بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

هرگز ترکم مکن!


هرگز ترکم مکن، کتاب هراسناکی است...یعنی داستان هراسناکی دارد با قهرمان های تنها و غمگین...قهرمانانی که حتی نمی توانند به یک دیگر کمک کنند....کتاب به ظاهر در مورد انسان هایی است شبیه سازی شده  و آزمایشگاهی که قرار است در بزرگ سالی، اعضای بدنشان را به سایر انسان ها ببخشند...آن ها در کودکی و پیش از رسیدن به مرحله ی لازم برای اعطای عضو، از هیچ چیز به طور کامل اطلاع ندارند، فقط گاه از روی واکنش های مراقبین شان حدس می زنند که با دیگران تفاوت دارند....

قهرمان کتاب، کتی.ه پس از مدت ها امداد رسانی(کمک به سایر عضو دهندها برای بهبود و آمادگی برای اعطای عضو بعدی) اینک عاشق مردی شده که خود موجودی آزمایشگاهی است...بر اساس شایعه ای که می گوید، ممکن است به آن هایی که عاشق یک دیگرند فرصتی داده شود برای زندگی بیش تر، تصمیم می گیرد به ملاقات مادام  برود...مادام زنی است که کتی می پندارد باید از تمامی اسرار آن ها آگاه باشد....

پرده های  اتاق کنار می رود و از میان تاریکی قیرگون اتاق زنی پیر و مچاله شده بر روی ویلچر ظاهر می شود...زنی پیر که قرار است پاسخ تمامی سوالات کتی باشد...که قرار است بگوید که شایعه فقط شایعه بوده...که او هم باید همان کاری را کند که سایر عضو دهند ها می کنند...

این جاست که احساس می کنم..ما همان انسان های آزمایشگاهی هستیم..و خدای ما همان زن یا مرد(چه فرق می کند)پیر و شکست خورده بر روی ویلچر است که در نهایت یاس و سر خوردگی می پذیرد که پروژه ی آن چنانی اش با شکست مواجه شده...که قرار نبوده ما این گونه تنها و یکه میان این برهوت بی انتها رها شویم..که شدیم...که دیگر کاری از دستش بر نمی آید برای ما تا خود را نجات دهیم از نابودی مطلق..که حتی عشق هم نمی تواند یار ما باشد برای تحمل این مصیبت بزرگ که اسمش می شود زندگی....

هرگز ترکم مکن، کازئو ایشی گورو، با ترجمه ی فوق العاده ی مهدی غبرایی، نشر افق، بها:7000 تومان

نظرات 20 + ارسال نظر
زری 15 فروردین 1389 ساعت 15:47

رفتم بگیرم...

محمد 15 فروردین 1389 ساعت 16:09 http://darkpoint.blogspot.com/

نه اینجوری نمی شه تو همه شو تعریف کردی که. من میرم کتابو می خونم میام نظرمو می دم. من که با همون وقتی یتیم بودیم عاشق ایشی گورو شدم حرف تو هم که حجته. می مونه 7000 تومن که با اون جمله آخری که نوشتی حل شد. بر می گردم.

حمید 15 فروردین 1389 ساعت 18:12 http://abrechandzelee.persianblog.ir/

جدا ترسناکه...هم داستانی که ایشی گورو گفته و هم برداشتی که تو کردی...
خوب نقد میکنی...کوتاه ولی تو پر!...
تسلی ناپذیرش رو هم حامد داره...خواستی بگیر بخون...البته من خوشم نیومد ولی سرگردانی مردم یه شهر کوچیک در آستانه یه مراسم مثلا بزرگ و ریزه کاریهایی که داره راست کار خودته!

نگار 15 فروردین 1389 ساعت 22:21

کویر لعنتی بی انتهاست و نفس من خشک شده. تهوع گندی سرم را پر می کند و حامله ام انگار. و بچه ای که نمی دانم کجا ... کی ... اصلا کف پایش می چسبد به این کثافت خانه ی ترسناک و نسل تمام این کابوسها را ادامه خواهد داد؟ ... کابوسهای من ... مادرهای دیگر ... کابوس آبی سرداب گونه ی دختربچه ی بی حوصله نقاشی شده با آن تکه لباس توی دستش و ردیف کله های دایره زده که معلوم نیست خوابند یا مُرده ...

علی رضا 15 فروردین 1389 ساعت 23:58 http://iranmagazine.blogfa.com

سلام این روز ها آپم.هم وبلاگ شعرم هم مقالاتم.

مهسا 16 فروردین 1389 ساعت 01:30

اول سال نو مبارک عزیزم
دوم با این نوشته ی زیبایی که تو در مورد این کتاب نوشتی خیلی مشتاق شدم که این کتابو بخرم

یه فیلمی دیدم با این داستان و به این شکل ...
تنها چیزی که تو زندگی داریم و مال خودمونه تنهایی هستش ..من دوسش دارم ایرن ..چون لا اقل این یکی هیچ وقت ترکمون نمی کنه و همیشه باهامون هست پس باید از تنهاییمون لذت ببریم ...بهتره خودمون هم اذیت نمی کنیم ...
سال خوبی داشته باشی ..

خانم سین 16 فروردین 1389 ساعت 08:02

سلام. از اینکه در پنج دقیقه تونستم هفت هزار تومن صرفه جویی کنم و این کتاب رو با نثر تو بخونم خیلی خوشحالم و از نقدت و نظرت بینهایت سپاسگزار...

محبوب 16 فروردین 1389 ساعت 09:17 http://mahboob.persianblog.ir

سلام ایرنم . خوبی ؟
چقدر دلم برات تنگیده
غصه ام گرفت . میخرمش حتما ْ و میخونم . خیلی وحشتناکه حسی که بهم منتقل کرد . تو دلم یهو خالی شد .
تنهایی . . . تنهایی ... تنهایی عریان ...

کرگدن 16 فروردین 1389 ساعت 09:27

حالا هی من بگم از این کتابا نخون و از این فیلما نبین باز تو کار خودتو بکنا بچه !!

خوبی ایرن ؟

خسرو 16 فروردین 1389 ساعت 09:50 http://roospigari.blogspot.com/

خوشحالم که جناب غبرایی این کتابو ترجمه کرده من با ترجمه سهیل سمی خوندم که ترجمه ش چنگی به دل نمی زد اما خود رمان جبران کرد ترجمه ی معمولیشو
اونجا اسما کاتی و روت و تومی بودن احتمالا اینجا کتی و تامی و روث باشن آره؟
سلام

خسرو 16 فروردین 1389 ساعت 09:57 http://roospigari.blogspot.com/

سایه شک هیچکاک رو من ندیدم ولی این که گره ها آخر کار ساده باز می شن یا خیلی ویژگی های دیگه خب به خاطر اینه که جنس سینمای هیچکاک جنس عامه پسنده، سینمای روشنفکری که نیس، اما ناب ترین سینمای عامه پسنده
سلام

منوخودم 16 فروردین 1389 ساعت 11:17

به خودت خیانت کردی اگه بعد هنری وجودت رو نادیده بگیری...
اون شبم همونجایی که الان نمیتونم بگم کجا بود بهت گفتم...
ولی باید رو این بعدت تمرکز کنی و بری دنبالش..وگرنه کسی دنبالت نمیاد...پولشم حل میشه باور کن...
نذار دیر بشه...جان من
نوشتن ، عکاسی شایدو فیلمسازی... نمیدونم...
دوستت دارم وال سفید غمگین....

رعنا 16 فروردین 1389 ساعت 13:01

من که از اول سال دارم تمرین میکنم زندگی به جائیم نباشه
البت تمرین سختیه

علیرضا 16 فروردین 1389 ساعت 17:49 http://thestories.blogfa.com

بینگو!

مهر 16 فروردین 1389 ساعت 18:12 http://windowsun.wordpress.com/

برای معرفی کتاب ممنون ایرن جانم. نوشتنت را دوست دارم. زیاد. هر وقت آپ کنی از گودر می خانمت با لذت. عاشقانه ی وال و نهنگی ات را هم دوست داشتم

هلیا 16 فروردین 1389 ساعت 21:30 http://heliahanifi.blogfa.com

سلام ایرن جانم...مرسی به خاطر معرفی کتاب...بی صبرانه منتظر یه کتاب جدید بودم

خسرو 17 فروردین 1389 ساعت 07:39 http://roospigari.blogspot.com/

منم موافقم که رقصنده در تاریکی یه شاهکار بی نظیره
اما آنتی کرایست هم خیلی فیلم خوبیه
سلام
داگویل هم خیلی خوبه

خسرو 17 فروردین 1389 ساعت 07:40 http://roospigari.blogspot.com/

سلام

غزل خونه 20 فروردین 1389 ساعت 17:42 http://ghazalkhoone.persianblog.ir/

پیچیدن نسخه ی زندگی در قالب یه کتاب یا داستان یا حتی تخیل خیلی سخته و همیشه از این میترسم که نسخه ای بپیچم که بعدا خودم قبولش نداشته باشم...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد