مرده بودی.با چشمان بسته و رنگ پریده ...دیگر سبزه نبودی...سفید و یک دست...مردنت برایم غیرقابل باور بود و با چشمانی بی روح و ذهنی خالی خیره شده بودم به تو، به تو که مرده بودی و دیگر عین خیالت نبود...لبه ی قبر ایستاده بودم...خیلی عمیق بود ولی تو انگار خیلی دور نبودی ...نزدیک، از همیشه نزدیک تر به من....صدای ضجه ها و گریه های دیگران لحظه ای متوقف نمی شد...ولی من خالی بودم...تازه فهمیده بودم که از دست دادنت یعنی چی.یعنی آن قدر هم که فکر می کردم راحت نبود...یعنی آن قدر هم که فکر می کردم دوستت نداشتم نبود...داشتم، که این گونه خالی و تهی به چشمان پر از سفیدیت خیره مانده بودم....کفنت گلی شده بود..آخر باران می آمد، ممتد و طولانی درست مثل قد تو که چه کشیده و بلند شده بودی....چشمانت بسته بود اما می دانستم که بر روی چشمان من متوقف شده...دیگران مشت مشت خاک بر رویت می ریختند ولی صورتت هنوز معلوم بود...می دانم تا آخر دنیا هم که بروم بار خالی چشمانت را بر دوش خواهم کشید...باد می آمد، تو کم کم زیر خاک و گل و زردی برگ ها مدفون می شدی و صدای ضجه ها دور تر و دورتر......
انقد دوس دارم هی اینجا اول می شم
چه خواب بدی بوده!
باز که زدی به صحرای کربلا دختر !
اون سه نقطه رو برای عنوان مطلبت خیلی بی نظیر دیدم ..حتما خودت هم بی دلیل انتخابش نکردی !
بهترین عنوان برای بیان این مطلب
بازم پاییز شد و تو افتادی رو دنده نوشتن...
ای بابا اول صبحی...
ایرن خیلی خوب بود..جددن میگم ..نگاه عاشقانم رو بذار کنار...
بیشتر بنویس...
لذت بده و رنگ به زندگیمون...
حتی یه خط...
بنویس...
سلام
خوبی؟
(الان میگه زهر مار. اینم همش مثل اسکلا میاد میگه: سلام خوبی؟!)
تصویرسازی این کار خوب نبود ایرن. مصنوعی و ضعیف بود...
منو یاد بدترین خاطره هام انداختی
قوی بود...به حرفای این وحید که خودش هم معترفه اسکله توجه نکن!...
اتفاقا نقطه قوتش توصیف خوبی بود که از شرایط و حال و هوای اون لحظه ها کرده بودی...انقدر خوب وصف کرده بودی که انگار همونجا بودم و حتی قطره های بارون رو روی تنم حس میکردم...آفرین...
و باز هم همون بحث همیشگیم...چرا انقدر تلخ؟...تو که انقدر قلم خوبی داری چرا ما رو مهمون لحظه هایی که تخیلت تو زیبایی پرواز میکنه نمیکنی؟...
البته مهمتر از همه اینا اینه که مینویسی...و این خیلی خوبه...
کشنده است بار خالی چشم های کسی را به دوش کشیدن!
وای ایرن خیلی حجم سنگین و کشنده ای داشت نوشتت .
له شدم
این شبیه سازی شما به قدری قوی بود که به جای خوشحالی کمی نگران شدم...
ایرن جان
چقدر دلم خواست سرت رو بگیرم توی بغلم و موهات رو نوازش کنم.بغض دارمون کردی.
راستی من امروز فهمیدم اون شعری که دیروز نوشتی برای اورهان ولیه...واقعا بعضیهاش محشره...مثلا با این خیلی حال کردم:
(حتی اگه همین حالا برم تُو خونه م
هیچ بعید نیس یه کم بعدش بیام بیرون
مادامی که این لباسا و کفشا مال منه و
مادامی که کوچه ها مال هیشکی نیس)...
واااااای...دارم شعراشو فال فال میخونم و هرچی پیش میرم بیشتر لذت میبرم...مرسی که معرفیش کردی...
ضمنا یه خصوصی هم داری یه کم!
من با حمید مخالفم ... به نظر من وقتی قلمت قویه که بتونی تلخی رو همونطور که هست عریان بنویسی و علیرغم غمی که داری می نویسی لذت خلق کنی. کلا با نوشته های دارک بیشتر حال می کنم. شاید بخاطر اینکه فکر می کنم به حقیقت نزدیک ترند ...
این نوشته ت محشر بود ایرن ... اینقدر که جای حرفی باقی نمی مونه برای خواننده.
می دونی ... من خیلی وقتها به مرگ خودم فکر می کنم و توی ذهنم حالت آدمهای دور و برم رو تصور می کنم بعد از شنیدن خبر مرگم. حتی به کسایی که منو می شناسن اما تا حالا هم رو ندیدیم هم فکر می کنم که چقدر ناراحت می شن؟ جالبه برام.
وااای این خوابا خیلی وحشتناکه...در مورد مامام بابام خیلی دیدم...تا یه هفته روانتو بهم میریزه...
من فکر می کنم هر وقت هر حسی داشتی همونو بنویسی بهترین کاره...دفعات قبل حالت خوب بود و نوشتی...و حالا هم می طلبه تلخ بنویسی و می نویسی...و هنرتم اینه که هر دو رو خوب می نویسی...
سلام...انصافا کارت حرف نداشت...خیلی غمگین شدم...یعنی کار انقدر خوب بوده که روم تاثیر داشته...همیشه بنویس ایرن...همیشه...
mamnon k b webe man sar zadi doste khobam
یکی که دست به دادنش خوب باشه !
البت سلام صبحگاهی رو عرض کردما !!!
خوبی تو ؟
سلام بر ایرن بانو عالم عشق و معرفت!(همون طور که میدونید کپی رایت این اصطلاح برای پدر حامده و گفتم که بعدا حامد کارو به آژان و دادگاه نکشه و رسوای عالممون کنه!)...خوبی؟...
عددی که شما توش کامنت گذاشته باشی ۶۶۶ هم باشه برای ما مقدسه!....۷ که جای خود داره!...
ایرن عزیز من رو یاد مراسم خاکسپاری دختر عمم انداختی که ۲۸ سالگی رفت . از دست دادن عزیزان دردناک است .
سلام
آبجی خانم مگه ما مردیم؟ اگر حافظه ی در حد جلبکمون اجازه بده! هر روز صبح عرض سلام و ادب و احترام و صبح بخیر میکنیم خدمتتون...
و اینکه فکر کنم میرم توی ۲۵ . ۶۳ هستم دیگه. آره فکر کنم ۲۵
گفتم قبل اینکه حضوری خدمتتون برسیم یه سلامی عرض کرده باشم
از دست دادن بزرگترین رنجیه که پایان نداره
چه انقد به این عکس روغن جلا زدی؟