بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....
نظرات 48 + ارسال نظر
شهریار 13 اردیبهشت 1389 ساعت 12:29


ایرن گفتی صادق هدایت یاد یک مطلب افتادم!

بنده خدا(صادق هدایت رو میگم)به حرف بزرگترش

گوش نکرد دست به گاز زد و مرد.

تازه بستنی خوردن با کافکا رو تو خیابون شانزالیزه

رد کرده بود.

تو از این کارا نکنی رییس کل بیمه ...

ایران؟

تامین اجتماعی؟

آسیا؟

ابوالفضل؟

...



کرگدن 13 اردیبهشت 1389 ساعت 12:57

زررررررررررررشک !

این زرررررررررررشک خطاب به کی بود؟من؟کافکا؟صادق هدایت؟رییس مذکور؟

مجتبی 13 اردیبهشت 1389 ساعت 13:04 http://www.000124.blogfa.com

کرگدن 13 اردیبهشت 1389 ساعت 13:10

رئیس منفور !!!

خانم سین 13 اردیبهشت 1389 ساعت 13:20

عجب روئی داره خداوکیلی! اینجا روسای ما اگه سوتی بدن دیگه انقد بلبلی نمی کنن!!! واااااااااااااااااای خدای من! یه تف دلش می خواد ایرن فقط یه تف!

حیف نمیشه سی ا سی گفت..

تو خون خوش رنگتو کثیف نکن به خاطر اینا عزیزم!

الهام 13 اردیبهشت 1389 ساعت 14:00 http://www.tatooreh.blogfa.com

وای ایرن این چه رو اعصابه!
یاد مافوق خودم افتادم! من خبرنگار فضای مجازیم! دبیر ارشدم فوق لیسانس فلسفه! یادم میاد یهخبرش براش فرستادم درباره شبکه های اجتماعی در اینترنت مثل فیس بوک و اینا... مردک به من زنگ زده می گه خانم ... این خبره مربوط به سرویس اجتماعی نمی شه وقتی درباره شبکه های اجتماعیه!!!!!!
خلاصه این وضعیت همه ماست توی این مملکت!

مهسا 13 اردیبهشت 1389 ساعت 14:03

مملکته داریم ؟

مسعود 13 اردیبهشت 1389 ساعت 14:05 http://tajrobehayeeazad.wordpress.com/

باید در جوابش می گفتید همبن امثال شما دکترها بر مصدر کارها نشستند که حالا وضع مان این طور است که هر بار باید گفت: دریغ از...

همین غم نان و ترس از نتایج احتمالیش نمی ذاره بیشتر از این جوابش رو بدم!

رعنا 13 اردیبهشت 1389 ساعت 14:16

یعنی استدلال احمقانه تر از اینم میشه ؟
یکی از مدیرای ما تو یه لیست تنخواه نوشته بود نص کافه یه مراد همون نسکافه است
اون یکی یه سی دی صوتی گذاشته بود بعد به من گفت خانوم فلانی یه چیزی گذاشتم تو کامپیوترم داره رعد و برق نشون میده که البت مراد افکتهای مدیا پلیر بود
انوقت حقوق یه ماهشون در حد یک سال کار کردن من و تویه و سمتشون اوهههههههه بالا بالاهاست

رعنا 13 اردیبهشت 1389 ساعت 14:17

راستی اون کافه که تو فتوبلاگت عکس - تولد- انداختی توش کجاست
دلمو برده

کافه هتل جهان تو خیابون ولیعصر.سر طالقانی!خیلی قشنگه!

بی تا 13 اردیبهشت 1389 ساعت 16:17 http://khanoomek.blogfa.com/

من مدتهاس دارم نقشه قتل رئیستو می کشم ایرن ولی امروز مصمم تر شدم... نمی تونم جلوی نفرتم رو بگیرم ولی کافکا می تونست....نمی دونم کتاب گفتگو با کافکا نوشته ی گوستاو یانوش رو خووندی یا نه...اونجا به همکار کافکا اشاراتی میشه که نشون میده هم اطاقی کافکا در محل کار ؛ کسی که ساعتها روبه روی کافکای عزیز مینشسته؛ آدمی بوده به مراتب احمق تر و آزاردهنده تر از رئیس تو...ولی شرح رفتار کافکا با این مرد خیلی متاثر کننده است...

اون کتابو خوندم!کافکا کافکاست...منم ایرنم!بیتا منم داره تحملم تموم میشه!میشه نقشه ی قتلشو به منم بگی!

بی تا 13 اردیبهشت 1389 ساعت 16:19 http://khanoomek.blogfa.com/

در مورد داستانی که قسمت اولش رو نوشتم ؛ فکر نمی کردم انقد موردتوجهت قرار بگیره....خیلی خوشحالم

مونا 13 اردیبهشت 1389 ساعت 16:35

بسیار تابلوست که چقدر به تو دوستات و حال وهواتون حسودیش می شه. فکر کنم همین روزا بترکه!

زکریا 13 اردیبهشت 1389 ساعت 17:08 http://diazpaam10.blogspot.com

سلام ایرن . الان فکر می کنی من یه آدم مزخرف بدقول گند هستم ؟
دارم دنبال با کیفیتش می گردم رفیق . در اولین فرصت واست میل می کنم

مرسی!ولی خودتو به زحمت ننداز!

زکریا 13 اردیبهشت 1389 ساعت 17:09 http://www.diazpaam10.blogspot.com

راستی کفش هات چه طورن ؟
تو این بارندگی ها مواظبشون باش :)

عالیند!عالی!

زکریا 13 اردیبهشت 1389 ساعت 17:10 http://diazpaam10.blogspot.com

این پستت منو یاد این شعر از شاهکار بینش پژوه انداخت : صف کوتاه شعور صف طولانی نان / قرص ده تا ده تا چای لیوان لیوان

منوخودم 13 اردیبهشت 1389 ساعت 20:11

این دکترکه گفتی من ازش راضیم که خدا هم ازش راضی باشه...
اون دفعه آمپولم رو اونقده خوب زد که نگو....که نگو...

گاهی فقط باید گفت ..جواب ابلهان خاموشی ست ..
یا اینکه با یه لبخند و سکوت خودمون رو از شر آدم نادان رها کرد ..
و اما غم نان ..امان از دست غم نان ...

دخترآبان 13 اردیبهشت 1389 ساعت 20:38 http://fmpr.persianblog.ir

مزخرف .... رئیسو میگما :D

علیرضا 13 اردیبهشت 1389 ساعت 21:24 http://thestories.blogfa.com

اگه قرار بود این چیزا به درد دکترای مملکت بخوره که رئیس مذکور نمی شدن که!

هلیا 13 اردیبهشت 1389 ساعت 21:55 http://heliahanifi.blogfa.com

به نظرم بهتره که جاتونو عوض کنید...بچه های کارشناسی؟
بالاخره هر دکتری هم یه زمانی بچه ی کارشناسی بوده دیگه
ببره دکتراشو بذاره در کوزه
نه واسه غلط نوشتن تامل...واسه استدلال مسخره ی کودکانه اش

کلاسور 13 اردیبهشت 1389 ساعت 22:02 http://celasor.persianblog.ir

بد دردیه !!!

کرگدن 13 اردیبهشت 1389 ساعت 22:14

اینجا رو ببینید استاد عسگری جان !

بهار 14 اردیبهشت 1389 ساعت 01:14 http://bazieakhar.blogfa.com

چرا با رییست بحث می کنی به جهنم که نوشته بی خیال خب ما که ازین دکترها زیاد تو دانشگاه دیدم اینا مثل اونا کارت یه کم مفرح کن و بهش به چشم ذخیره تجربه نگاه کن اگه کافکا تو بیمه کار نمی کرد که نمی تونست قصر و مسخ و محاکمه را بنویسه

هانتا 14 اردیبهشت 1389 ساعت 08:20 http://roospigari.blogspot.com/

می بینم که همون عکسی که من دوس داشتم رو گذاشتی توی پروفایلت
تو باید عکاس می شدی - هر چند هستی - منظورم اینه که عکسی که از آینه گرفتی خیلی عالیه مثل اون یکیا
دمت گرمه
یه زیبایی پتهان و مستتر هم توی عکس هست که خیلی عالیه
ضمنا ما اسممونو عوض کردیم اگه اومدی دیدی فرق کرده برنگرد خودمونیم
نکنه آخر اینکه منم از آملی خوشم نیومد توی این مورد با هم هم سلیقه ایم

چه عجب بالاخره یه فیلم بود که من خوشم نیاد و تو هم همین طور!
بابت تعریفت هم ممنون!

نسرین 14 اردیبهشت 1389 ساعت 09:18 http://amordadi.persianblog.ir/

سلام.

علیک سلام!

محبوب 14 اردیبهشت 1389 ساعت 09:25 http://mahboob.persianblog.ir

خاک بر سر ِ بی سواد ِ همشون کنن . خداییش انگار ملاک ِ اصلی رئیس شدن همین نفهمیه ..
دکتر ! چه بی .... ولش کن . خوبه آدم دیپلمه باشه ولی شعور داشته باشه و...
میدونی حرصش گرفته تو بهش ایراد گرفتی . کم آورده اینجوری گفته ... ما هم داریم نمونه اش رو ... بذار این عوضیا در جهل مرکب خودشون بمونن

بلوطی 14 اردیبهشت 1389 ساعت 09:38

سلام ایرن
می دونم بار هزارمه...ولی چیکار کنم خوب من قلمت رو نوشتنت رو من همه چیز این وبلاگ رو دوست دارم...
ال استار...منم یه چند تایی داشتم ولی چیکار کنم که زود توی پام ترک می خورن و پیر میشن...
و اینه و همه چی
در ضمن به این مثلا دکتر عرض کنید تو شاید دکترای بی شعوری داشته باشی! که بشی دکتر این مملکت!

قربونت برم من که این قدر ناز و مهربونی!به جوجوت بگو از طرف من یه ماچ گنده بکنندت!آبدار!

محمد 14 اردیبهشت 1389 ساعت 10:09 http://www.darkpoint.blogspot.com/

من بات موافق نیستم ایرن. چرا فکر می کنی غم نان نداشتی الان نشسته بودی خونه ات داشتی داستان می نوشتی؟ من فکر می کنم اگه غم نان نداشتی الان تو خونه داشتی به چاکرای چندمت فکر می کردی یا فال قهوه می گرفتی یا هرچی غیر از اینکه یه داستان خوب بنویسی. کدوم یکی از نویسنده ها و هنرمندای محبوبت رو می شناسی که تو پر قو بزرگ شدن؟ تو یکی از پست ها نوشتم گدار می گه اگه اونجوری که می خواستم می تونستم زندگی کنم دیگه فیلم نمی ساختم.
نمیشه ثابت کرد ولی به نظر می رسه زندگی خوب و ساختن یه اثر هنری نسبت عکس دارن.

ولی من حرف تو رو هم خیلی قبول ندارم!الان مثلا پل استر تو آپارتمان شخصیش تو بروکلین نشسته و داره داستان می نویسه و شاهکار پشت شاهکار خلق می کنه!راحت هم زندگی می کنه!قبول کن که داستان نوشتن ساعت ۶ عصر وقتی خسته و کوفته و با یه ذهن داغون و پر از چرندیات مدیر و همکارای احمقت برگشتی خونهُ خیلی سخته...ذهنت پرواز نمی کنه!

محمد 14 اردیبهشت 1389 ساعت 11:31 http://www.darkpoint.blogspot.com/

اون همسن تو نیست دختر جان. الان به اینجا رسیده که میشینه می نویسه. به قول کیارستمی این موقعیتش رو از تو لاتاری بدست نیاورده.
این همه فیلم درباره نویسنده های بزرگ تاریخ. ببین چجوری زندگی کردند.

خوب منم به اندازه ی کافی تا الان سختی کشیدم!دیگه وقتش نیست بشینم پشت همون پنجره؟!حساب می کنم می بینم من از پل استر هم بیش تر سختی کشیدم!در ضمن سختی های اون تو پاریس بوده، رنگ و لعاب سختی های اون جا فرق می کنه!اون روزم بهت گفتم!انگار سختی و رنج اون جا قاطیش نکبت و سرخوردگی نیست!

محمد 14 اردیبهشت 1389 ساعت 11:50 http://www.darkpoint.blogspot.com/

سختی کشیدن که لیسانس نداره تا یه جایی بکشی از اونجا به بعد شاهکار هنری خلق کنی! خودت رو مقایسه کن با خیلی های دیگه ببین چقدر زندگیت سخت بوده. چجوری حساب کردی که از ژل استر بیشتر سختی کشیدی؟ سختی اصلی تازه از وقتی شروع میشه که تو نویسنده بشی. که شکست بخوری دوباره پاشی. بت گفتم لحظه ای که یه قهرمان دلش به حال خودش بسوزه لحظه سقوطشه. اگه اینجوری باشه اونایی که تو افغانستان و تانزانیا هستن باید از 5 سالگی بشینن کنار پنجره بنویسن!

چی بگم؟!بی خیال...من که نویسنده نیستم!قرار هم نیست باشم!اینا همه تو خیالتم می گذره...مثل تموم چیزای دیگه!

هانتا 14 اردیبهشت 1389 ساعت 13:37 http://roospigari.blogspot.com/

من اصلا دوست ندارم وقتی مردم دفنم کنن دوس دار جسدم آتیش بزنن فعلا این وبه کسی نگفتم که حوصله ی دعوا و اینا ندارم ولی وقتی به سنش رسیدم - اگه رسیدم - میگم که جنازه م رو بسوزونن
سلام
در مورد شکست امواج یه نکته بگم:
ازون فیلمایی نیس که مثلا یادت باشه که اگه یه جا اتفاقی دیدیش بگیری ش بعدا وقت کنی ببینیش
منم یه لیست بالابلند از فیلمایی که می خوام ببینم دارم هر وقت گیرم بیان و هر وقت وقت کنم
ولی یه لیستی هم هست که براشون مشتاقم که مدام می سپرم به این و اون که هر جوری شده برام گیر بیارنش
شکست امواج از این دسته ی دومه حتا کمی غلیظ تر

خوب دومین اشتراکمون هم پیدا شد!منم می خوام که منو بسوزونن ترجیحا!ولی کی آخه این کار رو برای آدم می کنه؟
مگه بری یه جایی زندگی کنی که مرده هاشونو می سوزنند!مثل هند.

زکریا 14 اردیبهشت 1389 ساعت 16:39 http://diazpaam10.blogspot.com

ایرن سلام
تو از "آملی" خوشت نمیاد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آخه چرا ؟
واجب شد یه پست درباره این فیلم بنویسم ؟ واسه خاطر تو و شاه رخ !

حسش مصنوعی بود به نظرم!به دل من ننشست!

حمید 15 اردیبهشت 1389 ساعت 00:05 http://abrechandzelee.persianblog.ir/

از اینجور پستا خوشم نمیاد...میدونی چرا؟
چون مثل اعتراضامون به همه چیزای گند دور و برمون میمونه...مثل اینکه میگیم همه جا پارتی بازیه ولی خودمون با پارتی سر کاریم!...مثل اینکه به فخرفروشی اعتراض میکنیم و بی جنبه بازی میدونیمش ولی پا بده کم از اون طرف نداریم!...

مثل همین مورد؛بی سوادی و مدرک پرستی؛ که گفتی...ریشه تفکرمون مدرک گراس...همین کامنت این دوستمون (که خدا میدونه چقدر برام عزیزه) رو ببین...؛آدم دیپلمه باشه ولی شعور داشته؛...میبینی؟...همین دوستی که قبولش دارم هم وقتی میخواد به این رئیستون بتوپه این رو میگه...تو خونمون رفته...قسم میخورم اگه تو هم دکترا داشتی و تو بحث با یکی که مدرکش ازت پایینتره کم میاوردی یه گریزی به دشت کربلای دکترات میزدی!
بابا همه چی که به حرف نیست...

من کاری با مدرک ندارم!من مشکلم ادعا است!ادعای دونستن چیزایی که نمی دونیم...

هانتا 15 اردیبهشت 1389 ساعت 08:09 http://roospigari.blogspot.com/

تحمل مار و کژدم به خدا راحت تر از آدمای بی سواد و احمقه
خیلی راحت تر
سلام
صبح به خیر
من هنوز "پاریس دوستت دارم" را ندیدم

هانتا 15 اردیبهشت 1389 ساعت 08:10 http://roospigari.blogspot.com/

گفتی بوس و ماچ و شلوغی باید ببینم این پاریس دوستت دارمو

مهراد 15 اردیبهشت 1389 ساعت 14:31 http://purplehaze.blogfa.com

دنیا عجب جایی شده...

زکریا 15 اردیبهشت 1389 ساعت 15:30 http://diazpaam10.blogspot.com

سلام
پست ؛هرگز رهایم مکن ؛ رو خوندم . ژست من بهتر بود:)))
غبرائی کی ترجمه کرد این کتاب رو ؟؟؟؟؟؟ خوش به حالت که با غبرائی خوندیش

غبرایی اول ترجمه کرده بود منتها کتابش یه چند سالی گیر افتاد تو ارشاد!پارسال بود که ترجمه اش تازه چاپ شد!خیلی خوبه...فکر کنم کلا چارچوب کتاب عوض میشه اگه مترجم خوب نباشه!ولی غبرایی کارش درسته ها!
ما هم در بهتر بودن پست شما حرفی نداریم!

کرگدن 16 اردیبهشت 1389 ساعت 11:12

بابا کامنتینگ غیر فعال کن !!!

هانتا 16 اردیبهشت 1389 ساعت 13:16 http://roospigari.blogspot.com/

وقتی کامنتینگ یه پست غیر فعاله خب منظور نویسنده این بوده که نمی خواد چیزی درباره ش بشنوه
منظور خواننده اما چی؟!
یعنی من نگم که چند نفر ساعت راجع به این موضوع با سیا و صمد حرف زدیم که ناخوداگاهمون چجور همیشه گولمون می زنه
نگم ایول دراز و نشست
نگم ایول عکاسی
سلام
ظهر بخیر

ایرن یعنی عشق،داشتن کسی که میدونی دوستت داره و دوستش داری با خودش خوشبختی نمیاره؟پس چرا هروقت من عاشق بودم هیچ چیزی نمیتونست غمگینم کنه!

حمید 17 اردیبهشت 1389 ساعت 01:16 http://abrechandzelee.persianblog.ir/

؛من کاری با مدرک ندارم!من مشکلم ادعا است!؛
اتفاقا منظور من هم ادعا بود!...
واقعا انقدر گنگ گفتم که متوجه نشدی!؟...بگذریم...

فلورا 17 اردیبهشت 1389 ساعت 20:54

واسه ی این آدما هموت سکوته بهتره...
همه ی مطلبایی که نخونده بودمو خوندم...
خاک غریب: دقیقا منم همینو می خوام..حتی یه روزم به عمورم مونده باشه دوس دارم اینجا نباشم.
وقتی آینه ها خودکشی می کنند: وقتی آینه ها می شکنن نمی دونم چه حسیه دقیقا اما دلت گریه می خواد!
وقتی آل استارهایت بنفش باشند: چند سالیه غیر آل استار کفشی نپوشیدم این کفش به همه حس زندگی میده!!!
(چقدرم مال تو قشنگهههه!!! این رنگیشو تا حالا ندیده بودم!)

مرسی عزیزم!

هانتا 18 اردیبهشت 1389 ساعت 07:58 http://roospigari.blogspot.com/

اشنراکامون داره زیاد میشه آملی و سوزوندن جسد و سامان سالور و . . .
سلام
صبح بخیر
هفته خوبی داشته باشی

محبوب 18 اردیبهشت 1389 ساعت 11:08 http://mahboob.persianblog.ir

ایرن جونم ! دیدنت خیلی حس خوبی بود . بی نهایت خوب . ممنون بخاطر همه چیز . حالم خیلی خوب شد .
نمی دونستم پنج شنبه حالت بد بوده ...
چقدر دلم می خواست زودتر اومده بودیم ولی نشد ...
خیلی بهم خوش گذشت ...

خواهش می کنم عزیزم!دیدن تو و خنده هات حالمو خوب کرد!

مهراد 18 اردیبهشت 1389 ساعت 11:41

ساتیاگراها سه

سمیرا 19 اردیبهشت 1389 ساعت 14:18 http://nahavand.persianblog.ir

اگه نفهم نبودن که رئیس نمیشدن! مال ما یه زبون نفهمه به تمام معناست. حتی بلد نیست درست و حسابی فارسی حرف بزنه بعد دستور داده تو کلاس زبان شرکت دیپلمه ها نباشن! انگار آقا جاش تنگ میشه! رفته 100 ساعت کلاس شده فوق لیسانس به نگارش ما ایراد میگیره!!!

غزل خونه 31 اردیبهشت 1389 ساعت 18:15 http://ghazalkhoone.persianblog.ir/

عجب آدم عقده ای و حقیریه. آدم خنده ش میگیره...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد