پتوی نازک و خاکستری بیمارستان را محکم تر به خود می فشاری و می گویی، تمامی دار و ندارت را فروخته ای، بی خداحافظی و حتی یک یادداشت کوچک این همه راه آمده ای تا همین جا بر روی این نیمکت سرد آهنی مشرف به غروب رودخانه بمیری!می گویی می دانم دور نیست!شاید یک ساعت شاید یک روز شاید هم یک هفته...نهایت یک ماه....می خواهی با همین چهر ه ی سرد و تکیده ات بر روی نیمکت سرد آهنی مشرف به غروب بنشینی و در پتوی خاکستری و نازک بیمارستان فشرده شوی...می گویی چه قدر آسوده ایی از این که دیگر نگران کتاب هایت نیستی تا بعد از تو، چه می شوند و یا نگران پنجره ی اتاقت و پیچک های آفتاب خورده ی دیوار همسایه....و نه حتی نگران گوشواره های رنگیت!...هه!دختر رنگین کمانی!
حالا همه را گذاشتی و آمده ای تا همین جا، دقیقا همین جا بر روی این نیمکت آهنی بی رنگ ،با شبنم های یخ زده بر روی دسته های زنگ زده اش، بنشینی و لحظه به لحظه در پتوی خاکستری سوراخ از خاکستر داغ سیگارت، فشرده تر شوی......می خواهی درست مثل نیلی رنگین کمان زیر تابش بی دریغ خورشید ذره ذره، محو شوی......
می پرسی زیادی رمانتیک است؟می گویم نه!چه اشکال دارد،بعضی وقت ها هم زندگی بعضی آدم ها بالاخره شبیه یکی از همین فیلم های من در آوردی هالیودی شود.....می خندی....
سلام ایران جتن خوبی سلامتی خوش میگذره![](http://www.blogsky.com/images/smileys/011.gif)
شنیدم از اراک خوشت نمیاد
بابا ما دو سال تونجا بودیم حسابی به ما خوش گذشا
برو بچه بازی در نیار
به وبلاگ من سری بزن ژشیمون نمیشی
بای
یعنی زور به روز داری بهتر مینویسی این سوژه های بترکونو از کجا میاری.
یه سکانس میذاری جلوی چشم آدم تا ساعتها ذهنو درگیر میکنی
سلام
بی تعارف میگن خیلی قشنگ بود
رویایی
اصلاحیه: میگن نه میگم
بی تعارف میگم خیلی قشنگ بود
نمیدونم چرا انقدر من غلط تایپی دارم این روزا
سلام...فداااااااات...تو خوبی؟...عجب نوشته ای...عجب عکسی...عزیزم...دلم برات یه ذره شده...چقدر ۵شنبه دور و دیر به نظر می رسه...۵شنبه سر جاش...یه روز هم اگر شد...همینجوری ببینیم همو...در هر صورت قدمتون روی چشممون...عجبه که می خواید افتخار بدید اینوری بیایید...می بوسمت...فدات.
زیادی رمانتیک است...![](http://www.blogsky.com/images/smileys/003.gif)
راستی جواب کانتهات رو دادما!
چشم می گم...فقط به خاط شما![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
به 99% بقیه هم کاری نداریم!البته به جز شما...
من و لاله جون(!)که رارندگیمون خوبه!!!
کلا عاشق خودتونو نوشته هاتون و از همه مهمتر عکساتون و از اون مهمتر سریالتونم!!کل طرفدارای سریال به خاطر وجود شماست!و یه کم هم به خاطر موهای جان لاک!
با سلام خدمت مهمانان و حضار محترم!توجه !توجه!!جمعه اتان را به ما بسپارید!!قرار است دست یک جفت دختر و پسر را در دست هم بفشاریم!!تشریف می بریم خواستگاری برای حمیدمان!خودش هم نیامد اهمیتی ندارد!اینجانب که در صدر بزرگان مجلس قرار دارم(!)برای اولین دختر"صهبا"را پیشنهاد می کنم.شما دوستان لیست اسامی دارای صلاحیت را هر چه زودتر به بنده تسلیم نمایید تا هماهنگی های لازم به عمل آید!
جمعه را با ما باشید !یکبار امتحان کنید و برای همیشه جمعه ها برویم خواستگاری!
تذکر مهم!:شام خانه ی عروس چتر خواهیم بود!
سلام ایرن
عجب صحنه هایی می سازی قشنگ شکل می گیره
آره چه خوب می شد
پیش ما نمیای؟
گاهی رمانتیک بودن خوبه ..
ولی نباید توش حل شد ...
زیبا نوشتی ایرن ...
سلام
اول از همه اینکه با دیدن این عکس که یه دنیا حرف توشه٬ دلم به حال خودم سوخت که زبانم لاله برای گفتن. نه نقاش شدیم که حرفامونو توی نقاشیهامون بزنیم٬ نه موزیسین٬ نه شاعر٬ نه هیچی. لالیم و حرفهامون کپک میزنه آخر توی این دل وامونده...
بعدشم اینکه نمیدونم اسم اینی که نوشتی چی بود ولی خب هر چی بود کم از عکس این پستت نداشت. خیلی خوب مینویسیا. چرا حرفه ای نمینویسی؟
هرچند تو هم مثل ما (یعنی من) با این روال آخرش هیچ چی نمیشی. همه ی استعدادهامون رو خودمون توی خودمون میکشیم٬ بعد میگیم کسی ما رو کشف نکرد. جامعه بد بود. غم نان نذاشت. دپرس بودیم...
همینه که اونی که اسکله و دو زار بارش نیست به یه جایی میرسه و ما هم در بهترین حالت همینی میمونیم که هستیم...
خوبه من روانشناس نشدم وگرنه همه ی مراجعینم رو باید با کارتک مثل گوجه ی له شده از کف خیابون جمع میکردن...
چقدر زر زدم من
راستی این برنامه ی تور کویر و اینا کیه؟
ما ۴ آذر تا ۹-۸ آذز توی نمایشگاه بین المللی ایم. فکر کنم توی همین تاریخا باشه٬ آره؟
ایرن باور کن به مرگ خودم نمی خوام ساز مخالف بزنما ولی به نظر من اصلنم قشنگ نبود ... آخه که چی بشه انقد هنر خرج توصیف لحظه ها و به قول رعنا سکانس های ویران کننده و داغون کردن ؟
جددن که چی بشه ؟
تهش که چی ؟
یعنی یکی مثل تو با این قلم کولاک ... با این نگاه نو و بکر ... با این جهان بینی خاص ... با این شخصیت سرش به تنش ارزنده ! و کلی محسنات دیگه نمی تونه و نباید یه کمم با نوشته هاش حال خودش و اطرافیانشو خوب کنه ؟
آقا قبول !
زندگی به غایت تخمی !
آدما بی حد عوضی !
دنیا بی نهایت لجن !
تو ... تو چرا همش می زنی گند و لجنشو ؟
تو چرا با هر پستت یه سیلی محکم می زنی بیخ گوش هر کی که سر سوزنی امید داره که یک روز کامل الکی حالش خوب باشه ؟!
جسارت ما را پیشاپیش بر ما ببخشائید ها ایرن بانوی گرام !!
فک کنم این طولانی ترین کامنتی بود که از بدو تاریخ برات گذاشته بودم !
دیوانه شدم دختر ... دیوانه. تو می دونستی من چند وقته مخم هنگ یه کوفتیه که نمی دونم چیه و الان تو نوشتیش؟ دلم می خواد شبیه این عکسه بشم ... نمی شد آدمو باد ببره هر جا که دلش خواست؟ ...
با نگار موافقم
جدی این ایده ها رو از کجا میاری؟
راستی من هنوز دارم در آتش ندیدن شما میسوزم ها
کولاک بود...کیف کردم حسابی...
تو که انقدر خوب می نویسی چرا انقدر کم؟...
به نظرم خیلی بهتره که عکس رو از پستات حذف کنی...چون همینجوری هم هر پستت عالیه...اصولن نوشته رو به عکس ترجیح میدم..
نگران پنجره ی اتاقت...این تیکه فرق داشت با کل نوشته ات...
واسه عکس نوشتی این متنو؟
rana ras mige mesle ye sekanse bi eibo naghse...filmname benevis.ali bod,merci.
عکس پستت واقعا کولاک بود .
زیبا توصیف کرده بودی . اینکه آدم راحت بمیره و اینقدر رمانتیک و رها از هر چیز ، بنظر من خیلی عالیه .
نوشتت قشنگ بود ولی نمیدونم چرا با عکسه زیاد حال نکردم...سلیقست دیگه
از دیروز که خوندم تا الان دارم فک میکنم که چی بنویسم...
نمیدونم..
یه طوریه این پستت...
دقیقن میشه از این نوشتت یه فیلم کوتاه ساخت...
بدون هیچ اضافه یا کم کردنی...
جددن عالی بود...
ایرن منم همش فکر میکنم میشناسمت
تو کدوم دبیرستان میرفتی؟
یادمه یه روزایی که اینجا خیلی تلخ مینوشتی یه بارش قاط زدم و نوشتم که (( دیگه هیچ حرفی ندارم بزنم ))
یادته؟
اون وقت هم میدونستم دارم زر میزنم...
به هر حال همه ها یه سری بهانه واسه شاد بودن و خوش بودن برای حتی چندلحظه رو هم داریم تو زندگیمون... و واقعن نمیشه گفت زندگیمون از شادی تهی شده اما تلخی تو ذهنمون تو روحمون و تو جسممون نفوذ کرده...
من که اینطوریم...
چند وقته دارم سعی میکنم طور دیگه ای بنویسم...
حتی ته پست های تقی و پری هم تلخی موج میزنه...
اما نمیشه ایرن.. تلخ شدیم رفت...
دوستت دارم بهانه زندگی من.....
اگر قرار باشه یکساعت دیگه بمیره عیب نداره اما یک روز یا یک هفته یا یک ماه نه ؛ نمیشه اون نیمکت سرد آهنی رو تحمل کرد.
رمانتیکه...آره...ولی این تقصیر ادمی که روی نیمکت نشیته تا بمیره نیست...
تقصیر ماست که فکر میکنیم نمیشه بی هیچ روی نیمکت نشست و مرد...
ببین این کرگدنه چی الکی قاطی کرده!به نظرم بهتره اون جمله معروف محسن رو بهش بگی!...میدونی که کدومو میگم:(به تو چه چ...!)...
از شوخی گذشته یه بار گفتی اون چیزایی که دوست داری رو با ما قسمت میکنی و میدونم که اینها رو دوست داری پس چیزی نمیگم...فقط کاش قلمت انقدر خوب نبود تا این تلخی اینجوری به روح کسی که میخونه نمینشست...
ضمنا تمام عشق ما به دیدن تصاویر انتخابی بینظیر و به جای نوشته هاته!یه وقت گول حرفای این حامدو نخوری حذفشون کنی!
همیشه از جزئیات مطالبت لذت می برم...
راستی مخاطب این خط آخر کی بود؟
چه پست عجیبی بود... این همه توصیف با تمام جزئیات ... کارتان درست است بانو...
قبلی را هم خواندم ... یاد روزهای بی صدای جای کوچکی افتادم که 18 سال لحظه هایم را پر کرده بود.
چقدر شکلک این جاست![](http://www.blogsky.com/images/smileys/003.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/007.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/042.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/023.gif)
ما هر جا رفتیم فقط از شما تعریف شنیدیم...اینجا که آمدیم فهمیدیم الحق هم تعریف دارید...
این را هم همینطوری چونازش خوشمان آمد پرتاب می کنیم...
تو واقعاً عالی می نویسی دختر . دوباره خوندمش . عالی