این روزهایمان فقط شده حسرت...حسرت چیزهایی که دوست داشتیم باشیم و نبودیم..حسرت جاهایی که دوست داشتیم زندگی کنیم و نکردیم....حسرت راه هایی که دوست داشتیم برویم و نرفتیم....حسرت کارهایی که دوست داشتیم بکنیم و نکردیم...حسرت و حسرت و حسرت...حسرت تمامی این سالها جمع شده و حالا بیش تر شده شبیه به یک توده ی بدخیم عفونی ته دلمان و گاه هم دردش فشار می آورد به جایی نزدیک قفسه ی سینه و گاه هم می آید اندکی بالاتر و جا خوش می کند ته گلویمان و باد می کند و می شود حبابی که فقط منتظر یک تلنگر است تا بترکد....این روزهایمان فقط شده آرزو....این که هیچ وقت دنبال ثبات و یک جا نشینی نبودی و حالا دست خشن زندگی هلت داده وسط این شهر سیاه و دود گرفته...این که هیچ وقت نمی خواستی مثل پدر و مادرت شوی و سر هر سال وسایلت را جمع کنی و بروی مستاجری از این خانه به آن خانه، نمی خواستی مثل سایر زن ها حرص و جوشت فقط بشود اسباب منزل و خانه ی بزرگ تر و ماشین بهتر و طلا و جواهر...که نشدی ولی احسای می کنی داری می شوی...همین که این ظرف های مزخرف چینی و آرکروپال لعنتی ات را هر سال دنبال خودت می کشی یعنی این که دیگر نیستی آن چیزی که می خواستی باشی....این حسرت و آرزو همیشه بوده و بوده...فقط گاهی اوقات در زندگی ات بدجور پررنگ می شود و بیش ترخودش را به رخت می کشد....آن قدر که دلت می خواهد آن قدر جسارت داشتی که همین الان از این شرکت لعنتی ات بزنی بیرون و تمامی این اسباب و اثاثیه لعنتی ترت را چوب حراج بزنی و بروی ترمینال و سوار اولین اتوبوسی شوی که می رود به برفی ترین و سفید ترین و سردترین جای این سرزمین....بروی و توی یکی از همان کلبه های چوبی کوچک وسط جنگل برف پوش زندگی کنی....بدون گرفتاری..بدون درگیری....بدون فکر به تمامی گذشته ات...آن قدر بمانی که تمامی این حسرت تلنبار شده ی درونت منجمد شود که هیچ آفتابی نتواند آبش کند.....
نمدونم ولی هرچی دل تنگم به فکر بود را گفتین حسرت حسرت حسرت ....
می فهمم...درکت می کنم...حسرت ها در دل من هم هستند...
دقیقا درکت میکنم
یک عمر فرار کردم از یه زن خاک گرفته بودن اما حالا انگار شدم
دقیقا حرفاتو میفهمم
گم شده ام ... خیلی بهتر است انگار!
به یه بازی دعوت شدی
چقدر حرفایی که زدی شبیه فکرای ِ این چند ماه ِ اخیر ِ منه .
جسارت میخواد ، . . . کاش داشتم ، کاش داشتیم ....
سلام
خیلی خوب بود. دلی و روون...
خوبی تو؟
به نظرم نباید به خودمون ایراد بگیریم...
طبیعیه که کم کم عوض بشیم...در هر حال سنگ هم که باشیم دیر یا زود از جامعه و ارزشهاش تاثیر میگیریم...حسرتها هم همیشه هست مهم اینه که از همون اول آرزوهامون انقدر بزرگ نباشه که احتمال منطقی رسیدنش کم باشه که بعدا سرخورده بشیم (البته اگه اینو به یکی از این اهالی موفقیت بگی آدمو جر میده! چون اعتقاد دارن که آدم آرزوهاش باید بزرگ باشه ولی این هم مثل خیلی حرفای دیگه شون چرت و پرته!)...
درباره اون امیدنوشته هم فکر کنم منظورم رو خوب نتونستم بگم...
امید آخر قصه نمرد...منتشر شد...بین انبوه جمعیت حل شد...
منم دوست دارم برم تو یه کلبه و به دور از آدما زندگی کنم خودم باشم و خودم و بازم خودم .با یه زندگی ساده که بتونم جانانه تر نفس بکشم ..ولی از حسرت متنفرم ..به خیلی چیزهایی که آرزو داشتم نرسیدم ولی حسرت نمی خورم براشون چون بدم میاد از حسرت خوردن ..
اول اینکه عکسی که گذاشتی به نظرم عالیه...کلن از این مدل عکسا که از توی تاریکی روشنایی رو می گیرن حال می کنم..فیلمای فورد پره از این قابا...که شاهکارند
بعدم اینکه از اسباب کشی نگو که ما خداییم تو این کار...و کاملن احساست رو درک می کنم...
اما حسرت رو چی بگم؟ کیه حسرت نداشته باشه؟ و شاید تو از همه بیشتر بهش فکر می کنی...اصلن چرا فکر می کنی...چرا به باد نمیسپارشون؟
این تیکه آخر پستت عالی بود...اون منجمد شدن و آب نشدنش...
در کل حرف منه که تو زدی...
بعدش؟
اسباب کشی که بد نیست محله جدید خونه جدید برای ما تو این مملکت همین چیزا تنوع شده دیگه
یه بنده خدایی از لندن چند روزی مهمون ما بود بزرگ شده اونجاس میگفت شما پارتی میرین گفتیم نه گفت کلوپ و نایت کلاب دارین گفتیم نه گفت تو کوچه عشقتونو میبوسین گفتیم نه
گفت پس تفریح شما تو این مملکت چیه ؟
واقعن جوابی نداشتم
خودمونو زدیم به بی خیالی و کبریت و گرفتیم زیر روزای عمرمون
ایرن جونم ممنون بابت تبریک.من تو و همه دوستای بی تا رو دوست دارم.خیلی هم خوشحال میشم که باز هم بیاین خونه ما.
آخه بدیش اینه که اگه تو همون کلبه ی برفی هم بری باز چند وقت بعد دلت واسه همین دود و دم تنگ میشه
سلام ایرن !
چططوری ایرن ؟!
خوبی ایرن ؟!
viewlovely
من عکس که سرچ می کنم وختی میخوام آپلودش کنم اسمشو عوض می کنم که لو نره چه مدلی جُستمش !!
این یه اعتراف بودا !
نگی به کسی ، میگن طرف ببین چقد خسیس و بدجنسه !!!
این سایت ام واسه آپلود عکس خوبه :
http://www.picpanda.com
خونه چی شد ؟
عجب پست باحالی نوشتی ایرن جونم . دست گذاشتی رو دلم بدجور . نمیدونم این حسرتها کی میخوان از زندگی آدم برن بیرون . حسرت کارهای نکرده یا حسرت اینکه چرا فلان کار را کردم یا فلان تصمیم غلط رو گرفتم - حسرت از دادن کسانی که دوستشان داریم - حسرت نرسیدن به کسی که میخواهیم و حسرت هزارتا چیز دیگه .
ولی هرجا هم که بری اینا همراهته .
1.عکس فوقالعادست
2.باید آرزوهای بزرگمون رو تف کنیم روی آسفالت خاکستری شهر
باید رویاهامون رو بپیچیم و دود کنیم به آسمان سیاه آخر زمان
باید حسرت هایمان را نفس بکشیم درون خانه های استیجاریمان
باید بگذریم از غبار این همه وهم که دلهایمان رو ناپدید کرده
باید بگذریم از این همه زندگی
3.همیشه می خونمت اما نظر نمی تونستم بدم
4. به روزم
نکن این جسارتو
نکن
به 6 تا بچه هاتون فکر کن