بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

ای کاش نویسنده ها نمی مردند.....


رسیدی سرکار...کاپشنت رو درآوردی، نشستی پشت میز تا یه روز احمقانه ی دیگه رو ابلهانه تمومش کنی و بندازیش تو سطل آشغال،‌ که یهو چشمت می خورده به اون کادر کوچولوی کنار روزنامه، که سلینجر درگذشت....یا به عبارتی مرد...خشکت می زنه...می دونستی که سنش بالا بود و طبیعیه مرگش تو نود و یک سالگی اما نمی دونی چرا این قدر خشکت می زنه و اشک تو چشمات جمع میشه...یه همچین حالی بهت کم دست میده بعد از شنیدن خبر مرگ آدما...بیش تر می خندی تا بخوای گریه کنی...چون به نظرت مرگ، مسخره است...هم خودش و هم اون کار ملال انگیزش....اما این بار دارم گریه می کنم...سر ساعت هشت صبح...پشت این میز بد رنگ، نشستم و برای مردی گریه می کنم که فرسخ ها دورتر از من، مرده و دیگه نیست....اشک می ریزم و آرزو می کنم که ای کاش نویسنده ها نمی مردند.....

نظرات 30 + ارسال نظر

سلام
صبحت بخیر
کاش واقعا نویسنده ها نمی مردن. کاش اصلا هنرمندای بزرگ با روح بزرگ نمی مردن. حیفه اینا بمیرن و خیلیای دیگه زنده باشن...
خب توی بازی اول وبلاگ بازی میتونی زنده ش کنی...

سهبا 10 بهمن 1388 ساعت 11:35 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

مرگ برای خیلی ها تازه اول زندگیه !
نویسنده های خوبی مثل سلینجر از اون دسته اند که بعد از مرگشون زنده تر خواهند بود .

خانم سین 10 بهمن 1388 ساعت 12:19

خصوصی نداره اینجا؟

خانم سین 10 بهمن 1388 ساعت 12:19

ایمیل می زنم بخون حتما باشه؟

ماتئی 10 بهمن 1388 ساعت 13:34 http://roospigari.blogspot.com/

بچه ها می خوان براش مراسم بگیرن
دیروز کلی ذوق کرده بودم یه نویسنده اون ور دنیا می میره توی این بیغوله ای که منم بچه ها عزادار می شن
سلام
با سروش هفتگی کار می کنی؟

یوتاب 10 بهمن 1388 ساعت 14:03 http://utab.persianblog.ir

میبینی ایرن؟
اونایی که باید بمونن میرن و اونایی که نباید...

یوتاب 10 بهمن 1388 ساعت 14:04 http://utab.persianblog.ir

ایرن جان میخوام برم انجمن شعر
کجا برم بهتره؟

محبوب 10 بهمن 1388 ساعت 14:38 http://mahboob.persianblig.ir

آره کاش اونایی که همیشه حرفی برا گفتن دارن نمی مردن . کاش نمی رفتن . کاش این صداها خاموش نمی شدن ...

[ بدون نام ] 10 بهمن 1388 ساعت 14:52 http://keyboard.blogsky.com

ناتوره دشت و نویسندش و هولدن و خواهر هولدن و دیوارای مدرسه که روشون نوشته شده بود دهنتو و ... هیچ وخ نمی میرن.

[ بدون نام ] 10 بهمن 1388 ساعت 14:56

حالا تو هم گریه نکن.
انگار هنوز واقعیت زندگیو لمس نکردی. یا کردی اعصابت خورده دوس داری گریه کنی؟

[ بدون نام ] 10 بهمن 1388 ساعت 14:56 http://kayboard.blogsky.com

قبلی من بودم

کرگدن 10 بهمن 1388 ساعت 16:37

می بینی ایرن ؟
پس مرگ مسخره نیست ...
حتی تو ام واسه مرگ تلخ میشی و گریه می کنی ...
فقط باید اهلش پیدا بشه !
یعنی باید اهلش بمیره !!

ali mahrooz 10 بهمن 1388 ساعت 17:07 http://www.byrapid.com

سلام خوبی وبلاگ خیلی خوب وقشنگی داری خوشحال میشم اگه به سایت من هم سر بزنی در مور فروش اکانت های رپیدشیر و مگا آپلود هستش. منتظرتم راستی میشه یه لینک از سایت من تو وبلاگت بدی با همین عنوان فروش اکانت های رپیدشیر و مگا اپلود ؟ ایشالا جبران میکنم مرسی فعلا بای http://www.byrapid.com

nardaneh 10 بهمن 1388 ساعت 17:48

uhum...man kolan wasie honarmanda narahat misham.delam migire...

بهار(سلام تنهایی) 10 بهمن 1388 ساعت 18:54

ممنون که توضیح دادی ایرن جان ..اصلا قصدم قضاوت کردن نبود ولی اگه جوری نوشتم که اینجوری شد پوزش ....
فقط دوست دارم کسی رو که می خونم خودشم دوست داشته باشه که من براش کامنت بذارم یا بخونمش ...به هر حال بازم ممنون و بازم پوزش ..
دوست ندارم ناراحت شده باشی ..

حامد 10 بهمن 1388 ساعت 23:04 http://breathless.persianblog.ir/

صبح که محسن گفت بهم شوک شدم...بعدم که وبت رو خوندیم...
دوست داشتم میومد از خونش بیرون و خودی نشون میداد...این مدلی تموم شدن رو دوست نداشتم...

مهسا 11 بهمن 1388 ساعت 01:11 http://www.masitahtaghari.blogspot.com/

مرگ واقعی ترین اتفاق مسخره ی این دنیاست
یهو همه چیز تموم میشه
از فردا دیگه سیلینجری نخواهد بود و مطمئنن دیگه هم مثل او نخواهد آمد
روحش شاد

مون مون 11 بهمن 1388 ساعت 09:01 http://kayboard.blogsky.com

احمقانه تر اینه که به نظر من روحی وجود نداره و آدما وقتی می میرن تموم می شن. تمومه تموم.

خانم سین 11 بهمن 1388 ساعت 09:03

میشه بیای تو جیمیل؟

نگار 11 بهمن 1388 ساعت 11:07

می دونم ایرن ... به شکل فجیعی (!) می دونم این حالی که داره یعنی چی و نمی دونم یعنی چی!! مدتهاست ( از روی تقویم سه چهارماه ) که یک چیزی به مرور خشک می شه توی تنم ... توی ذهنم. انگار رابطه ی مستقیم داشته باشه با نوشتنم ... نمی تونم بنویسم ایرن ... و هیچ دردی از این بدتر برام نیست که آخرین کوچه هم بن بست باشه ...

نگار 11 بهمن 1388 ساعت 13:24

مامان قراره واسه تعطیلات بهمن بلیت بگیره ... ولی حامد گفت تو و محسن می رین اراک ... آره؟؟؟

گارسیا 11 بهمن 1388 ساعت 13:30 http://www.draft77.blogfa.com

من اشک نریختم اما به حدی ناراحت شدم و غم عجیبی دلم رو گرفت....من عاشق سلینجر بودم...اون پیرمرد رویایی که همیشه تو انزوا بود...

کرگدن 11 بهمن 1388 ساعت 20:46

این حامدم نخود تو دهنش خیس نمی خوره ها !!

درک می کنم این حسی رو که نوشتی
اونقدر با مخلوقات ذهنیش زندگی کرده بودیم که دیگه جزیی از ما شده بود.
حالا که رفته انگار یه جایی چیزی خالی شده تو وجودمون

سمیرا 12 بهمن 1388 ساعت 11:24 http://biyataberavim.persianblog.ir

شاید اینطوری بعد از مرگش بتونیم به دست نوشته هاش دسترسی پیدا کنیم

تقی 12 بهمن 1388 ساعت 14:23

سلام
میشه همدیگرو یه جایی ببینیم که فقط من باشم و تو؟
یعنی محسن نباشه؟
فک کنم کللم داره بزرگ میشه
اعصاب ندارم
هی قرص میخورم
حتی قرص ز رو هم میخورم
اما خوب نشدم
آبکی شده پشت کللم
شاید توهمه
شایدم باید به عباس اقا بیشتر پول بدیم
ساندویچ کالباس با کیفیت بهتر بخوریم
راستی نقی میگه کتاب در انتظار گدو رو داری؟
این گدو کیه؟
فامیلتونه؟
شوهر کرده؟
خلاصه بهم خبر بده..

فرزام 13 بهمن 1388 ساعت 04:21

«برای دل خودم می نویسم نه برای دیگران»

خانم سین 13 بهمن 1388 ساعت 09:08

نوشتم که چرا...

pippo 13 بهمن 1388 ساعت 12:55 http://mybelovedmina.blogsky.com

مرگ را فرصت ان نیست که به انگیزه اندیشد..

حمید 15 بهمن 1388 ساعت 19:11 http://abrechandzelee.persianblog.ir/

آخر تناقضی ایرن!...از اون طرف بعضی وقتا یه طوری رفتار میکنی انگار یه تیکه آهن سردی و از اون طرف بعضی وقتا کارایی میکنی که آدم فکر میکنه با احساساتی ترین آدم دنیا طرفه...
ای کاش هر کی حرفی برای گفتن داره نمیره...
ای کاش الهه مرگ کمی وسواسی تر بود...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد