
عاشق اون سکانسم تو فیلم
آبی،اون جا که ژولی نشسته روی نیمکت توی پارک و دستاش رو تکیه داده روی لبه ی نیمکت....چشماش رو بسته و نور آفتاب هم می خوره تو چشماش، همون موقع فلوت شروع به نواختن می کنه و جای تموم صداهای دور و بر ژولی رو می گیره...آهنگی که انگار تو وجودش داره نواخته میشه...روی لباش یه لبخند محوه که بهت میگه...زندگی همینه...نشستن زیر آفتاب نیم روزی پاریس با چشمای بسته بر تموم هیاهوهای دور و برت....
تنها چیزی که الان می تونه این افسردگی احمقانه رو از من دور بکنه و باعث بشه این بغض لعنتی رو قورت بدم...همینه!نشستن رو یه نیمکت سنگی سرد، زیر آفتاب اول صبح پاریس....با چشمای بسته!
پی نوشت: عکس،نمایی از فیلم آبی
چرا...؟ :(
من چرا این فیلمه رو ندیدم ؟؟
چرا افسرده ای ؟ نکنه داری به روزهای شکوفایی نزدیک میشی؟
میگم راستی اومدین خبر بدین ها . من شدیدن مشتاق دیدارم
چقدر ظاهر شاد و نگاه روشنت با این نوشته های غمگین متفاوته. کاش خیلی زود دلت هم به اندازه نگاهت روشن و آفتابی بشه.
سلام..وبلاگ جالبی دارید...امیدوارم موفق باشید....
راستی نظر شما در مورد همجنسگرایی چیه؟؟؟؟
خوشحالم می کنید بهم سر بزنید......
آره ... آره ... زندگی همینه. چیزیه که این روزها مدام دارم با خودم تکرار می کنم و آرومم می کنه. خیلی آرومتر ...
ایرن شما تا کی اراک می مونین؟ من تا یکشنبه تهرانم. خیلی دلم می خواد ببینمتون!!!!!!!
من عاشق اون صحنه ایم که سرشو از آب میاره بیرون - توی استخر - دوستش می پرسه گریه کردی؟ صفحه چند لحظه سیاه میشه موسیقی نکان دهنده ی پرایزنر میاد بالا . . .
از گدارو بونوئل چه خبر
من جرات نمیک نم برم سمتشون
بهم جرات بده
ولی من فیلم سفید رو بیشتر دوست دارم توی سه گانه ها...سفید محشره... هرچند آبی خیلی قوی تر به نظر می یاد...
میخوامممم شدید.
در ضمن تو زندگی دوگانه ورونیکا رو دیدی
اگه ندیدی به شدت بهت پیشنهاد میکنم
پر نماهای آفتابی و خیابونای سنگ فرش محشره
وبلاگتو دیدم
و دارم تا آخریم مطلبت رو می خوتم
تو که این سلیقه و این همه کتاب واسه خوندن رو داری
یعنی چی می تونه این غض رو بوجود بیاره
که این همه کتاب و فیلم و موسیقی نتونستن آرومش کنن
راستی، یانی رو امتحان کردی؟
نمی دونم چرا احساس می کنم شعر میگی
شما قدمتون رو چش و چال ماس جیگرررررررررر
هروقت اراده کنی من فرش قرمز میندازم و آماده می شم واسه با تو بودن !!!
نشستن رو یه نیمکت سنگی سرد...
همچین چیزی روی افسردگی من یکی که تاثیر مثبتی نمیذاره...ممکنه حالمو بهتر کنه ولی نه اونجوری که بغضمو ساکت کنه بلکه اینجوری که بغضم جون بگیره...اگه هوای ابری گرفته ای هم باشه که دیگه اخرشه...اگه چندتا کلاغم روی چمنای زرد شده نشسته باشن هم که معرکه اس...اگه خودم باشم و خودم و سیگاری آتش کنم اونوقته که حالم خوب میشه...
تو این شلوغی کو اون زمینی که مال حال ما باشه؟
ندیدمش ..باید ببینم ..جالب باید باشه ...
نشستن زیر آفتاب نیم روزی با چشمانی بسته ...
شرارت؟
یه چی میگیا
اگه تونستی برام ایمیلش کن. ممنون
این پاریس هم برای من یه جورایی ( البته کمتر) مثل نیویورک می مونه!! خیلی سحر انگیزه!! خیلی! مثل نوشته ایی که نوشتی میتونم حسش کنم با اینکه نه فیلمشو دیدم نه یه آفتاب نیم روزی پاریس رو تجربه کردم!
دنبال کتاب تابستان گند ورنون هستم! عاشق اینم که یکی کتاب معرفی کنه! کتاب باحال خوندی معرفی کن!میسییییی
----------------------------------------------
نمیشه ایرن بلاگم رو عوض کنم!قبلا سه بار بلاگم رو عوض کردم اما این مزاحمهای بیکار پیدا می کنن از طریق لینک ها و نظرها! فعلا یه مدت این پسوورد و می ذارم ببینم چی میشه!
----------------------------------------------
راستی من چطوری واست نظر خصوصی می تونم بذارم!؟
اره ، غرامت مضاعف (تیس از ترجمه ی اسمش خوشم نیومده همیشه یادم می ره!) خیلی عالی بود
سلام
لینک یک پنجره رو دیدم
مرسی
من فیلمشو ندیدم فقط فیلمنامه ش رو خوندم
سلام
نشستن روی نیمکت سنگی سرد ٬ زیر آفتاب اول صبح پاریس ... با چشمهای بسته ٬ همنشین میخواهد و کمی مستانگی ...
من توی پست آخرم توضیح دادم چرا این مدت ماتئی بودم
سلام
اگه بتونی توی کانون شلوغی٬ برای خودت آرامش رو بسازی٬ لذتبخش ترین آرامشه...