بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بعضی وقت ها یک نفر هست که حالش خوب نیست..که نمی خندد...که تنش کرخت است و وجودش بی حوصله...که تمام وقت دوست دارد زل بزند به یک نقطه ی کور...که ذهنش هم پر است و هم خالی...ما می دانیم که او حالش بد است...خبر داریم که روی فرم نیست..شاید حتی آشنا هم باشیم با این حالات غم انگیز او...ولی دیگر عادت کرده ایم...اگر او همیشه موجود شاد و خندانی بود و پر از حوصله و انرژی حتما از این که چند وقتی است نمی خندد تعجب می کردیم و به او تلفن می زدیم و جویای حالش می شدیم...اما این یک نفر نه.همه عادت کرده ایم به تلخی همیشگی اش...برای ما فرقی نمی کند که او لبخند نمی زند.او برای ما تلخ است.همین!و ما نمی دانیم که تلخی هم درجه بندی دارد، زیاد و کم دارد، عمق دارد!ما نمی دانیم که آن یک نفر دارد ته تلخی های زندگی اش کم کم ته نشین می شود...

اگر کسی هست دور و برتان که با این توصیفات هم خوانی دارد، نمی دانم، به او زنگ بزنید و جویای حالش باشید..نگویید خودش درست می شود..نگویید او عادت دارد..نه!او دارد غرق می شود و شاید یک سوال شما که از او بپرسید خوبی این روزها؟شاید همین یک سوال بشکند بغض لعنتی اش را و سکوت منزجرکننده اش را..که هق هق بزند زیر گریه...که شاید این راهی باشد برای آب شدن فسیل های کهن سال تلخی وجودش!شاید البته....

نظرات 27 + ارسال نظر
شهریار(م.ر) 27 تیر 1389 ساعت 09:32

این یک نفر

نیاز به یک شانه برای هق هق کردن طولانی

ویک دست برای نوازش دارد

اینطور نیست ایرن؟

درکش میکنم!

اون یک نفر به خیلی چیزها احتیاج داره....

مکث 27 تیر 1389 ساعت 10:22

مطمئنم راهی هست....

من دلم به اطمینان تو خوشه....
در ضمن تو نمونه ی کامل آدمی هستی که حواسش به ته نشین شدن دور و بری هاش هست....از اونایی که حکم غریق نجات رو دارند و می خوان دور و بری هاشون رو نجات بدن!

کرگدن 27 تیر 1389 ساعت 10:25

همین ( شاید البته ... ) آخر همیشه کارو خراب میکنه ولی چشم !

تو جنبه ی مثبتشو ببین!حتما جواب میده!حداقلش کم رنگ می کنه تلخی طرف رو اگه نتونه از بین ببره!

مامانگار 27 تیر 1389 ساعت 11:11

...خوبی این روزها ایرن ؟!

نه!خوب نیستم و بدتر از همه اینه که نمی دونم چرا خوب نیستم؟!

همه ی ما همین طوریم
نه اعتماد به نفسی نه امیدی به زندگی
حتی مریم هم رفته توی فاز شعرهای نا امید کننده
به قول دکتر شریعتی:
بگذار ساعت ها بخوابند
زندگی پوچ ارزش شمارش ندارد

تو نه پسر جان!تو تازه اول راهی....

کرگدن 27 تیر 1389 ساعت 12:19

استاد ما حسب الامر شما گشتیم و آن یک نفر را پیدا کردیم و بهش زنگ زدیم !
اول که با موبایل زدیم اشغال بود یه بند !
بعد هم که با شماره شرکت زنگ زدیم گوشی خودمان هی زنگ میخورد نمی دانم چرا !!!

:(کامنتت داغونم کرد بی شرف!

محبوب 27 تیر 1389 ساعت 12:26

اگه اون یه نفر خودش بخواد و خودش رو این همه به دست غم نده .. همه چی حله ...
مطمئنم درست میشه ... درست میشه .. کافیه بخواد که تلخ نباشه .. حداقل همیشه تلخ نباشه

حق با توئه محبوب جان!بابت همه چی ممنون!

خانم سین 27 تیر 1389 ساعت 13:17

خوبی این روزها...؟

تا منظورت از خوب چی باشه!:)

این فقط محصور به من و تو نیست انگار این جهان سوم حداقل این خاورمیانه باید همیشه در غم و افسردگی باشه چون نه سرگمی هست نه تفریحی نه امیدی نه رفاهی.
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟

حالا همه منتظرن یکی بهشون زنگ بزنه وحالشونو بپرسه. من منتظر نیستما! چون کسی شماره‌مو نداره. کلا من از موبایلم فقط برای ساعت نگاه کردن استفاده می‌کنم!
آدم وقتی تنها باشه کم کم عادت می‌کنه به اون. بعدش دیگه مثل یه فسیل زندگی می‌کنه و کم کم احساس نیازش رو هم از دست می‌ده...

مریم ترین 27 تیر 1389 ساعت 19:16

سلام...کسی زنگ نمی زنه...کسی حالی نمی پرسه...اونایی که بی جهت خوبن...حوصله ی آدمهای بی جهت دپرس رو ندارن...اینو دیگه الانا خوب می فهمم ایرن...

پس تو چه جور حوصله ی منو داشتی؟!نگو که نقش بازی می کردی؟:)

کرگدن 27 تیر 1389 ساعت 21:07

آهاااااا !
بیا مریم جان !
دیدی خودتو لو دادی ؟!
مریضی مگه بچچه افاضات فلسفی کنی که یه بچچهء دیگه بل بگیره این وسط !!!

سلام...
دلتنگی های ادمی را باد...

باید همدیگه رو دریابیم
آدمیم
سلام
دیدم یه روز دهنم همینجوری یه مزه ی خوبی میده پس تو بودی بیتا رو جای من بوسیدی!

گفتم یادم نمیره...یه عالمه بوسش کردم!نگران نباش...فکر کنم تا یه ماه دهنت بوی خوب بده!

رعنا 28 تیر 1389 ساعت 10:04

عزیزمی . خیلی به یادتم این روزا

منم همین طور....باورت نمیشه..ولی می خواستم یکی دو روز دیگه که حالم بهتر شد بهت بزنگم با هم حرف بزنیم!دلم خیلی برات تنگ شده!

بنفشه خاتون 28 تیر 1389 ساعت 11:40

خوبی ایرن جان ؟ کاری از دست من بر میاد؟

مرسی بنفشه ی من!خوبم!بهترم.با احوال پرسی های شماها بهتر میشم!تو خودت خوب باش تو اون چند روز باقی مونده و دم رفتن...همین کافیه!آخ که نمی دونی چه قدر دلم می خواست منم الان تو دم دمای رفتن بودم!قدر این لحظات رو باید بدونی!

مهسا 29 تیر 1389 ساعت 14:03

ایرن جونم تو چرا اینقدر خوبی آخه ؟
فدات بشم
وقتی کامنتتو خوندم یه دنیا جون گرفتم
شماره ی منو از محسن بگیر من شماره ی تو رو ندارم عزیز

قربونت برم!خوبی مهسا جون؟بهتری؟

دخترآبان 29 تیر 1389 ساعت 15:37 http://fmpr.persianblog.ir

میشه یکی از من بپرسه خوبی این روزا ؟

خوبی این روزها؟

بهنام 29 تیر 1389 ساعت 17:53 http://www.rocpina.tk

مشکل اینه که دیگه این روز ها هیچکی به فکر کس دیگه نیست ! تقریبا می شه گفت همه به طور غیر عادی ای خودخواه شدن !
همه هم رو می شکنن و ... !

........

از دریچه
با دلِ خسته، لبِ بسته، نگاهِ سرد
می‌کنم از چشمِ خواب‌آلوده‌ی خود
صبحدم
بیرون
نگاهی:


در مه آلوده هوای خیسِ غم‌آور
پاره‌پاره رشته‌های نقره در تسبیحِ گوهر...
در اجاقِ باد، آن افسرده‌دل آذر
کاندک‌اندک برگ‌های بیشه‌های سبز را بی‌شعله می‌سوزد...

من در این‌جا مانده‌ام خاموش
بر جا ایستاده
سرد



.........

راستی !
خیلی وقته لینکت کردم !
اما هنوز من رو لایق خوندن ندونستی !‌

این روزا 29 تیر 1389 ساعت 23:13 http://inroozaa.blogspot.com

وقتی اینجارو می خونم دچر یه نوع سندرم همزاد پنداری با نویسنده میشم!

ای کاش نداشتی...چون می دونم در این صورت حال تو هم خوب نیست!

این روزا 30 تیر 1389 ساعت 00:03 http://inroozaa.blogspot.com

نه خوب نیستم بانو ...
ودلم غریبه ای می خواهد برای نشنیدنم!

سلام چندتا شعر گفتم یه شرح حالم گذاشتم(وبلاگ شعرم)
وبلاگ شخصی هم آپه
اگر زندگی 100 دلیل برای گریاندن تو دارد
تو برای زندگی 1000 دلیل برای خنده بیار
چارلی چاپلین

مونا 30 تیر 1389 ساعت 01:04 http://midtones.persianblog.ir/

...نگویید او عادت دارد..نه!او دارد غرق می شود و شاید یک سوال شما که از او بپرسید خوبی این روزها؟شاید همین یک سوال بشکند بغض لعنتی اش را و سکوت منزجرکننده اش را..که هق هق بزند زیر گریه...
نگویید او عادت دارد!

طلیعه 30 تیر 1389 ساعت 01:35 http://china.blogfa.com

مشخصه که این روزا حالت خوب نیست. اصلن این روزا کم پیدا می شه یا اصلن پیدا نمی شه یکی که حالش یه کم از بقیه بهتر باشه...

آره راست میگی!

سهبا 30 تیر 1389 ساعت 11:28 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

شماره تو رو که ندارم ، اما به خودم زنگ زدم ، مشغول بود !!!

:(

سهبا 30 تیر 1389 ساعت 11:29

در مورد زری حق با توئه ، حواسش به همه ادمای دوروبرش که زیاد هم هستند ، هست همیشه ، به رسوباتشون ، به مشغولیاتشون ، به خودشون ....

آره!کاری که من نه حالشو دارم نه حوصله شو و نه حتی بلدمش!

غزل خونه 12 مرداد 1389 ساعت 00:09 http://ghazalkhoone.persianblog.ir/

اگر خودمونم داشتیم توی تلخیمون ته نشین میشدیم چی؟ باز میتونیم حال و احوال تلخ رفیق تلخمون رو بپرسیم؟

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد