونه نگاشون می کردم خیلی حس خوبی داشتم!

مریم ترین 2 شهریور 1389 ساعت 15:42

سلام...داستان خیلی کوتاه خوبی بود...دیشب با محسن رفتیم اتو بخریم...از نزدیکیای خونتون رد شدیم...بادتون کردیم...
به محسن گفتم که از نوشته های ایرن خیلی خوشم میاد...یه جورایی بیشتر از همه با نوشته های تو حال می کنم...

چرا نیومدین پس بالا!این جوری می خواستی بیشتر همو ببینیم!من که گفتم تعارف نداشته باش!
قربونت برم که این قدر نوشته های منو دوست داری عزیزم!

نصرا...خان 2 شهریور 1389 ساعت 16:45 http://nasrollahkhan.blogfa.com/

درود نصرا...خان بر ایرن خاتون
حکایت به قول فرنگی ها مینیمال مقبولی بود و صحیح و کامل ، با نشانه های کافی و به جا . لذت بردیم.

الهه 2 شهریور 1389 ساعت 16:49 http://harimeasheghaneha.persianblog.ir/

سلام عزیزم...عاشق داستانهاییم که کوتاه و مختصر و بدون تلاش برای شیرفهم کردن مخاطب و در عین حال رک و صریح میرن سر اصل مطلب...خیلی قشنگ بود ایرن جان...
راستی بارونو دیدی؟دلتنگش بودیم و خودی نشون داد...چقدر مهربونه آسمون...

آره فقط تو مهربونی هم خساست می کنه!خیلی زود بند اومد بارون!

سیندرلا 2 شهریور 1389 ساعت 18:11

واااااااای. من میمیرم واسه عاشقی های دهه شصتی.بازی نگاها .اشاره ها. نوشته ها.... اینا همه بازی تو عمقه
اینروزا عاشقی شده قرار گذاشتنای با کلاس و یه عالمه حرف مفت بی اساس پای چت .پای تلفن . پای اس ام اس.....

سلام

در عین کوتاهی و سادگی ...باعث میشه که خواننده پایانش رو بر اساس ذهنیت خودش ...حدس بزنه و هرکسی هم برداشت خودش رو داره.

کرگدن 2 شهریور 1389 ساعت 19:51

من صُب که اینو خوندم چرا این ( سه بار خاموش و روشن شدن چراغ اطاق دختره ) رو ندیدم ؟!

بس که وبلاگ ما رو با دقت می خونی دیگه!!!!!!!!!!!!!

الهه 2 شهریور 1389 ساعت 20:18 http://harimeasheghaneha.persianblog.ir/

بالاخره بارون هم باید ناز کنه و دل ببره دیگه!مگه بارون دل نداره؟D:

:)

کرگدن 2 شهریور 1389 ساعت 21:08

تو جواب آدمو با نیش و کنایه و تیککه ندی می میری بچچه ؟!

:)
قربون شما با دل نازک و کوچیکت!شوخی کردم!

ترانه 2 شهریور 1389 ساعت 21:12 http://www.meyctaran.blogfa.com

جالب بود
وقتی به چیزی که روزی برات آرزو بود رسیدی تازه می فهمی که آرزویش زیبا تر از داشتنش بوده است

بعداً 2 شهریور 1389 ساعت 22:19

آدختر جون وقت نداری یا حرف نداری ؟ وقت که داری ! خوووب هم وقت داری ! البته فقط برای کل کل کردن با یه سری از اون هایی که شاید شما رو نه به خاطر خودتون بلکه به خاطر اون لذتی که می برن می خوان !!! البته ببخشید . استثنا داره که معمولاً کمتر تو وب پیدا می شه .
حالا به دل نگیرید ، باشه بعد ار ماه رمضان با یه جعبه شیرینی میام محل کارتون ، هم از دلتون در میارم و هم اون وقت می بینید که من همون دکمه ی ری استارت شما هستم که تو خودتون دنبالش می گشتین !!!

***
خانمی من هم قدم زدن رو تو کوچه و پس کوچه های منیریه خیلی دوست دازم به خصوص کوچه های ترجمان رو چون سرسبز تره و منو یاد خاطرات خوب و قشنگی ( نه از نوع نگاه شما ) میندازه ! دختر جان می شه خیلی چیز های خوب دیگه رو دید . البته همه چی وجود داره ولی این که یکی اصزار به دیدنی هایی از این نوع داره و با افتخار از برهنگی ها ی خودش و دیگران سخن می گه ، جای بسی تعجبه ! اون هم برای شما !!
چرا می خواهی خودتو گم کنی دختر خوب ؟
عیبی نداره به من گفتید ترسو پریشون آشفته ؛
و گفتید که تفکرات تون با ارزشه و من هم موافقم که تفکرات شما با ارزشن ولی ... این ارزش رو کی مشخص می کنه ؟ عملکردهامون .

پروین 3 شهریور 1389 ساعت 01:03

یه سوالی... ببخشید بی ربطه به این پستت.
برای این دانشگاه لیژ، هیچ جوری نمیشه از دانشگاه کمک مالی بگیری؟
بگرد اسم و آدرس یکی از استادهاشون رو پیدا کن و براش یه نامهء بلند بالا از علاقه ات و ... و ..... بنویس و بگو که فقط مسایل مالی سد اصلی راهتن.
شاید جواب نده، اما شاید هم بده. خدا رو چی دیدی؟ اینا خیلی وقتها از این سماجت ها خوششون میاد.
بذار فعلا دعا کنیم که خوششون بیاد !

خودم هم بهش فکر کردم ولی بعید می دونم متاسفانه که بپذیرند همچین مسئله ای رو!ولی خب به قول شما امتحانش ضرر نداره!

کرگدن 3 شهریور 1389 ساعت 10:07

ایرن عکسای این سایتو ببین فککت میچسبه زمین !
http://pixdaus.com

شهریار 4 شهریور 1389 ساعت 09:41

یادش بخیر!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد