بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بار دیگر شهری که دوست نمی داشتم!


فردا داریم میریم اراک!شهری که هیچ وقت نتونستم دوستش داشته باشم....شهری که همیشه برایم خاکستری بود و سیاه، پر از آدمای نامهربون.....

اگر  خانواده ام در یکی از محله های شهر انتظارم را نداشتند، هیچ وقت به آن جا بر نمی گشتم......

اراک برای من مساوی است با تجسم عینی بدبختی و سیاهی!رنج مطلق!و فامیل و دوست و آشناهای بی معرفتی که فقط سفره ی باز و پر و پیمانت را می شناختند و کاری با بیکاری پدر و نداشتن های گاه و بیگاه و سایر مسایل نداشتند.....

اراک برای من زندانی بود با دیوارهای بلند آهنی که چنان بر سینه ام فشار می آورد که راه نفس کشیدنم را بسته بود...شهری کوچک با تنها یک کتابخانه ی زهوار در رفته و بی هیچ تفریحی....

کنکور شده بود برایم راه نجات...تنها راه فرار از زندان خشک و خالی و قدم گذاشتن به زیر باران....فرار از چشم های هرزه ی همیشه به دنبال و سرک کشیدن های تمام نا شدنی مردم به داخل زندگی شخصیت!

شاید اگر می توانستم آسمان خاکستری و بدون خورشیدش را تحمل کنم، الان این جا نبودم......

تهران که اومدم وضع بدتر شد یعنی دیدگاهم نسبت به اراک وحشتناک تر...تازه می فهمیدم که ما نسبت به این جا هیچی نداریم....هیچ امکاناتی....و این در حالی بود که خیلی از بچه های خوابگاه از شهرهایی اومده بودند که شهر من در برابرش پایتختی بود!

حالا هر از چند گاهی که برای دیدن خانواده ام پا به این شهر سیاه و دود گرفته می گذارم...و  یک به یک، تمامی خاطرات به جای مانده ام را در خیابان های شلوغ شهر طی می کنم....دوباره احساس می کنم،سردی آهنی دیوارهای زندان را بر روی شقیقه ام  و دوباره ته دلم با خود زمزمه می کنم اینک، شهری که دوست نمی داشتم.....

نظرات 54 + ارسال نظر

فقط میخوام بگم که : میفهمم

سلام ایرن
اراک ،ندیدم
چه قد عالی می نویسی ایرن
چه توصیفی
چه تصاویری
عجب عکسی

به روزم

سعید 12 آبان 1388 ساعت 12:55 http://www.asremovafaghiyat.blogsky

سلام دوست خوبم_%%
_______________%%
______________%%%
_____________%%%%%
____________%%%%%%
خسته نباشی_%%%%
_____________%%%
_____________%%%
_____________%%%
_____________%%%
_____________%%%
اومدم بگم..____%%%
_____________%%%
_____________%%%__%%
_____________%%%__%__%
به روزم...______%%%___%__%
_____________%%%___%___%
_____________%%%___%___%
_______%%____%%%__%____%
______%__%__%%%%%%____%%
______%___%%_____%____%%
_______%____%%%%%____%%
________%___________%%
_________%_________%%
_________%%_ ____ _%%
________%%_________%%%
_______%%_________%%%
______%%______________%%
_____%%____بیای خیلی____%%
_____%%_________________%%
_____%%%_خوشحال میشم__%%
______%%_______________%%%
_______%%%____________%%%
_________%%%%________%%%
___________%%%%%%%%%منتظرتم...!!!

گلدونه 12 آبان 1388 ساعت 13:06 http://gharibe0001.blogfa.com

سفرت به خیر اما..
تو و دوستی خدا را...
به مامان و به بابا...
برسان سلام ِ ما را...


بی تا 12 آبان 1388 ساعت 13:41

منم الان این حسو به تهران دارم...کاش روزی برسه که شهرهامونو دوس داشته باشیم....

علی 12 آبان 1388 ساعت 13:51 http://omidvar.blogsky.com

سلام. خیلی خوب می نویسی ولی دل آدم می گیره. از من می شنوی شاد باش. یه سری به وبلاگ من بزن ببین چطور با وجود این همه سختی که کمر آدم رو می شکنه شادم.
آرزوی موفقیت و شادی برات دارم.

رعنا 12 آبان 1388 ساعت 14:40

خوبه که رک میگی ولی چرا اینجوری فک میکنی بالاخره انتفاقات خوبم توش بوده نبوده واقعن؟؟
من همش فک میکنم اگه برم یه شهرستان کوچیک ونقلی و بی سرو صدا کلی آرامش خواهم داشت.
ولی در زمینه امکانات حق با تویه شهرستانا گاهی هیچی ندارن.

شیما 12 آبان 1388 ساعت 15:22 http://charandandparand.persianblog.ir/

سلام...ه حسی داشت نوشتتون...انگار رفته باشی اراک!....چه قدر خوب و پیوسته می نویسین و مثل من یهو نپریده بودین اون سر ماجرا!!من همیشه اینجا رو می خونم ولی خاموش.حتی نظراتتون رو هم می خونم!!عکسای وبتون رو هم خیلی دوس می دارم.از کدوم سایت می یابید اینا رو؟

کرگدن 12 آبان 1388 ساعت 16:54

شهرستانها جددن دلگیر و بی امکاناتن ...
خاطرات و خطرات تلخم داشته باشی توش دیگه هیچی دیگه !
تازه اراک در مقابل اون شهری که من ده سال توش زندگی کردم نیویورکه !!
در هر حال خوش بگذره ...
یادت باشه ها !
داره نصف سال میشه که خونه ما نیومدینا گلابیا !!!

خلاف جهت عقربه های ساعت 12 آبان 1388 ساعت 17:23

حتی با اینکه خانوادتون هم اونجان؟
جالبه...

خلاف جهت عقربه های ساعت 12 آبان 1388 ساعت 17:24

منم چند بار هوس کردم از این پادگان مذهبی فرار کنم...
حالا درسم که تموم بشه تصمیم میگیرم...
هر چند امکانات اینجا خوبه...

مریم ترین 12 آبان 1388 ساعت 19:06

سلام...سفرتون به سلامت...اینم یه مسافرته...

سلام
به شهرستانها ظلم میشه بابت امکانات کمشون و خودشون هم ظلم میکنن به هم بابت فرهنگ بسته و کهنه...
به تهران هم ظلم میشه بابت مضرات امکانات زیاد و فرهنگ بی فرهنگی و بی تفاوتی و سردی و تزلزل روابط...

کرگدن 12 آبان 1388 ساعت 20:48

بابا استاد !
بابا لفظ قلم !
بابا مضرات امکانات !
بابا تزلزل روابط !!

منوخودم 12 آبان 1388 ساعت 21:02

اراک..
همیشه یاد ترمینال جنوب میوفتم..که میخواستی تنها بری اراک و من دلم میچسبید به سقف آسمون موقع رفتنت و تا رسیدنت دلم هزارراه نرفته رو میرفت و بر می گشت...
اراک...
سرمایی که تا ته وجود آدم نفوذ میکنه حتی شب خواستگااریت...
اراک...
مامان... ته یه آدم حسابی فداکار ... ته یه آدم دوست داشتنی که زندگیش رو به خاطر بچه هاش فنا کرده...

ناردانه 12 آبان 1388 ساعت 21:58

hmmmmmmmmmmmmmmmm.....

نگار 12 آبان 1388 ساعت 22:19

بی نهایت عنوان نوشته ت شاهکار بود و بیشتر از اون عکست و بیشتر تر از اون این جمله: قدم بگذارم زیر باران ...

خیلی دوستت دارم و این روزها دیگه واقعا دارم دیوونه می شم از ندیدن شماها. نمی دونم شاید تاثیر عکسهای ماسوله بود و اینکه چقدر دلم خواست اونجا می بودم. میام بالاخره ... تا قبل از مردنم!

نگار 12 آبان 1388 ساعت 22:20

من هیچ حسی به شهرم ندارم. قبلا دوستش داشتم و حتی کشورم رو دوست داشتم اما الان مدتیه هیچ حسی به هیچی ندارم و توی سرم سکوته فقط و سکوت ... ایرن باورت می شه حرف زدنم گاهی یادم می ره و یه جاهایی می مونم چی بگم با اینکه همه چیز توی سرمه؟ نمی دونم یعنی چی ... نمی دونم ...

اراک رو ندیدم ..ولی دیدن خانواده میچسبه تو هر جایی که باشه ...خوش بگذره بهت عزیزم ..
با وحید (غزل خونه )موافقم مخصوصا در مورد تهران ...نمیدونم شاید هر جا که باشی آسمون همین رنگه ماها دلامون تنگه ...اینم شعر شد برات ....

حامد 12 آبان 1388 ساعت 23:21 http://breathless.persianblog.ir/

من چند ماهی توی شهرستان بودم و الان که بر می گردم اونجا واسم نوستالژیکه...
اما تا حالا نشده از شهری بدم بیاد...
خوبه حالا اینجا زندگی می کنی..موندن جایی که زجرت میده بدترین چیزه...

atefeh 13 آبان 1388 ساعت 00:15 http://atefeh0yalda.persianblog.ir

من بابام اراکیه ولی تا حالا نرفتیم اراک! خیلی وقت پیشها همه مهاجرت کردند تهران!.... اینقدر یعنی شهر بدیه؟!!

یوتاب 13 آبان 1388 ساعت 00:54 http://utab.persianblog.ir

همه شهرستان ها همینند
حالا اگر قسمت شد و از ایران رفتیم که فکر نکنم دیگر برگردیم! شما بگو مالزی!‌بگو ترکیه بگو آذربایجان هر جا بهتر از اینجا
این جا همین تهران حق نفس کشیدن هم نداریم. حق انتخاب نداریم حق زندگی نداریم حق هیچ نداریم

دریا(کافهء زیر دریا) 13 آبان 1388 ساعت 03:26

ایرن جان وقتی نمیشه بعضی چیزا رو تغییر داد بهتره سعی کرد به جنبه های خوبش فکر کرد تا کمتر اذیت شد.به این فکر کن که خانواده ت که دوستشون داری تو اون شهرن و تو چقدر از در آغوش گرفتن مادرت و حرف زدن با خواهر یا برادرت(نمیدونم داری یا نه و اگه داری صمیمی هستین یا نه)لذت میبری.به این فکر کن که اون روزای سخت چقدر تو رو قوی کرده و باعث شده درد آدمها رو بفهمی و بی خیال از کنار همه چیز رد نشی.من روزای خیلی سختی داشتم ایرن اما باور کن حتی توی اون روزها هم دلم نمیخواست یه دختر لوس نازپرورده بودم که نمیدونست غم چیه.هنوزم روزای سخت هست فقط من یه جور دیگه بهشون نگاه میکنم.امیدوارم بهت خوش بگذره عزیزم :)

حمید 13 آبان 1388 ساعت 10:41 http://abrechandzelee.persianblog.ir/

نمیدونم چرا ولی همیشه اراک تو ذهنم یه شهر دلگیر بود...هیچوقت نرفتم و فقط همینجوری حسی میگفتم...در هر حال کشوری که گلخونه اش تهران باشه حساب شهرای دیگه اش با کرام الکاتبینه!
تازه اراک در مقابل بعضی شهرا واقعا کلان شهره...پس تو مثلا رازقان که یکی از شهرای اطراف ساوه اس رو ببینی چی میگی؟یه بار که رفته بودم حتی ماشین برای برگشت به تهران هم نداشت...ساعتها معطل شدم تا شانسی یکی آورد ساوه تا از اونجا بیام تهران!

حمید 13 آبان 1388 ساعت 10:48 http://abrechandzelee.persianblog.ir/

خداروشکر که دیگه شهری که دوستش نداری نیستی...
حالا یه چیز بیربط بگم!(حالا انگار تمام حرفام همیشه با ربطه!)...فکرشو بکن...اگه تو همونجا میموندی و نمیومدی اینجا قطعا ما آدمی مثل ایرن رو نمیشناختیم و حتی اگه تصادفا روزی همدیگه رو میدیدیم از کنار همدیگه رد میشدیم بدون اینکه حتی همدیگه رو نگاه کرده باشیم...یه جوریه واسم...

حمید 13 آبان 1388 ساعت 10:57 http://abrechandzelee.persianblog.ir/

عکسو دفعه اول که باز کردم نشون نمیداد...الان دیدم...محشره...
خداییش زیبایی شناسی و نکته سنجیت حرف نداره!...

سمیرا 13 آبان 1388 ساعت 20:00 http://nahavand.persianblog.ir

همیشه فقط از کمربندی اراک رد شدم هیچوقت توشو ندیدم اما فکر می کردم شهر بدی نباشه! راستش شهرهای کوچیک اغلب اینطورن اما من دلم پر می زنه واسه روزی که شال و کلاه کنم برگردم به شهر پدری واسه همیشه بمونم حتی با همه نداشته هاش

دخترآبان 13 آبان 1388 ساعت 20:47 http://fmpr.persianblog.ir

سلام

با این که همه بهت گفتن اما میگم خیلی قشنگ نوشته بودی ... خیلی ... یه جوری احساس کردم منم تو این شهر مزخرف بودم تا حالا ...

نگار 15 آبان 1388 ساعت 20:35

خوبی خانومی؟ کجایی؟ اراک؟

آرش 16 آبان 1388 ساعت 08:15 http://arashpirzadeh.persianblog.ir/

حمید 16 آبان 1388 ساعت 09:31 http://abrechandzelee.persianblog.ir/

سلام بر ایرن تازه از سفر برگشته!خوبی؟

حمید 16 آبان 1388 ساعت 09:42 http://abrechandzelee.persianblog.ir/

درباره اون کامنت خدانشناسانه ات هم باید بگم که کی گفته خدا موقع تحویل کالا از ما نپرسیده میخواید یا نه!؟...طبق روایات در (عالم ذر) از همه ما پرسیده شده میخواید بیاید یا نه و ما گفتیم (بلی)!
متاسفانه انگار شما از افسانه های اسلامی آفرینش بیخبری!تو اسلام برای هر ایرادی یه جواب شخمی تخیلی در نظر گرفته شده تا دهن یاوه گویان بسته بشه!
اگه جای مموتی بودم شما بیخبران رو کلا میریختم تو دریا!...یا برای اینکه پول بیت المال خرج اتوبوس نشه همین بغل میریختمتون تو سد کرج یا حتی جوب سر کوچه مون!

حمید 16 آبان 1388 ساعت 09:52 http://abrechandzelee.persianblog.ir/

ایرن بانو دلمان برای شما و آن شوی نازنینتان خیلی تنگ شده است...به نظر شما حالا باید چکار کنیم!؟

کرگدن 16 آبان 1388 ساعت 10:02

شدیییییییییییییییییییییییییید منتظریم !

فرزام 16 آبان 1388 ساعت 10:13

پست اپیزودت معرکه بود. محسن شاهکاره

سلام ایرن .خوبی ؟؟سفر خوش گذشت ؟؟
دیدن مامان و بابا بایدم خوش بگذره چه سوالی من دارم می پرسم عجیبه واقعا !!

خوبی ؟ ای سفر برگشته

دلمون واسه پستات تنگ شده بشر

رعنا 16 آبان 1388 ساعت 13:34

بهتره یه نموره آروم گرفته
ولی کلن بعضی وقتها شدید قاط میزنه

حمید 16 آبان 1388 ساعت 14:04 http://abrechandzelee.persianblog.ir/

(اگه راه بدن) یعنی چی!؟...خانه ای که آماده قدوم شما نباشد ویرانه ایست بر دل این خاک ناپاک!...
نابود باد خانه ای که برای شما (اگر) داشته باشد!
مشتاقانه منتظر قدوم سبزتان بر چشمان محسنینا هستیم!

کرگدن 16 آبان 1388 ساعت 14:22

کامنت ساعت 09:42 AM حمید خیلی خوب بود !
ایضن این کامنت آخرشم !!
ترکیدم از خنده !
یه سفرنامه بنویس ببینیم این بار و هنوز و همچنان به اون بدی که می گفتی بود یا نه شهری که دوستش نمی داشتی و نمی داری و نمی خواهی داشت !!!

زهرا باقری شاد 16 آبان 1388 ساعت 16:02

فقط به خاطر خونواده ت برو...همین...

[ بدون نام ] 16 آبان 1388 ساعت 19:55

با سلام!
قرار خواستگاری حمید رو گذاشتم همین 5 شنبه!اگه کار داری جمعه بریم ها؟!!فقط مونده زنگ بزنم به مامان صهبا اطلاع بدم که داریم می آیم!!!! ایرن جون آقا محسن رو هم حتما بیارین!موهاش کلی اعتبار مجلس می شه!

شیما 16 آبان 1388 ساعت 19:56 http://charandandparand.persianblog.ir/

کامنت قبلی مال خودم بود!

[ بدون نام ] 16 آبان 1388 ساعت 20:51

سلام ایرن

خوبی ؟

دخترآبان 16 آبان 1388 ساعت 20:51 http://fmpr.persianblog.ir

عیضا قبلی برای ما بود

مهسا 16 آبان 1388 ساعت 22:38

سلام خانم خانما
باشه
داشتیم؟
بابا بیا یه پست در دفاع از اراک بنویس الان ملت فکر میکنن تو اومدی ده کوره
کی گفته اراک دلگیره؟

حامد 16 آبان 1388 ساعت 23:31

و اینک باقی گمشدگان

نگار 17 آبان 1388 ساعت 09:04

چندم آذر؟! ایول !!! میام میام بخدا دیگه این دفعه میام !!!!!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد