بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

نشسته ام کف حمام و زانوهایم را بغل کرده ام...خیره شدم به تشت زرد و آبی که سرازیر می شود سمت راه آب....از لا ی در نگاهم می کنی...قصد هیچ کاری نداری انگار...نمی دانم به چه فکر می کنم و یا در آن تشت پر از آب به دنبال چه می گردم....شانه هایم را گرد کرده ام و حلقه زده ام به دور خودم و هیچ کس را هم داخلش راه نمی دهم...بخار تمامی فضای کوچک حمام را پر کرده....سرم به دواره افتاده....صدای آب گوش هایم را کر کرده...نوک انگشتانم از بس که توی حمام ماندم پیر شده...ولی انگار برایم مهم نیست...ای کاش می دانستم به چی فکر می کنی؟!من اما این جا نشسته ام چوی احساس می کنم نای برگشت به آن اتاق شلوغ و درهم را ندارم...احساس می کنم کارتن های پر و خالی روی روانم پا می گذراند و دهن کجی می کنند به تمامی احساسات مزخرفم...این جا نشسته ام تا شیشه ی لرزان خستگی و درماندگی ام را آن قدر بخار بگیرد که دیگر نبینم این حس ویرانگر را...نگران نباش...درست می شود!یعنی باید درست شود!درست نشود که ادامه دادن و کشان کشان خود را از این کوه بالا کشیدن، دیگر ممکن نمی شود!یک امشب و نهایت فردا را که کنار بیایی با این اخلاق از سگ بدترم، دوباره می شوم همان ایرن همیشگیت...تو که دیگر باید عادت کرده باشی به این ابر بهاری که آمده به آسمان زندگیت و می خواهد تا آخرین قطره اش را برای تو ببارد!

نظرات 46 + ارسال نظر
بی تا 15 دی 1388 ساعت 10:17

کی ببینمت؟؟؟
بیا یه قرار بذاریم همه گی ... اگه دوست داری ابته

بازم اسباب کشی ؟
میدونم چه قدر این حرکت هر سال خونه عوض کردن فرساینده و داغون کننده است

از صمیم قلبم آرزو میکنم که به زودی صاحب یه خونه بشید و از این اسباب کشی نجات پیدا کنید

سلام
به محسنم گفتم. مدیونین اگه کمک خواستین نگین...

یوتاب 15 دی 1388 ساعت 11:03 http://utab.persianblog.ir

اسباب کشی
کاری که سال های سال مادرم هر سال گرفتارش بود و حالا نوبت من است!

دقیقا همینه...وقتایی که همه چی بی نظمه آدم دوست داره یه جوری چشماشو ببنده که هیچی نبینه...برای یه دقیقه هم که شده آرامش داشته باشه...
و چه جایی بهتر از حموم!...اصلا از کل کار طاقت فرسای حموم رفتن فقط همین لحظه های هیچ کاری نکردن و آرامش گرمش رو دوست دارم!

تو رو خدا اگه کاری از دست ما برمیاد بگو...
چون میترسم اذیت بشی بصورت خودجوش جهت کمک کردن حضور پیدا نمیکنم!...خودت اگه دوست داشتی بگو...هیچ زحمتی نیست و خوشحال میشم ببینمتون...

منوخودم 15 دی 1388 ساعت 11:57

حیف که تهدید کردی کامنت نذارم....

نه این که تو هم نذاشتی!
بعدشم تو هنوز یاد نگرفتی من وقتی سگم فقط زر می زنم و نباید جدی بگیری....راستی به حاجی لک لک سلام برسون!

حاجی لک لک 15 دی 1388 ساعت 12:01

خیلی سخته وقتی تمام حس ات رو جمع میکنی و مینویسی در مورد اون دریچه ای یا اون اتفاقی از زندگیت که تو و ذهنت رو و وجودت رو به خودش مشغول کرده بعد فقط دعوا یر اثاث کشیه
نه؟
شما بسیار بسیار عالی تصویر سازی میکنید.
و ضربه آخر پست ادم رو از پا در میاره.
میخواد تا آخرین قطره اش برای تو ببارد.
خلاصه اینطوری.
خدا هر چی به من نداده جاش صبر داده.
باید جای خوبی خرجش کرد.

نه!اصلا دعوایی نیست که بخواد سر اسباب کشی باشه!اسباب کشی بهانه است...

تقی 15 دی 1388 ساعت 12:03

امروز روز مسابقه فینال خنده درمانیه.
داور ها آقای اسدی ، آقای کمالی و خانم فرخ پی

مسابقه رده بندی ساعت 4 بین حاج اصغر و کامبیز

مسابقه فینال ساعت 5 بین تقی و محسن

یادتون نره ها
نفر اول 25000 تومن
نفر دوم 15000 تومن
نفر سوم 10000 تومن
نفر چهارم 5000 تومن
گیرش میاد.

مریم ترین 15 دی 1388 ساعت 13:05

سلام...خوبی؟...به محسن زنگ زدم گفتم...هر وقت کمک خواستید بگید بیاییم...بسته بندی کردن و اینها با ما خانوما....بردن وسایل با اقایون...بهم خر بده...خب؟...فدات.

مریم ترین 15 دی 1388 ساعت 13:06

بهم خر ندیا...زیاد دارم...خبر بده...

کرگدن 15 دی 1388 ساعت 13:53

این مریم ترینه منظورش از خر منم بنظرت ؟!!
ضمن کمک خواستی مدیونم می شی اگه رو من حساب کنیا !!!

رعنا 15 دی 1388 ساعت 13:59

ما رو هم جزو نیروهای امدادی حساب کن

اینجوری که معلومه کل تهران میخوان جمع شن واسه اسباب کشی ... خواستی به ما هم ندا بده واسه خرحمالی خوبیمااااا ...

منم اینجور موقعا طرفو تنها میذارم

نگار 15 دی 1388 ساعت 15:49

اتاق منم بدجوری بهم ریخته. باید هر دفعه از روی کتابها و جزوه های پخش و پلا روی زمین رد بشم تا برسم پشت کامپیوتر. اعصابم داغون می شه و همت هم نمی کنم جمعشون کنم. شاید بخاطر همینه که هر شب موقع برگشتن به خونه حال مردن دارم. دلم می خواد بمونم همون بیرون تا روبرو نشم با این حجم کارهای تلنبار شده رویهم.

زهرا باقری شاد 15 دی 1388 ساعت 16:13

خب با اینهمه داوطلب برای کمک دیگه جایی برای من تنبل نمی مونه. اگرم داوطلب بشم می دونم که عمرا اگر کاری باشه بهم نمی گی. می دونم نباید تعارف کنم الکی...می دونم...اما دلم نمی یاد بهت نگم که ایرن اینجور وقتها حس کن تنها نیستی...چرت گفتم چقدر...تنهایی توی حموم که نشستی همه چرک ها رو از خودت دور بریز..بعدش برو یه لیوان چای داغ بخور...یا شیرکاکائو...بعدش بخواب...یادت باشه فردا حسابی خوب می شی..
چه کنم که حتی وقتی از مشکلاتت می نویسی نمی تونم از طرز نوشتن بی نظیرت خوشم نیاد.

کرگدن 15 دی 1388 ساعت 18:41

زری راس میگه ... همیشه ...

بهار 15 دی 1388 ساعت 19:35 http://bazieakhar.blogfa.com

من ازین توصیف هات خوشم میاد دختر تو باید عکاس می شدی

تشبیه اخلاق سگی به ابر بهاری بهش فکر نکرده بودم ...واقعا جالبه ایرن ..

بقدری به خودم این روزها همش میگم ؛درست میشه؛ که دیگه دارم درسته بالا میارم. ولی به تو کیگم درست میشه. چاره ای نیست . امید اگه نباشه زندگی به گوه کشیده میشه.

گارسیا 15 دی 1388 ساعت 23:38 http://www.draft77.blogfa.com

خوش به حال شما حداقل یکی هست اخرین قطره رو براش بباری...ما چی بگیم خواهر؟

احسان 15 دی 1388 ساعت 23:55 http://ehkazemi.blogfa.com/

سلام
چی شده ؟
همه غمگین شدن؟

حامد 16 دی 1388 ساعت 00:13 http://breathless.persianblog.ir/

این تو حموم نشستن درمان هر دردیه...

محبوب 16 دی 1388 ساعت 09:14 http://mahboob.persianblog.ir

من عاشق جمع و جور کردن و نظم دادنم . حیف که تهران نیستم که بگم میام خودم کمکت تا آخرین جعبه های خای و پر رو از جلوی چشمت جمع کنم و راحت بشی . البته دستور بدی میتونم عصر پنج شنبه بیام ، آخر شب جمعه برگردم . باور کن خوزستانیا تعارف نمی کنن ، از اعماق ِ ته ِ وجودم می گم .
همیشه وقتی حالم بده ، یا می خوام راحت گریه کنم به حموم پناه می برم .
آخر اینکه زری راست میگه ، تو بی نظیر می نویسی دختر !

حکایه 16 دی 1388 ساعت 09:16 http://hekayeh.blogfa.com

کوچ؟

ماتئی 16 دی 1388 ساعت 12:12 http://roospigari.blogspot.com/

حسودیم شد به این "تو" توی متن
سلام
اگه بی تا رو می بینی از طرف من سیر ببوسش

ناردانه 16 دی 1388 ساعت 13:25

اخلاق منم همینطوریه...ابر بهار...
-------------------------------------------------
مطلب قبلیتو خیلی دوست داشتم...زندگی من کلا حسرته...مرسی حرف دلمو زدی.

بی تا 17 دی 1388 ساعت 11:21

آخه من 26 دی میرم که !!!

گاهی پیش میاد...

بخاردر حمام
گاهی
مرا به بخارا می برد

خانم سین 19 دی 1388 ساعت 15:41

سلام عزیزم الان کجای اسباب کشی هستین؟

می فهمم وقتی آدم حوصله نداره چجوری میشه... کاش میشد میومدین راستی همسر خوبه حالش؟ نگرانیم...

سلام. مطلب جالبی بود. وب با محتوایی دارید.
و استعداد قابل ستایش عکاسی. اگر زحمتی نیست هر وقت عکسی گرفتید و تو وب خودتون یا سایتی برای نمایش گذاشتید حتما خبرم کنید. مرسی.

ماتئی 20 دی 1388 ساعت 08:17 http://roospigari.blogspot.com/

چیزی به رفتن بی تا نمونده
دیدیش؟
بوسیدیش از طرف من؟
چن تا؟
سلام

یه نیمچه داستانی تو عکسداستان نوشتم ناقابل تقدیم به ایرن بانوی نازنین!
راست میگفتی...اشکال از عکس انتخابی تو نبود...حالا که نوشتم میبینم اگه نمیتونستم بنویسم واسه این بود که سعیمو نکرده بودم...هنر واقعی و خلاقیت یعنی اینکه آدم بتونه همون تصویر خلوت و ساده رو داستان کنه...

رعنا 20 دی 1388 ساعت 16:01

ای وای از این روزگار آخرش نفهمیدم چه راهی درسته ولی اینجوری اگه خوردم تو دیوار دلم خنک میشه که یه مدت اون کاری که دوس داشتم کردم

بی تا 20 دی 1388 ساعت 16:43 http://khanoomek.blogfa.com/

ایرن...

بی تا 20 دی 1388 ساعت 16:43 http://khanoomek.blogfa.com/

بی تا 20 دی 1388 ساعت 16:45 http://khanoomek.blogfa.com/

چرا وقتی بهت پیغام دادن منو ببوسی انقدر بی توجهی می کنی؟!؟!؟

بی تا 20 دی 1388 ساعت 16:46 http://khanoomek.blogfa.com/

پس کی بریم تو کوچه های تاریک ماچ بازی کنیم ایرن؟؟؟؟

حامد 20 دی 1388 ساعت 23:42

واسه سبک شدن اساساتون من حاظرم چند تا از اون کتابات رو ازت بگیرم..
مردیم از بی کتابی...

صهبا 21 دی 1388 ساعت 11:17 http://sahba1001.blogfa.com

نگار 22 دی 1388 ساعت 15:08

اسباب کشی چی شد خانوم خوشگله؟! کاش می اومدم کمکت از دست این امتحانها

زهرا باقری شاد 22 دی 1388 ساعت 16:24

چرا نیستی ایرن؟ اسباب کشی تموم شد؟ خوبید؟

nardaneh 22 دی 1388 ساعت 20:48

iren khobi? :x

[ بدون نام ] 23 دی 1388 ساعت 00:57

تو که هنوزم زانو به بغل کف حموم نشستی دختر !

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد