می خواهم با سبد خریدم در هیاهوی صبحگاهی بازارهای میوه و تره بار پرسه بزنم...سر راه روی نیمکت همیشگی مان توی پارک لاله بنشینم و روحم را بسپارم به صدای عشق بازی گنجشک ها میان درختان کهن سال....
وای ایرن هیچی مثل خرید سبزی و میوه حال منو خوب نمیکنه عاشق اینم که برم سر بازار از اون خیابونه که الان پل زدن وسطش یه عالمه سبزی و کرفس و کاهو و از این چیزا بخرم بعد احساس زنده بودن بکنم
کلی فیلم آوردم واست...تا یه ماه می تونی پشت سرهم فیلم ببینی... این چاه بابل رو یه کم بهم توضیح بده...زمانش عقب جلو میره یا؟ حالا تلفنی شاید صحبت کردیم. چندتا کارتون از میازاکی آوردم...خیلی دوسشون دارم...حتمن اونا رو زود ببین... دقت کردی از توی دفتر دارم کامنت میذارم؟ بس که سرمون شلوغه...
یه لحظه یاد خیابون های باریک و سنگفرش شده فرانسه و ایتالیا افتادم و احساس زندگی روتین اروپایی ها بهم دست داد !!!!!! در کل احساس خوبی بود. (البته ما نه فرانسه رفتیم و نه ایتالیا!!!!! فقط تو فیلمها دیدیم!!!)
از چی بترسم؟ تا چشم کار می کنه سیاهی هست و سیاهی...من تو را بپندارم یا تو مرا...چه فرقی می کنه؟ هردو در مسیری هستیم که یک رنگ بیشتر نداره... گاهی تو باید من و هل بدی و خستگی های من و بندازی روی دوشت.. مثل یه جنازه درب و داغون که هنوز یه کمی نفس می کشه..گاهی من باید تو را بغل کنم و بدوم...تا دوباره نفر بعدی کی باشه که بیفته زمین و نق بزنه و نفسش بگیره از بوهای درهم اشفته... با اینهمه می ترسم ایرن... از اینکه یه روزی چشم باز کنیم و ببینیم یکی هستیم...که تمام مدت یکی بودیم و یکی بازی ش گرفته بود و به ما گفته بود شما دوتا هستید...
هروقت از پارک لاله رد میشم یاد تو و محسن میفتم... اولین نوشته هایی که از محسن خوندم یه جمله از پارک لاله داشت...و یه عکس دوتایی بالاش که اولین بار اونجا دیدمتون...مثل همه جاهای قدیمی حس داره...یه آرامش بینظیر...
راستی گفته بودم که شاعری!؟...آره گفته بودم...همین پست قبل بود! بعد مدتها یه نوشته بی غم داشتی...بی غم بی غم که نه ولی خب از حال همیشه ات آرامتر بود واین خوشحالم میکنه...
سلام به دوست روزهای دور و قدیمی همیشه متناتو می خونم. دوست دارم گر چه گاهی خیلی غمگین میشه. و همیشه واست آرزوی لحضه های شاد و سلامت دارم. به منم سر بزن خوشحال میشم .تازه اومدم
کاش منم اونجا بودم....
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بشوی
مثل چی دلم هوس کرد
سلام
از هیچکاک هر کدومو دیدی بگو راجع بهش حرف بزنیم
با مادرم هم آشتی کردم ! (رونوشت)
درخت های پارک مورد علاقه ی من کهن سال نیستند چندان، ولی گمونم صدای گنجشک هایش مثل پارک لاله ست.
من بازارهای طولانی رو دوست دارم ... با رگه های آفتاب از لای سقف ... و بوی نم و ماهی و سبزی و اسپند
کی؟ بریم با هم؟ واسه صبحونه هم شیر سرد بخریم؟
ای ول . عالیه و سرشار از حس ِ خوب بود این پستت . و این منو خوشحال کرد ایرن عزیزم .
جای ما رو هم خالی کن مهربون . . .
زمانی نه چندان دور
بر روی نیمکتهای چوبی پارک لاله ...
ای کاش چشمانم را می بستم وباز میکردم
ومی دیدم تمامی آن حماقتها خواب وخیال بود
ومن می ماندم ویک نیمکت تنها
وای ایرن هیچی مثل خرید سبزی و میوه حال منو خوب نمیکنه
عاشق اینم که برم سر بازار
از اون خیابونه که الان پل زدن وسطش یه عالمه سبزی و کرفس و کاهو و از این چیزا بخرم بعد احساس زنده بودن بکنم
درست کردم. اینه : midnight.bird69
اما یه جای کار گیر می کنم. همونجا که شماره موبایل می خواد قبول نمی کنه هیچ کشوری رو. چیکار کنم؟؟؟؟
آخ بین برد و 69 یه نقطه ی دیگه هست!
سلام
درختهای دوست داشتنی من همیشه کهنسال بوده اند.
خوشحالم که اینجا رو کشف کرده ام.
اگه تونستی بری دست مارم بگیر ...
بالاخره یه فیلمی پیدا شد که جفتمون دیده باشیم! روبان سفید رو میگم
سلام
سلام
تو این هوای بهار-پاییز واقعا لذتبخشه منظره ای که ساختی...
کلی فیلم آوردم واست...تا یه ماه می تونی پشت سرهم فیلم ببینی...
این چاه بابل رو یه کم بهم توضیح بده...زمانش عقب جلو میره یا؟ حالا تلفنی شاید صحبت کردیم.
چندتا کارتون از میازاکی آوردم...خیلی دوسشون دارم...حتمن اونا رو زود ببین...
دقت کردی از توی دفتر دارم کامنت میذارم؟ بس که سرمون شلوغه...
چطوری ایرن ؟
خوبی ؟
همین و اینکه ارادتمندیم رفیق
یه لحظه یاد خیابون های باریک و سنگفرش شده فرانسه و ایتالیا افتادم و احساس زندگی روتین اروپایی ها بهم دست داد !!!!!! در کل احساس خوبی بود.
(البته ما نه فرانسه رفتیم و نه ایتالیا!!!!! فقط تو فیلمها دیدیم!!!)
از چی بترسم؟ تا چشم کار می کنه سیاهی هست و سیاهی...من تو را بپندارم یا تو مرا...چه فرقی می کنه؟ هردو در مسیری هستیم که یک رنگ بیشتر نداره... گاهی تو باید من و هل بدی و خستگی های من و بندازی روی دوشت.. مثل یه جنازه درب و داغون که هنوز یه کمی نفس می کشه..گاهی من باید تو را بغل کنم و بدوم...تا دوباره نفر بعدی کی باشه که بیفته زمین و نق بزنه و نفسش بگیره از بوهای درهم اشفته...
با اینهمه می ترسم ایرن... از اینکه یه روزی چشم باز کنیم و ببینیم یکی هستیم...که تمام مدت یکی بودیم و یکی بازی ش گرفته بود و به ما گفته بود شما دوتا هستید...
چقدر ...چقدر دلم برای اینجا یهو تنگ شد...
----------------------------------
...
اگر رفتی ما رم ببر
این پستت اذیت میکنه ها !!!
به روزم
آی گفتی پارک لاله و نیمکت همیشگی...انگار همه مون توی پارک لاله نیمکت خاطره ساز داریم
هروقت از پارک لاله رد میشم یاد تو و محسن میفتم...
اولین نوشته هایی که از محسن خوندم یه جمله از پارک لاله داشت...و یه عکس دوتایی بالاش که اولین بار اونجا دیدمتون...مثل همه جاهای قدیمی حس داره...یه آرامش بینظیر...
راستی گفته بودم که شاعری!؟...آره گفته بودم...همین پست قبل بود!
بعد مدتها یه نوشته بی غم داشتی...بی غم بی غم که نه ولی خب از حال همیشه ات آرامتر بود واین خوشحالم میکنه...
سلام به دوست روزهای دور و قدیمی
همیشه متناتو می خونم. دوست دارم گر چه گاهی خیلی غمگین میشه. و همیشه واست آرزوی لحضه های شاد و سلامت دارم. به منم سر بزن خوشحال میشم .تازه اومدم