بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

از پس گرفتن جنس فروخته شده معذوریم!

بچه که بودیم با دخترخاله ام می نشستیم توی کوچه و دخترخاله ام با حماقتی باورنکردنی با یک نی پلاستیکی می افتاد به جان گیلاس های درشت و سیاه. یک سر نی را می کرد توی گیلاس ها و یک سر دیگر را توی دهانش.مثلا به خیال ذهن کودکانه ی خودش می خواست آب گیلاس بخورد.گیلاس میان دستان بچگانه ی دخترخاله ام له می شد، فشرده می شد و تمام بافت های سرخ رنگش از هم می پاشید، بدون این که حتی یک قطره آب از آن نی پلاستیکی بالا رود و به لب های خشک و پوست پوست دخترخاله ام برسد.

حالا من که روزی با بزرگی زود هنگامم می نشستیم و حماقت های بچگی دخترخاله ام را در ظل آفتاب کوچه ی بن بستمان مسخره می کردیم، سالهاست که با هر چه دستم می آید افتاده ام به جان زندگی و می چلانمش بلکه چند قطره ای به این گلوی خشک و چاک خورده ام برسد. اما دریغ از یک قطره! یعنی با لجاجتی کودکانه و حماقتی کورکورانه افتاده ام به جان زندگی ام و نمی خواهم قبول کنم که زندگی بعضی آدم ها مثل این پرتقال های خراب و کوچک ته جعبه است، که میوه فروش محله با نشان دادن خوش و آب رنگی پرتقال های درشت و آبدار روی جعبه کلاهی گذاشته سرم به بزرگی حماقت های بچگی دختر خاله ام...که من فریب ظاهر روی جعبه را خوردم و نصیبم شده یکی از همان پرتقال های خراب و گندیده ی ته جعبه! که میوه فروش از خود راضی محلمان هم جنس فروخته شده را پس نمی گیرد!


نظرات 12 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 13 مرداد 1389 ساعت 12:54

خیلی بی انصافی
درسته که آب درست و حسابی از میوه زندگی درنیومده اما چند قطره ای که چشیدی
بعضی ها این چند قطره رو هم نمی تونن بچشن
ایرن عزیزم
با این که تهش غم انگیز بود اما خیلی خندیدم

نه مریم خیلی هم بی انصاف نیستم!یه خورده به گذشته فکر کن...و به آینده ی مبهممون..می بینی؟خیلی هم بی انصاف نیستم!

زکریا 13 مرداد 1389 ساعت 13:23 http://www.diazpaam10.blogspot.com

بختم اگر تلافی شب های غم کند / یک روز خوش به اهل دنیا نمی رسد

من هم این جمله‌ی کلیشه‌ای رو می‌گم که زندگی همون جوریه که ما بهش نگاه می‌کنیم.
به نظرم داری به خودت خیلی سخت می‌گیری. خودت داری می‌بینی که زندگی بدون توجه به تو داره از بیخ گوشت رد می‌شه. به نظرم اگه دیدت رو عوض کنی می‌تونی لذت بیشتری ازش ببری. قبول دارم که دید و نوع نگاه نمی‌تونه واقعیت‌ها رو عوض کنه، اما می‌تونه حس‌مون رو نسبت به وضعیتی که در اون هستیم تغییر بده تا کم‌تر رنج بکشیم. البته این به معنی دست شستن از آرزوها نیست. در عین اینکه می‌تونیم برای رسیدن‌ به اون‌ها تلاش کنیم، می‌تونیم از لحظات حال هم لذت ببریم...
اولش گفتم کلیشه‌ای، پس ممکنه بگی همش حرفه اما حرفیه که می‌شه یه کم بیشتر بهش توجه کرد...

نمی دونم فریق تو خودت داری میگی حرف!تا عملش خیلی فاصله است...من نمی تونم از فردا صبح که پا میشم شاد باشم..نمی تونم شادی رو به خودم تزریق کنم!به نظرم درونی تر از این حرفاست..اون قدر ها هم ارادی و تحت کنترل نیست!

الهام 13 مرداد 1389 ساعت 15:20 http://http:/www.tatooreh.blogfa.com

این بهترین تصویری بود که می شد از روزهای این زندگی آدمی مثل من ارائه کردن که فقط تو به این خوبی می تونستی تصویرش کنی.... بدجور همذات پنداری کردم ایرن جان...

رغنا 13 مرداد 1389 ساعت 15:48

ای گفتی عجب کلای بزرگی رفته سر ههمون
تشبیهاتت حرف نداره

[ بدون نام ] 13 مرداد 1389 ساعت 19:07

هرچند آینده مبهمه و نامعلوم و فعلا این زندگیه که شیره جونمون رو کشیده اما باز هم خوشحالم که بدتر از این نشد
مثلا اگر افغانی بودم یا عراقی یا اوگاندایی یا اگر ایرانی بودم که مرزنشین بودم مثلا ترکمن یا بلوچ که اقلیت بودم و در رنج . این همه انسان در رنج و بدبختی بی هیچ گناهی خیلی ها از من بالاتر و بهتر و خوب تر زندگی می کنن اما چندین برابرشون در وضعیت بدترن
خوشحالم که مامان و بابا هستن تو هستی علیرضا هست هرچند که تمام اینها کسالت رو از زندگی نمی بره
و خوشحالم که نسبت به خیلی ها آگاه ترم

به بعضی چیزا باید شاشید.مخصوصا به زندگی...

مهدی پژوم 14 مرداد 1389 ساعت 04:00

سلام ایرن بانو...
این قدر ها هم که گفتید تلخ نباشد شاید...

هیشکی! 14 مرداد 1389 ساعت 10:50 http://hishkiiii.persianblog.ir/

سلام. ایرن عزیز.
همیشه از خوندن دل نوشته هات لذت میبرم. بارها و بارها قرق میشم توشون... گاهی از روشون مینویسم و می چسبونم جلوی آینه و صد بار از روش میخونم!
ایرن جان... این که گفتی:
"حالا من که روزی با بزرگی زود هنگامم می نشستیم و .."
خیلی منو تو فکر برد ... آره بزرگی زود هنگام!
اصلا نفهمیدم چه طور بزرگ شدم؟!
نه بچگی کردم نه گذاشتن جوونی کنم...
آینده هم که معلوم نیست چه کسی و چه جوری میخواد بیشتر از این به لجن بکشدش!!!

مرسی عزیزم!تو به من و نوشته هام لطف داری!
در مورد آینده نگران نباش!من مطمئنم به زودی زود آینده توی دستای ماست!من اینو حس می کنم با تموم وجودم!باید سعی کنیم و تلاش کنیم که آینده مون حداقل بشه اون چیزی که می خوایم!ما می تونیم!

مسعود 14 مرداد 1389 ساعت 11:41 http://tajrobehayeeazad.wordpress.com/

چه حسب حال بود این پست!

مامانگار 14 مرداد 1389 ساعت 12:52

...همون که در جواب هیشکی گفتی...همون..

کرگدن 14 مرداد 1389 ساعت 15:46

ایرن تو نمودی زندگی رو !
ایرن تو .....دی کائنات رو !
ایرن تو خدا رو سرویس کردی !
جان خودم خدا هم از آفرینش تو پشیمونه و هی به خودش میگه ( چه اشتباهی کردم پسر ! عجب شری درست کردم با دستای خودم ! ... این دختره ول کن ما نیست ! ... هف میلیارد نفر دارن تو هم وول میخورن یکی شون قد این دختر مو عسلیه لپو به من و کارام ایراد نمی گیره و گیر نمیده ! ) !!!

:)تو دیوونه ای بشر!دوست داشتنی ترین کرگدن روی زمین !کامنتت خیلی خوب بود!مردم از خنده!مرسی!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد