بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

دختر آب نباتی!

صبح ها کنار خیابان می ایستم، ساکت، آرام و بی حرکت!تنها آب نبات سبز رنگ لیمو ترشی را با زبانم از این سوی دهان به آن سوی دهان پاس می دهم.تاکسی ها و سواری ها و شخصی ها جلوی پایم می ایستند و من می دانم که باید لب باز کنم و بگویم انقلاب!اما دهانم مصرانه بسته می ماند و زبانم به پاس کاری آب نبات سبز رنگ لیموترشی ادامه می دهد. چراغ 100 ثانیه ای چهارراه قرمز می شود، ماشین ها پشت خط های سفید می ایستند و با پاهای روی گاز منتظر شکار آدم های این سوی چهارراه هستند.چراغ سبز می شود درست به رنگ آب نبات لیمو ترشی من. آدم ها کنار من صف کشیده اند و تند و با عجله مسیرشان را می گویند و سر سوار شدن دعوا می کنند، بحث می کنند، آب دهانشان را توی صورت هم رها می کنند...من اما ساکت و بی حرکت کنار خیابان ایستاده ام و زبانم با آب نبات سبز رنگ لیمو ترشی بازی می کند.

نظرات 18 + ارسال نظر
کرگدن 10 مرداد 1389 ساعت 09:35

تو استاد استادانه به تصویر کشیدن چیزهای خیلی خیلی خیلی سادهء زندگی ای !
خودم میدونم که اینو فریق تاج گردون عزیز قبلن تو کامنتای یکی از پستات خیلی بهتر از اینی که من الان گفتم گفته بود ولی اشکال نداره !
تیترتم خیلی خوب بود بچچه !

مرسی کرگدن جان!تو خیلی لطف داری!

زکریا 10 مرداد 1389 ساعت 11:27 http://www.diazpaam10.blogspot.com

هی ! وایسا بینم ! نکنه تو هم از عشاق سینه چاک
pin pop هستی ؟؟

بله چه جورم!

مامانگار 10 مرداد 1389 ساعت 13:11

...پس چه موقع بالاخره دندوناتو روش فشار میدی تا صدای خرت و خورتش دربیاد و صد تیکه بشه ...بعدش هر تیکه یه ور دهنت بره و اونقده بگردی تا هی پیداشون کنی وباز له شون کنی...تا کم کم آب شن ...و تو از شرشون خلاص شی...اونوقت بتونی بموقع به محل کارت برسی..؟!

آره!ولی نمی دونم چرا هر دفعه فرق می کنه!بعضی روزا سه تا میدون طول می کشه تا آب بشه و خوردش کنم!بعضی روزا دو تا میدون!

ملوک خانوم 10 مرداد 1389 ساعت 13:12 http://alangoo.persianblog.ir

خیلی روونه!رووووووون!

مرسی!

[ بدون نام ] 10 مرداد 1389 ساعت 13:23

قلمت حرف نداره خانمی! واقعن لذذذذذت میبرم از سبک نوشتنت.. از مشغولیات ذهنیت..
بازم بنگار خانم نگارنده.

ممنون!و به روی چشم!ما به نوشتن ادامه می دهیم!

مریم ترین 10 مرداد 1389 ساعت 13:52

سلام...محشر وصف کردی...دلم خواست آب نبات سبز ترش رو ... دلم خواست بی حرکت تو خیابان ایستادن رو ... دلم خواست مثل تو نوشتن رو...

مرسی عزیزم!کاری نداره که!یه روز بیا با هم میریم کنار خیابون می ایستیم و آب نبات می مکیم!تجربه ی خوبیه!

میم 10 مرداد 1389 ساعت 16:10 http://diazpaam10.blogspot.com

ما تا آخر ایستاده ایم!!

کرگدن 10 مرداد 1389 ساعت 17:50

in Gmail is not available Currently the option to select multiple messages (unread or not) and forward all of them unless part of a conversation thread. Others have asked this too. Suggestions can be submitted at Gmail Help>Help Resources>Suggest a feature.
I'm not sure why Gmail has this set-up but suspect this might be to hinder abuse from spammers
دیدی امکانش نبود و ما رو سر کار گذاشته بودی !

ئه!منم تا حالا انجام ندادم که!منم شنیده بودم که....!:)

دخترآبان 10 مرداد 1389 ساعت 21:33 http://fmpr.persianblog.ir

دلم آب نبات خواست :دی

این پست رو اگه همون سر چارراه ننوشتی کجا نوشتی ؟

چه طور مگه؟

علیرضا 10 مرداد 1389 ساعت 23:29 http://avayetorkaman.blogsky.com/

آپم

علیرضا 11 مرداد 1389 ساعت 00:32 http://thestory.persianblog.ir

شما آبنبات می خوری و وای میسی سرِ چهار راه (یا بر عکس) بعد می خوای نگن جوونای ما الن و بلن و ... .
حداقل وسط خیابون می نشستی و آبنبات می خوردی.
به خونه ی جدیدم هم بیا!

محبوب 11 مرداد 1389 ساعت 09:20

ایرن تو واقعا از هیچی ، بهترین رو خلق می کنی ... ای ول

هیشکی! 11 مرداد 1389 ساعت 11:21 http://http://hishkiiii.persianblog.ir/

قلمت حرف نداره خانمی! واقعن لذذذذذت میبرم از سبک نوشتنت.. از مشغولیات ذهنیت..
بازم بنگار خانم نگارنده.

little wing 11 مرداد 1389 ساعت 12:11 http://lil-wing.blogspot.com

فقطم تو خیابون نیست... همیشه ست
وقتی آدما جلوی چشمات زندگیتو لگد مال می کنن
تویی و آب نبات سبزت

نگار 11 مرداد 1389 ساعت 15:15 http://gelezolfam.blogspot.com/

سلام.نمیگی ملت دلشون میخواد؟؟؟
راستی <بی چیزها>رو هدیه گرفتم!!!

چه خوب!منم هدیه گرفتم!وگرنه وسع من به خرید این کتابای گرون نمی رسه!

مرضیه 11 مرداد 1389 ساعت 20:26

خیلی از این آبنباتا رو نخور. یهو میبینی ماشینا اومدن و رفتن . هی چراغا سبز شد و قرمز شد . هی مردم تو صورت هم تف کردن و رفتن و این آبنبات ترش نذاشت خیلی حرف ها رو بزنی

چه حرفی؟من دیگه حرفام ته کشیده!هر چی بگم تکرار مکرراته!وانگهی با آدم هایی که گوش هاشون نمی شنوه حرفی برای گفتن نیست!

غزل خونه 11 مرداد 1389 ساعت 23:45 http://ghazalkhoone.persianblog.ir/

چه خوب٬ چه خوب...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد