بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

در را که باز کردم یک آن تعجب کردم!دیدن دخترک با آن مانتو شلوار صورتی مدرسه و کوله پشتی قرمزش در گرمای عرق ریز تابستان، میخکوبم کرد!یک آن احساس کردم با ماشین زمان به عقب بازگشته ام و دوباره فصل مدرسه ی بچه های همسایه است...حس مسافر فریب خورده ای را داشتم که در منحنی های پیچاپیچ زمان گرفتارش کرده اند و امروز می خواهند بی تعلقی اش را نسبت به این زمان لعنتی در صورتش تف کنند....

نظرات 17 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 9 تیر 1389 ساعت 15:45

ایرن گرامی

بابت حس مشترکی که داشتم

دوخط آخر را در وبلاگ قرار دادم.

باسپاس

مرسی!من آدرس وبلاگتو ندارم!

شهریار(م.ر) 9 تیر 1389 ساعت 15:46

معذرت میخوام

مطلب بالا برای من بود

مکث 9 تیر 1389 ساعت 17:29

بد هم نیست این بی تعلقی به زمان... بده؟

زمان کلا بده!باقیشو دیگه نمی دونم!

کوروش 9 تیر 1389 ساعت 19:31 http://www.cisad.blogfa.com/

سلام

سیاه می نویسی

behnam jafari 9 تیر 1389 ساعت 19:33 http://www.rocpina.tk

صدای سوختنِ دلِ قناری در باغچه می آید ...
گربه ای به حرکتِ مینا و قمری می نگرد ؛
و سال ؛
-
سالِ اولِ هجریِ قمریِ ماست ...

مریم عسگری 9 تیر 1389 ساعت 21:09

هیچ بچه مدرسه ای رو نمی شناسم که به بانمکی تو باشه
چشمای درشت! لپ های گلی- موهای چتری- تپل و خوش سر و زبون
این زمان برای همه لعنتیه
فقط باید الکی خوش باشی تا بگذره
هیچ چاره ای نیست

ای کاش همیشه همون طور می موندم...یادته بزرگ ترین دغدغه ام چی بود چرا معلم به جای ۱۹ بهم نداده ۲۰!

شعرم خوبه؟

مهسا 10 تیر 1389 ساعت 00:57

ایرن عزیزم سلام
ممنونم که حواست بهم هست
منم خیلی دلم برات تنگ شده . اصلا اراک نیومدید ؟
من خوبم فقط خیلی بی حوصله ام
این روزا هم سرم شلوغه کمتر میرسم بیام تو نت . خدا کنه سرم خلوت بشه بتونم بیام تهران ببینمتون

یک دو هفته ی دیگه میام اراک احتمالا!بهت میگم یه سر بیای خونمون!

به حرف های مریم گوش نده بدبختت می کنه

برای چیزهایی که زورت بهشون نمی رسه کمتر خودت رو اذیت کن! زمان رو میگم

مریم عسگری 10 تیر 1389 ساعت 21:52

ایرن جون تو سالو رو دیدی؟
خوبه؟
milk رو چی؟
اگه خوبه از اینترنت سفارش بدم

هر دوتاش فوق العاده است!سفارش بده!

میم 11 تیر 1389 ساعت 11:14 http://diazpaam10.blogspot.com

بعد از قرنها سلام!!!
"بچه مدرسه ای به بانمک!!! چشمای درشت! لپ های گلی- موهای چتری- تپل و خوش سر و زبون..."
تو اینجوری بودی!؟!؟
وووواو! منم موافقم اونجوری قابل تحملتری!!
.....
زمان باید یک ویژگی کوچولو به خودش اضافه کنه: اینکه هر زور به طور کامل حافظه ی آدمارو پاک کنه که دیگه نوستالژیک بازیشون گل نکنه!!

ای کاش می شد!
یعنی من این جوری قابل تحمل نیستم!؟

منوخودم 11 تیر 1389 ساعت 16:19

تو مبصرم بودی ایرنی؟
مبصر همه؟
همه همه بچه ها؟
تک خوان گروه سرود که بودی حتمن.. رد خور نداره
هنوزم تک خوانی
عینهو تک مضراب میمونی
عین باغ
مث درخت
مث باهار...

آره هم مبصر بودم هم خر خون هم از این بچه خودشیرینا!

منوخودم 11 تیر 1389 ساعت 18:01

همگی بچه بودیم و راه مدرسه رو بارها رفتیم و اومدیم وبعضی وختا هم برگشتی در کار نبوده حتی...
حالا..
مرد بی عار ، زن بی کار ، عروسی تو باغ و کمیته و اینا...
موضوع خوبیه اما بعید میدونم روزنامه ها ازش بنویسن...
جونه که ارزش داره..اونم واسه یه لقمه نون..
تن ِ که ارزش داره..اونم واسه یه لقمه نون..
تازه اگه بچه هه بفهمه ننه اش واسه چی این کارو میکرده و یه روز واسه اینکه ثابت کنه پاک ِ ، دستش رو به خون ناپاک نکنه...
خون ، خون ِ که دیگه ارزش نداره و با یه آفتابه آب پاک میشه از رو زمین و فاتحه...
موضوع خوبی ِ اما بازم روزنامه ها بعیده ازش چیزی بنویسن...

حذف برزیل مبارک باید قیافه ی مریمو ببینی
یا آرژانتین یا اسپانیا
زنده باد مارادونا

نگار 12 تیر 1389 ساعت 11:30

خوبی ایرن؟

اگه به آدمی که مثل یه مرده ی متحرک میره سر کار و بر می گرده و هیچ لذتی از زندگیش نمی بره میشه گفت خوب پس آره من خوبم!

مون 14 تیر 1389 ساعت 10:10 http://http:/

من که دلم خیلی واسه وقتایی که می رفتم مدرسه می سوزه گه ترین روزای خانوادگی مون بود.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد