بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

توی صف خطی ونک ایستاده ام و هق هق گریه می کنم..دلیلش شاید کمی احمقانه باشد و شاید هم بچگانه...اما من دوست دارم گاهی اوقات بچه باشم... احمق ترین آدم روی زمین باشم و برای کوچک ترین مسئله، های های گریه کنم و مردم هم با آن نگاه های کنجکاو احمقانه شان خیره نشوند به این دختری که هفت و نیم صبح توی صف خطی ونک ایستاده و گریه می کند به خاطر بی فرهنگی آدم های دور و برش..به خاطر این که هنوز نمی دونیم صف یعنی چی؟حق تقدم یعنی چی؟به خاطر این که فکر می کنیم زرنگی است اگر بدویم و زودتر سوار تاکسی شویم..به خاطر این که وقتی به ما گوشزد می کنند چیزی به اسم صف وجود دارد جوری نگاه می کنیم که انگار طرف از سیاره ی دیگری آمده....به خاطر تموم این هاست که من تقریبا هر روز صبح باید با آدم هایی که یا نمی فهمند و یا خودشان را به نفهمی می زنند راجع به یکی از پیش پا افتاده ترین مسائل انسانی یعنی نوبت و حق تقدم حرف بزنم و آخرش هم این می شود که تمام این ها جمع می شود و جمع می شود و جمع می شود تا بالاخره یک روز مثل امروز، می شود بغض و می ترکد.....

نظرات 18 + ارسال نظر
داش آکل 1 تیر 1389 ساعت 08:57 http://dashakol.blogsky.com/

:(

شهریار(م.ر) 1 تیر 1389 ساعت 10:51


متاسفانه واقعیتی که باید در رابطه با روزگارمان

پذیرفت.

اشکهایت را برای چیزهای باارزشتر سرازیر

کن ایرن!

خانم سین 1 تیر 1389 ساعت 10:52

اون از اتوبوس، اینم از تاکسی!

نگار 1 تیر 1389 ساعت 12:57

گریه کن ... هیچی مثه بچگی خوب نیست و تلخ نیست

ای کاش وقتی الان گریه می کنی کسی بهت نگه تو دیگه بزرگ شدی!

مامانگار 1 تیر 1389 ساعت 12:58

...مدتی که تهران زندگی می کردم...مردمش خیلی بارعایت صف و بترتیب سوار تاکسی یا اتوبوس میشدند ..بخصوص اول وقت کاری...هروقت میومدم مشهدو بی نظمی های وحشتناکشو میدیدم...می گفتم بابا تهرانیا خیلی بافرهنگن ازاین نظر.........یعنی پسرفت فرهنگ داشته تهران !!

خیلی!به شدت!شاید هم من زیادی حساسم!نمی دونم!ولی به نظر من رعایت نوبت خیلی پیش پا افتاده است..اینو تو کتابای علوم اجتماعی سوم ابتدایی هم یاد میدادند!

مامانگار 1 تیر 1389 ساعت 13:20

... گریه !!...معلومه خیلی سنگین شده بودی... سبکی بعد گریه چسبیدحتما..

آره..خیلی....من این موقع ها کاری ندارم کجام و یا در چه موقعیتی هستم!باید حتما گریه کنم!

مامانگار 1 تیر 1389 ساعت 13:24

...ممنون از محسن که اومد و از خودش خبر داد...منتظر نوشته هاش هستیم ..

پرند 1 تیر 1389 ساعت 14:01 http://gipsymoonn.blogfa.com

... گریه سهم دل تنگه ...

سلااام
آی گفتی !!
:(

مریم عسگری 1 تیر 1389 ساعت 14:28

اصلا باور نمی کنم که گریه کرده باشی
اگر من بودم یک چیزی ولی تو که خیلی ... قوی هستی

قوی بودم!احساس می کنم کم کم دارم نازک میشم...زندگی صیقلم داده...هر چی نازک تر میشی شکننده تر هم میشی...

طلیعه 1 تیر 1389 ساعت 14:50 http://china.blogfa.com

درد داره ایرن خیلی هم درد داره. این مملکت دیگه درست بشو نیست. فقط باید رفت...

آره!منم معتقدم که فقط باید رفت!

نگار 1 تیر 1389 ساعت 15:13 http://gelezolfam.blogspot.com/

مهم اینه که گریه کردی بهونه اش مهم نیست.کاش منم یه یه بهونه مثل صف داشتم وگریه میکردم.اینروزا.

آره..بعضی وقت آدم فقط یه تلنگر می خواد!

جانا خبر از دل ما میدهی..همین هفته پیش توی مترو به یه خانوم که اومد جلوی من واستاد تا وقتی ترن میاد زود بپره توش یک کلمه گفتم اون جلو که وایستادی خطرناکه.خواهر نبودی ببینی نزدیک بود ما رو با ترن یک جا قورت بده!در ضمن نمی تونم پنهان کنم که خوشحال شدم فهمیدم یک نفر دیگه هم هست که گاهی توی خیابون جلوی گریه اش رو نمیگیره ونگران اون نگاه های احمقانه نیست.

علیرضا 1 تیر 1389 ساعت 22:33

گریه کن گریه قشنگه
گریه سهم دل تنگه
گریه کن گریه قشنگه

نوبت رو تو صف رعایت می کنم اما از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون همه مدت صف واستادن رو به این فک می کنم که چطور میشه صف پیچوند ؟!

شین 2 تیر 1389 ساعت 12:25

خب آدم میترکه دیگه یهویی
مثل امروز صبح من که به خاطر خراب شدن مانیتورم چنان زده بودم زیر گریه که حتمن همسایه هامون فکر کردن کسی مرده من اینجوری ضجه میزنم! البته که مانیتور بهانه بود...

البته!

اگر بخوهی این جوری کنی که هر روز باید گریه کنی آخه توی این کشور حق تقدم توی چی رعایت میشه که این دومیش باشه

[ بدون نام ] 3 تیر 1389 ساعت 13:12

بی خیال بابا

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد