توی شرکت که میرم دست شویی، هر بار هم مقنعه ام رو درمیارم و هم مانتوم رو. عینکم رو بر می دارم و موهامو باز می کنم...دستامو فرو می کنم تو موهامو و خیره میشم به خودم تو آینه.شکممو میدم تو و نفسمو حبس می کنم.دستامو می کشم رو به بالا و خستگی هامو کش میدم. شونه هامو به داخل و بیرون می چرخونم به یاد ورزش های صبح گاهی سر صف مدرسه، تا خستگی های ممتد از توشون بزنه بیرون.
همکارای دیگه ام هی میان دستگیره رو فشار میدند و با در بسته رو به رو میشند.برای من مهم نیست اما.من با خیال راحت به بدنم کش و قوس میدم و با موهام بازی می کنم و به این فکر می کنم که تو این به اصطلاح سرزمین برای راحت بودن، برای دلبری کردن از قیافه ی خودت توی آینه..برای با موهات بازی کردن و با بدنت حرف زدن، برای کمی گریه کردن و یا شاید هم خندیدن، برای آرایش کردن، برای کمی ورزش کردن و پیچ و تاب دادن به بدنت، تنها جایی رو که می تونی گیر بیاری دست شویی تنگ و تاریک شرکت با بوی تند و عطسه آور بوگیرشه....
بدتر از همه ی اینا اینه که من تو محل کارم همون چند دقیقه هم نمیتونم برم و با خودم خلوت کنم
چون از طرفی توالت خطر ناکه و هر آن ممکنه سقف بریزه تو سر آدم
از طرفی تو همون چند دقیقه انقدر آدم میاد و با ادم کار دارن که از خیر همه چی میگذری
سقف بریزه؟تو کجا کار می کنی دختر؟:)
تو یه موسسه خیلی خیلی پولدار که خیر سرشون تو یه ساختمون ۵۰ ساله کار میکنن
این قدر دستشویی ما دور و کثیفه که می خوام زودتر برگردم چون عمومی هستش و عموما هم شلوغه نمی شه این کارا رو کرد
گاهی اوقات مثل وقتهایی که وبلاگ تو رو می خونم و گریه می کنم تمام فکرم اینه که اگر یکی از دهن لق های دانشگاه بیاد چی؟
واقعا باید سیفون رو کشید
تو با خوندن وبلاگ من گریه می کنی؟!چرا آخه؟
راستی نگفتی منظورت از گوشت اضافه چیه اصلا اسم داستانت چیه اگر چیز جدیدی نوشتی بفرست
بی صبرانه منتظرم چون در این چند ماهه بیش از هر کتابی به من لذت بخشیدن
برات کامنت گذاشتم مریم!بخون!مرسی که برای داستان ها وقت میذاری!از آدمکش کور غافل نشی یه وقت!
جواد دیروز از دبی برگشته ... با نفری ۴۰۰-۵۰۰ تومن انقد بهشون خوش گذشته که گیر داده به وحید که بیاید با رامین برید چن روز دبی خستگیتون در بره ... ایرن جان تو ام یه نمه خسیس بازی رو بذار کنار و پولاتو از توی بالشا در بیار و یه چن روز برو صفا کن که دیگه انقد دلمونو خون نکنی با دلمویه هات در فراق سفر و جاده و محدودیت و موهای آفتاب ندیده و اینا !
من اگه بخوام پول بی زبونم رو خرج این جاهای بی کلاس!!!!!!!!!!!!بکنم که دیگه به بلژیک و مکزیک نمی رسم!من دارم پول رو پول میذارم برای بلژیک!وگرنه دوبی رو که با یه حقوقمون هم می تونیم بریم!!!!!!!!!!!!!!!!!
به فامیلات بگو این قدر بی کلاس بازی درنیارند!ما آبرو داریم تو وبلاگستان!دوبی دیگه خز شده!الان باید بری اروپا!!!!!!!!!!!!
متاسفانه همینطوره
تو بقیه جاهای دنیا، یه جایی برای استراحت کارمندها هست. جایی که بتونن لم بدن، چای بخورن،استراحت کنن و گپ بزنن و خلاصه تو اون چند لحظه ای که در حال استراحتن، انرژی و نشاط بیشتری برای ادامه کارشون پیدا کنن. اما تو ایران... اصلا چی سرجاشه که این دومیش باشه؟ آخه دستشویی جای تمدد اعصابه؟
کی میشه به آدمها مثل آدم نگاه کنن...
متاسفانه فریق جان موضوع به همین جا ختم نمیشه.این که به فرض هم یک جایی برای استراحت کارمندها باشه نه درد ما خانم ها را چاره است و نه این حجاب اجباری رو....
مشکل ما فراتر از این حرفاست..این که تو یه محیط بسته و با کلی پوشش زن بودن رو خوب یاد نگرفتیم.و خیلی از تمایلات زنانه مون رو مجبور شدیم سانسور کنیم!
آره سر کار که باشم .. دستشویی برام یه پناهگاهه ... البته تئوری منو که می دونی که به نظرم کلا دستشویی بهترین جای دنیاست ...
آره واقعا!دست شویی یکی از بهترین پناهگاه ها است!البته بعد از حمام!
ای ول کاربرد دستشویی! دمت گرم ایرن D;
قربون شما!
زنان سرزمین من . . .
با یه کار جدید منتظرتم رفیق
بیچاره همکاراتون...حتما همشون ناراحتی مثانه دارن..
یعنی مجتبی از تو کل این متن تو فقط ناراحتی مثانه ی همکارای من برات مهمه؟:)
یه مدتیه دارم فکر میکنم این موهای بیچاره ما چه گناهی کردن که تا ابد باید زیر روسری و مقنعه خفه بشن؟یعنی اونا حس ندارن؟ دلشون نمیخواد توی باد رها بشن؟!
فقط وقتی خسته و نالان بعد از یک روز کار میرسیم خونه میتونن هوابخورن که اونم اونقدر خسته ایم که....
قشنگ نوشتی ایرن جان و دردناک!
متاسفانه فکر می کنم داریم دچار کپک زدگی تدریجی میشیم!
خوبه که می تونی اونجا رو تحمل کنی...وگرنه همون جا رو هم نداشتی...
فکر کن اداره های ما بشه شبیه مایکروسافت...هم جا واسه استراحت باشه هم تفریح هم ورزش و نرمش!
اونوقت کسی سر کار می مونه ؟ باور کن همه ورزشکار میشن!
کشیدم ولی فایده نکرد! پر پره!
...
به دوربین مخفی میدم خدمتتون ، توی مبال شرکت نصب کن! ببینم دقیقا باقی کارکنان وقتی اونتو سیفونو نمی کشن، مشغول چه کاری هستند!! که برای همه هم شفاف سازی بشه!
هیچی بقیه مشغول ریدن و شاشیدن و گوزیدنن!
اه ه ه ه
دقیقا باید کامنت من بعد تبادل نظر مودبانه و جالی باشه که با میم کردی ؟ نمی خوام
من اصلا چیزی نمی گم
:(
بهت نمیاد بی جنبه باشی!
به قول کامو: زندگی زیر این آسمان خفقان آور مستلزم آن است که یا از آن خارج شد و یا در آنجا باقی ماند.موضوع دانستن آن است که در مورد اول چگونه باید از آن خارج شد ودر ثانی برای چه در آنجا باقی ماند
نمی خواهم بمانم
راه می روم تنها دست در جیب پالتو با سیگاری که خیس است از این باران
جاده ها دوباره پیدا شده اند
من در پیچ کدام معبرم؟
چه تفاوتی می کند؟ برای چه باید فراموش کنم درد را....یک جایی لازم می شود.درست مانند آن شبی که دیدمش....من بی تفاوت سیگار می کشیدم و او خیره بود به لب های من که دود را پیچان می داد بیرون.....من همان دود بودم....من چیزی نبودم...همه اش خیال بود....باید فراموش می کرد و می بخشید این شب را به من و کلمات ساطوری....من چه بودم در این زنده گی؟ یکی مثل هزاران حالا تو بگیر کسی را داشته باشی که شیشه ی عینکت را هم تمیز کند...مدام بگیرد دستمال بکشد به آن شیشه ی خش داراستیگمات...برای من چه فرقی می کرد؟ من که مدت هاست این عینک را فراموش کرده ام و خودم را....باید می بخشید مرا....من مسافر بودم....
چرا از این ور به قضیه نگاه نمیکنی که این چقدر خوبه که به خودت این همه اهمیت میدی؟
زمان دانشکده من یکی از دستشویی ها رو کرده بودم اتاق خودم!!
آخرین دستشویی از ردیف دستشویی ها به بیرون پنجره داشت و هواش خوب بود جای دنج و راحتی بود برای من...
واسه من اونجا همه چی بود جز دستشویی
چه لحظه های خوب و بدی رو اونجا تنها بودم...
البته به جز دستشویی یه جاهای خلوت دیگه ای هم پیدا کرده بودم اواخر که میشد ساعت ها بدون مزاحمت اونجاها زندگی کرد!