من آدم به سادگی دیلیت کردن و دور انداختنم....تمام کارت پستال های هم کلاسی ها و هدیه های کوچکشان را دور انداختم...اسم تمامی هم کلاس هایم را هم همین طور، باورم نمی شود که هر چه به این خالی ذهنم فشار می آورم فقط اسم دو سه نفر از بچه های کل 4 سال دبیرستان یادم می آید!من حتی به دفتر خاطراتم هم رحم نکردم و کل سه جلد تراوشات آشفته ی ذهنی ام را در یک اقدام انتحاری در بالکن اتاق 411 خوابگاه آتش زدم!هر وقت توی خونه تنها و بی حوصله باشم می گردم دنبال چیزهایی که باید دورشان انداخت...جزوه های زمان دانشگاه، لباس هایی که دوستشان ندارم، مواد غذایی توی یخچال، فایل های قدیمی و عکس های قدیمی تر داخل کامپیوترم، کاغذهایی که رویشان خط خطی کرده ام، هر چه که باشد و حتی سعی نمی کنم برای یک مدتی داخل ریسایکل بینی چیزی نگهشان دارم، جوری دور می اندازم که دیگر قابل بازیافت نباشد...شاید این دور انداختن های به یک باره ناشی از حملات زود گذر یک بیماری خاص باشد، آخه چند روز پیش داشتم دنبال مانتوی سورمه ای با گل های ریز بنفشم می گشتم که چه قدر برای گرمای این روزهای تابستان، جان می دهد، ولی نبود که نبود...بعد از ساعت ها گشتن تازه یادم افتاد که 2 سال پیش انداختمش دور!
منم از این کار امیکنم.گاهی فقط گاهی بعدش پشیمون میشم.
خدا رو شکر وقتی باهاتم دیگه تنها نیستی که منو دور بندازی...
یه سگی گربه ای وال سفیدی چیزی باید جور کنم بذارم خونه وقتی نیستم تنها نباشی...
من ولی هنوز خیلی چیزها رو دارم... به راحتی نه... دفترهامو تعدادی شونو سوزوندم اما یه سری شون هستن... از خوندنشون لذت می برم... شده گاهی که نصف روز نشستم و دفترهامو خوندم... حتی نامه ها و شعرهای دوستامو دارم هنوز...
عجولانه انجام دادنش کار درستی نیست ولی حس سبکی می دهد به آدم!
ولی من اینجوری نیستم ایرن ... البته در مورد لباس و کفش و ... چرا ... زود خسته میشم ازشون
اما خاطراتم رو نه ... کاغذهام رو نه
خدا میدونه چقدر کاغذ دارم و دست خط و ...
وای فکر اینکه بریزمشون دور هم دیوونه ام می کنه ... گاهی حتی پست هایی از بچه ها که دوستشون دارم رو هم سیو می کنم که داشته باشمون ...
بنظرمن که این کارخوبی ست...تمرین مفیدیه برا ازبین بردن وابستگیها...دلبستگیهای کاذب..برا گردوغبارروبی ذهن ...حالاهرچی باشه.. خوب یا بد فرقی نداره...مهم اینه که گذشته رو رهاکنی...نچسبی بهش..والاهمیشه یه گوشه ای چمباتمه میزنه و وقتش برسه اذیتت میکنه..
...اوناکه تجربه کردن میگن اینجوری رشدآدم ...حرکت روبه جلوی آدم...ونشاط و تحرک اش چندبرابرمیشه !!
امامن هنوز بایداین دورریختن هامو بیشترکنم...بازهم بیشتر...
...ایرن..یعنی محسن هم به همین راحتی همه چیزو دیلیت کرد؟؟!!!
میشه بگی گام های معلق چی شده ؟؟منوخودم چرابه ....قناعت کرده وکامنتدونی رو هم بسته؟؟!!
محسن نه!حتی بلیت اتوبوس رو زمانی که ۵ تومن بوده رو تو کیفش پیدا کردم!!!!!!!!!!اون به شدت همه چی رو دوست داره نگه داره...دقیقا نقطه ی مقابل من!
در مورد وبلاگش هم منم دقیقا نمی دونم دلیلیش رو!
خیلی هم کار خوبی می کنی این جوری نباشی کم کم می بینی دور خودت آشغالدونی جمع کردی ... حتی این دوستا میتونن آشغال بشن آخه کسی رو که دیگه قرار نیست ببینیم چرا باید تو حافظه نگه داریم .
چه جسارتی! اصلا حرفشم نزن!
چه جسارتی! اصلا حرفشم نزن!
الان این پست به عملیات انتحاری اون فرفری در حذف آرشیو وبلاگش ربط داره ؟!
نه!
منم همین جوریم...بعضی وقتها خودمو لعنت می کنم ولی درست نمیشم...
گام های معلق چه بلایی سرش اومده؟
لطفا یکی به من بگه که آخه این چه کاری بود؟
:((
من بر عکسم. منخصص بایگانی هر چیزی که به نظرت دور انداختی باشه.و همیشه فکر میکنم چرا نمیتونم یه برگه که روش چیزای کم اهمیتی رو نوشتم به راحتی دور بندازم ؟! درباره گذشته هم چیزای عجیبی به یادم مونده که خودم تعجب میکنم .
هر بیماری ای داری منم دارم چون چند روزه دارم دنبال شلوار سفیدم میگردم که نمیدونم کی دورش انداختم ؟
چرا این کارو می کنید؟
نمی دونم!
مثل چهار فصل عمل میکنی ایرن
هر فصل رنگی تازه
سلام ایرن
باید به خاطر این کارات تورو در یه دادگاه صحرایی - که زیاد روند محاکمه ات طول نکشه - به اعدام محکومت کرد و بکشنتت !!!!
آخه چرا این کارارو می کنی ؟؟؟؟
وای وحشتناکه !!!
منم مثه تو ...
دلم برات تنگ شده ایرن ...
خوب نیستم ... خبر تکراری ... از خیلی وقت پیش !
آره..این خبر دیگه این قدر تکراری شده که داره کم کم عادی میشه!
من که هر چی که نگه می دارم تا چند سال لازمم نمیشه به محض این که دور می اندازم لازمم میشه ..دور ریختنی ها رو باید دور ریخت ...
منم این مدلی هستم و راضی هم هستم!
اتفاقن دیشب قبل از خواب داشتم فکر میکردم یعنی ممکنه بشه مثلن من برم دکتر! بدم تمام خاطرات خوب و بد گدشته مو پاک کنه؟! همیشه دلم میخواست اینکارو بکنم...
اصلن موضوع یکی از خیال بافی هام همینه که مثلن یه اتفاقی میفته و من همه چی رو فراموش میکنم و ...
شایدم واقعن بیماری باشه نمیدونم
آخ به خدا راست گفتی...تنها چیزی که هر چی میزمش دور و باز با پررووی تمام از توی سطل زباله بر می گرده همین خاطرات مزخرف گذشته است....