بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

"هر چند بدون دلیل"

شانس من فروکش کرده است

ته سیگارها را بشمار

و ویرانی را تفسیر کن

چوب کبریت های سوخته ی

خودت و مرا

این جا و آن جا

بگذار

صلیب وار

برای ملاقات با فاجعه....

"گونتر گراس"

نظرات 6 + ارسال نظر
می نو 29 مرداد 1389 ساعت 16:03 http://minoo6.persianblog.ir

ایرن؟عزیزم

جونم مینوی بد مست تر از خودم!ما دو تا نقطه ی مقابل همیم تو مستی ولی مرسی از این که شونه های تلو تلو خورت رو در اختیارم گذاشتی تا گریه کنم!اگه بدونی من چه قدر با گریه ی مستی حال می کنم!انگار که دارم مثل تو می رقصم!با محسن و مریم این هفته حتمن باید بیاین خونمون ها!

کرگدن 29 مرداد 1389 ساعت 17:36

ای گور بابای گونتر گراس و نوبلش و هر چی فاجعه س !
والا با این نوناشون !
***
خوبی الان ایرن عزیز ؟

دیشب بهترین حال دنیا بود محسن!مرسی بابت دیشب!واقعن مرسی!
صبح با اون سنگینی فاجعه بار سرم بدترین صبح جمعه بود!
الانم خوبم!ولی تو این هفته بیاین خونمون حتمن!من بازم می خوام!خب؟
به مینو هم قول دادم که این دفعه گریه نکنم قرار شد با هم کلی برقصیم!

کرگدن 29 مرداد 1389 ساعت 18:25

خوبه که حال خوبی بوده دیشب ...
چشم !
ما که از خدامونه !
گریه و رقص ام ... ببینیم و تعریف کنیم !
راستی شما خرپشته دارید احتیاطن ؟!!!

***
ایرن ...
دیشب وختی داشتی اون اطاق گریه می کردی خدا میدونه چقد دلم می خواست بیام و بغلت کنم ... درسته که عین خواهرمی ولی خب دیگه ... لابد حس اون لحظه م مث حس تو بوده وخت رفتن که لپمو کشیدی !

آره ما یه بالا پشت بوم داریم رو به خیابون که ردیف چراغای روشن ماشینا تو شب خیلی قشنگش می کنه!
ای کاش اومده بودی محسن!ای کاش بغلم کرده بودی!
آره موقع رفتن با اون چشمای نیمه بسته ات خیلی خوب و باحال شده بوی!تازه دلم می خواست بغلت کنم و ماچتم بکنم ولی به زور جلوی خودمو گرفتم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

علیرضا 30 مرداد 1389 ساعت 00:23 http://avayetorkaman.blogsky.com/

چند تا شعر جدید گفتم خواستی سر بزن

مهدی پژوم 30 مرداد 1389 ساعت 06:14

سلام ایرن بانو...
ما را هم از این آمد و رفت ها بی نصیب نگذارید دوست خوب...
چشم انتظاریم که وعده خوبان وفا کند...
ما یک شب نشینی طلب کار ایم از شما و محسن خان...

چشم حتمن!البته ما به اندازه ی کافی به شما زحمت دادیم مهدی جان!به نوبت قائل نیستم اما این بار نوبت شماست که تشریف بیارید و با صدای خنده های مستانه تان خانه ی سوت و کور ما را جانی دوباره بخشید!

هیشکی! 30 مرداد 1389 ساعت 09:12 http://h

شانس...
ویرانی..
ملاقات با فاجعه...

هر روز برام تکرار میشه...هرروز..

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد