توی صف خطی ونک ایستاده ام و هق هق گریه می کنم..دلیلش شاید کمی احمقانه باشد و شاید هم بچگانه...اما من دوست دارم گاهی اوقات بچه باشم... احمق ترین آدم روی زمین باشم و برای کوچک ترین مسئله، های های گریه کنم و مردم هم با آن نگاه های کنجکاو احمقانه شان خیره نشوند به این دختری که هفت و نیم صبح توی صف خطی ونک ایستاده و گریه می کند به خاطر بی فرهنگی آدم های دور و برش..به خاطر این که هنوز نمی دونیم صف یعنی چی؟حق تقدم یعنی چی؟به خاطر این که فکر می کنیم زرنگی است اگر بدویم و زودتر سوار تاکسی شویم..به خاطر این که وقتی به ما گوشزد می کنند چیزی به اسم صف وجود دارد جوری نگاه می کنیم که انگار طرف از سیاره ی دیگری آمده....به خاطر تموم این هاست که من تقریبا هر روز صبح باید با آدم هایی که یا نمی فهمند و یا خودشان را به نفهمی می زنند راجع به یکی از پیش پا افتاده ترین مسائل انسانی یعنی نوبت و حق تقدم حرف بزنم و آخرش هم این می شود که تمام این ها جمع می شود و جمع می شود و جمع می شود تا بالاخره یک روز مثل امروز، می شود بغض و می ترکد.....
:(
متاسفانه واقعیتی که باید در رابطه با روزگارمان
پذیرفت.
اشکهایت را برای چیزهای باارزشتر سرازیر
کن ایرن!
اون از اتوبوس، اینم از تاکسی!
گریه کن ... هیچی مثه بچگی خوب نیست و تلخ نیست
ای کاش وقتی الان گریه می کنی کسی بهت نگه تو دیگه بزرگ شدی!
...مدتی که تهران زندگی می کردم...مردمش خیلی بارعایت صف و بترتیب سوار تاکسی یا اتوبوس میشدند ..بخصوص اول وقت کاری...هروقت میومدم مشهدو بی نظمی های وحشتناکشو میدیدم...می گفتم بابا تهرانیا خیلی بافرهنگن ازاین نظر.........یعنی پسرفت فرهنگ داشته تهران !!
خیلی!به شدت!شاید هم من زیادی حساسم!نمی دونم!ولی به نظر من رعایت نوبت خیلی پیش پا افتاده است..اینو تو کتابای علوم اجتماعی سوم ابتدایی هم یاد میدادند!
... گریه !!...معلومه خیلی سنگین شده بودی... سبکی بعد گریه چسبیدحتما..
آره..خیلی....من این موقع ها کاری ندارم کجام و یا در چه موقعیتی هستم!باید حتما گریه کنم!
...ممنون از محسن که اومد و از خودش خبر داد...منتظر نوشته هاش هستیم ..
... گریه سهم دل تنگه ...
سلااام
آی گفتی !!
:(
اصلا باور نمی کنم که گریه کرده باشی
اگر من بودم یک چیزی ولی تو که خیلی ... قوی هستی
قوی بودم!احساس می کنم کم کم دارم نازک میشم...زندگی صیقلم داده...هر چی نازک تر میشی شکننده تر هم میشی...
درد داره ایرن خیلی هم درد داره. این مملکت دیگه درست بشو نیست. فقط باید رفت...
آره!منم معتقدم که فقط باید رفت!
مهم اینه که گریه کردی بهونه اش مهم نیست.کاش منم یه یه بهونه مثل صف داشتم وگریه میکردم.اینروزا.
آره..بعضی وقت آدم فقط یه تلنگر می خواد!
جانا خبر از دل ما میدهی..همین هفته پیش توی مترو به یه خانوم که اومد جلوی من واستاد تا وقتی ترن میاد زود بپره توش یک کلمه گفتم اون جلو که وایستادی خطرناکه.خواهر نبودی ببینی نزدیک بود ما رو با ترن یک جا قورت بده!در ضمن نمی تونم پنهان کنم که خوشحال شدم فهمیدم یک نفر دیگه هم هست که گاهی توی خیابون جلوی گریه اش رو نمیگیره ونگران اون نگاه های احمقانه نیست.
گریه کن گریه قشنگه
گریه سهم دل تنگه
گریه کن گریه قشنگه
نوبت رو تو صف رعایت می کنم اما از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون همه مدت صف واستادن رو به این فک می کنم که چطور میشه صف پیچوند ؟!
خب آدم میترکه دیگه یهویی
مثل امروز صبح من که به خاطر خراب شدن مانیتورم چنان زده بودم زیر گریه که حتمن همسایه هامون فکر کردن کسی مرده من اینجوری ضجه میزنم! البته که مانیتور بهانه بود...
البته!
اگر بخوهی این جوری کنی که هر روز باید گریه کنی آخه توی این کشور حق تقدم توی چی رعایت میشه که این دومیش باشه
بی خیال بابا