بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

من آدم به سادگی دیلیت کردن و دور انداختنم....تمام کارت پستال های هم کلاسی ها و هدیه های کوچکشان را دور انداختم...اسم تمامی هم کلاس هایم را هم همین طور، باورم نمی شود که هر چه به این خالی ذهنم فشار می آورم فقط اسم دو سه نفر از بچه های کل 4 سال دبیرستان یادم می آید!من حتی به دفتر خاطراتم هم رحم نکردم و کل سه جلد تراوشات آشفته ی ذهنی ام را در یک اقدام انتحاری در بالکن اتاق 411 خوابگاه آتش زدم!هر وقت توی خونه تنها و بی حوصله باشم می گردم دنبال چیزهایی که باید دورشان انداخت...جزوه های زمان دانشگاه، لباس هایی که دوستشان ندارم، مواد غذایی توی یخچال، فایل های قدیمی و عکس های قدیمی تر داخل کامپیوترم، کاغذهایی که رویشان خط خطی کرده ام، هر چه که باشد و حتی سعی نمی کنم برای یک مدتی داخل ریسایکل بینی چیزی نگهشان دارم، جوری دور می اندازم که دیگر قابل بازیافت نباشد...شاید این دور انداختن های به یک باره ناشی از حملات زود گذر یک بیماری خاص باشد، آخه چند روز پیش داشتم دنبال مانتوی سورمه ای با گل های ریز بنفشم می گشتم که چه قدر برای گرمای این روزهای تابستان، جان می دهد، ولی نبود که نبود...بعد از ساعت ها گشتن تازه یادم افتاد که 2 سال پیش انداختمش دور!

نظرات 21 + ارسال نظر
حوا 28 خرداد 1389 ساعت 10:55 http://adha.persianblog.ir

منم از این کار امیکنم.گاهی فقط گاهی بعدش پشیمون میشم.

منوخودم 28 خرداد 1389 ساعت 12:01

خدا رو شکر وقتی باهاتم دیگه تنها نیستی که منو دور بندازی...
یه سگی گربه ای وال سفیدی چیزی باید جور کنم بذارم خونه وقتی نیستم تنها نباشی...

مکث 28 خرداد 1389 ساعت 12:10

من ولی هنوز خیلی چیزها رو دارم... به راحتی نه... دفترهامو تعدادی شونو سوزوندم اما یه سری شون هستن... از خوندنشون لذت می برم... شده گاهی که نصف روز نشستم و دفترهامو خوندم... حتی نامه ها و شعرهای دوستامو دارم هنوز...

الهام 28 خرداد 1389 ساعت 12:30 http://www.tatooreh.blogfa.com

عجولانه انجام دادنش کار درستی نیست ولی حس سبکی می دهد به آدم!

محبوب 28 خرداد 1389 ساعت 12:38

ولی من اینجوری نیستم ایرن ... البته در مورد لباس و کفش و ... چرا ... زود خسته میشم ازشون
اما خاطراتم رو نه ... کاغذهام رو نه
خدا میدونه چقدر کاغذ دارم و دست خط و ...
وای فکر اینکه بریزمشون دور هم دیوونه ام می کنه ... گاهی حتی پست هایی از بچه ها که دوستشون دارم رو هم سیو می کنم که داشته باشمون ...

مامانگار 28 خرداد 1389 ساعت 12:47

بنظرمن که این کارخوبی ست...تمرین مفیدیه برا ازبین بردن وابستگیها...دلبستگیهای کاذب..برا گردوغبارروبی ذهن ...حالاهرچی باشه.. خوب یا بد فرقی نداره...مهم اینه که گذشته رو رهاکنی...نچسبی بهش..والاهمیشه یه گوشه ای چمباتمه میزنه و وقتش برسه اذیتت میکنه..

مامانگار 28 خرداد 1389 ساعت 12:52

...اوناکه تجربه کردن میگن اینجوری رشدآدم ...حرکت روبه جلوی آدم...ونشاط و تحرک اش چندبرابرمیشه !!
امامن هنوز بایداین دورریختن هامو بیشترکنم...بازهم بیشتر...

مامانگار 28 خرداد 1389 ساعت 14:19

...ایرن..یعنی محسن هم به همین راحتی همه چیزو دیلیت کرد؟؟!!!
میشه بگی گام های معلق چی شده ؟؟منوخودم چرابه ....قناعت کرده وکامنتدونی رو هم بسته؟؟!!

محسن نه!حتی بلیت اتوبوس رو زمانی که ۵ تومن بوده رو تو کیفش پیدا کردم!!!!!!!!!!اون به شدت همه چی رو دوست داره نگه داره...دقیقا نقطه ی مقابل من!
در مورد وبلاگش هم منم دقیقا نمی دونم دلیلیش رو!

خیلی هم کار خوبی می کنی این جوری نباشی کم کم می بینی دور خودت آشغالدونی جمع کردی ... حتی این دوستا میتونن آشغال بشن آخه کسی رو که دیگه قرار نیست ببینیم چرا باید تو حافظه نگه داریم .

[ بدون نام ] 28 خرداد 1389 ساعت 15:19

چه جسارتی! اصلا حرفشم نزن!

مونا 28 خرداد 1389 ساعت 15:20

چه جسارتی! اصلا حرفشم نزن!

کرگدن 28 خرداد 1389 ساعت 15:53

الان این پست به عملیات انتحاری اون فرفری در حذف آرشیو وبلاگش ربط داره ؟!

نه!

هلیا 28 خرداد 1389 ساعت 17:16 http://heliahanifi.blogfa.com

منم همین جوریم...بعضی وقتها خودمو لعنت می کنم ولی درست نمیشم...
گام های معلق چه بلایی سرش اومده؟
لطفا یکی به من بگه که آخه این چه کاری بود؟
:((

دختر تات 28 خرداد 1389 ساعت 20:41

من بر عکسم. منخصص بایگانی هر چیزی که به نظرت دور انداختی باشه.و همیشه فکر میکنم چرا نمیتونم یه برگه که روش چیزای کم اهمیتی رو نوشتم به راحتی دور بندازم ؟! درباره گذشته هم چیزای عجیبی به یادم مونده که خودم تعجب میکنم .

مهسا 29 خرداد 1389 ساعت 00:52

هر بیماری ای داری منم دارم چون چند روزه دارم دنبال شلوار سفیدم میگردم که نمیدونم کی دورش انداختم ؟

پسر آبان 29 خرداد 1389 ساعت 01:51 http://PESARE-ABAN.BLOGFA.COM

چرا این کارو می کنید؟

نمی دونم!

شهریار(م.ر) 29 خرداد 1389 ساعت 12:00

مثل چهار فصل عمل میکنی ایرن

هر فصل رنگی تازه


زکریا 29 خرداد 1389 ساعت 12:19 http://www.dizpaam10.blogspot.com

سلام ایرن
باید به خاطر این کارات تورو در یه دادگاه صحرایی - که زیاد روند محاکمه ات طول نکشه - به اعدام محکومت کرد و بکشنتت !!!!
آخه چرا این کارارو می کنی ؟؟؟؟
وای وحشتناکه !!!

نگار 29 خرداد 1389 ساعت 20:41

منم مثه تو ...
دلم برات تنگ شده ایرن ...
خوب نیستم ... خبر تکراری ... از خیلی وقت پیش !

آره..این خبر دیگه این قدر تکراری شده که داره کم کم عادی میشه!

من که هر چی که نگه می دارم تا چند سال لازمم نمیشه به محض این که دور می اندازم لازمم میشه ..دور ریختنی ها رو باید دور ریخت ...

شین 30 خرداد 1389 ساعت 09:01

منم این مدلی هستم و راضی هم هستم!
اتفاقن دیشب قبل از خواب داشتم فکر میکردم یعنی ممکنه بشه مثلن من برم دکتر! بدم تمام خاطرات خوب و بد گدشته مو پاک کنه؟! همیشه دلم میخواست اینکارو بکنم...
اصلن موضوع یکی از خیال بافی هام همینه که مثلن یه اتفاقی میفته و من همه چی رو فراموش میکنم و ...
شایدم واقعن بیماری باشه نمیدونم

آخ به خدا راست گفتی...تنها چیزی که هر چی میزمش دور و باز با پررووی تمام از توی سطل زباله بر می گرده همین خاطرات مزخرف گذشته است....

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد