بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

...


مرده بودی.با چشمان بسته و رنگ پریده ...دیگر سبزه نبودی...سفید و یک دست...مردنت برایم غیرقابل باور بود و با چشمانی بی روح و ذهنی خالی خیره شده بودم به تو، به تو که مرده بودی و دیگر عین خیالت نبود...لبه ی قبر ایستاده بودم...خیلی عمیق بود ولی تو انگار خیلی دور نبودی ...نزدیک، از همیشه نزدیک تر به من....صدای ضجه ها و گریه های دیگران لحظه ای متوقف نمی شد...ولی من خالی بودم...تازه فهمیده بودم که از دست دادنت یعنی چی.یعنی آن قدر هم که فکر می کردم راحت نبود...یعنی آن قدر هم که فکر می کردم دوستت نداشتم نبود...داشتم، که این گونه خالی و تهی به چشمان پر از سفیدیت خیره مانده بودم....کفنت گلی شده بود..آخر باران می آمد، ممتد و طولانی درست مثل قد تو که چه کشیده و بلند شده بودی....چشمانت بسته بود اما می دانستم که بر روی چشمان من متوقف شده...دیگران مشت مشت خاک بر رویت می ریختند ولی صورتت هنوز معلوم بود...می دانم تا آخر دنیا هم که بروم بار خالی چشمانت را بر دوش خواهم کشید...باد می آمد، تو کم کم زیر خاک و گل و زردی برگ ها مدفون می شدی و صدای ضجه ها دور تر و دورتر......

نظرات 32 + ارسال نظر
بی تا 28 مهر 1388 ساعت 10:41 http://khanoomek.blogfa.com/

بی تا 28 مهر 1388 ساعت 10:41 http://khanoomek.blogfa.com/

انقد دوس دارم هی اینجا اول می شم

بی تا 28 مهر 1388 ساعت 10:42

گلدونه 28 مهر 1388 ساعت 10:50 http://gharibe0001.blogfa.com

چه خواب بدی بوده!

کرگدن 28 مهر 1388 ساعت 10:51

باز که زدی به صحرای کربلا دختر !

اون سه نقطه رو برای عنوان مطلبت خیلی بی نظیر دیدم ..حتما خودت هم بی دلیل انتخابش نکردی !
بهترین عنوان برای بیان این مطلب

منوخودم 28 مهر 1388 ساعت 11:11

بازم پاییز شد و تو افتادی رو دنده نوشتن...
ای بابا اول صبحی...
ایرن خیلی خوب بود..جددن میگم ..نگاه عاشقانم رو بذار کنار...
بیشتر بنویس...
لذت بده و رنگ به زندگیمون...
حتی یه خط...
بنویس...

سلام
خوبی؟
(الان میگه زهر مار. اینم همش مثل اسکلا میاد میگه: سلام خوبی؟!)
تصویرسازی این کار خوب نبود ایرن. مصنوعی و ضعیف بود...

مهسا 28 مهر 1388 ساعت 12:07


منو یاد بدترین خاطره هام انداختی

قوی بود...به حرفای این وحید که خودش هم معترفه اسکله توجه نکن!...
اتفاقا نقطه قوتش توصیف خوبی بود که از شرایط و حال و هوای اون لحظه ها کرده بودی...انقدر خوب وصف کرده بودی که انگار همونجا بودم و حتی قطره های بارون رو روی تنم حس میکردم...آفرین...

و باز هم همون بحث همیشگیم...چرا انقدر تلخ؟...تو که انقدر قلم خوبی داری چرا ما رو مهمون لحظه هایی که تخیلت تو زیبایی پرواز میکنه نمیکنی؟...
البته مهمتر از همه اینا اینه که مینویسی...و این خیلی خوبه...

الهام 28 مهر 1388 ساعت 13:19 http://tatooreh.blogfa.com

کشنده است بار خالی چشم های کسی را به دوش کشیدن!

رعنا 28 مهر 1388 ساعت 13:22

وای ایرن خیلی حجم سنگین و کشنده ای داشت نوشتت .
له شدم

خلاف جهت عقربه های ساعت 28 مهر 1388 ساعت 13:49

این شبیه سازی شما به قدری قوی بود که به جای خوشحالی کمی نگران شدم...

ایرن جان
چقدر دلم خواست سرت رو بگیرم توی بغلم و موهات رو نوازش کنم.بغض دارمون کردی.

راستی من امروز فهمیدم اون شعری که دیروز نوشتی برای اورهان ولیه...واقعا بعضیهاش محشره...مثلا با این خیلی حال کردم:
(حتی اگه همین حالا برم تُو خونه م
هیچ بعید نیس یه کم بعدش بیام بیرون
مادامی که این لباسا و کفشا مال منه و
مادامی که کوچه ها مال هیشکی نیس)...

واااااای...دارم شعراشو فال فال میخونم و هرچی پیش میرم بیشتر لذت میبرم...مرسی که معرفیش کردی...
ضمنا یه خصوصی هم داری یه کم!

نگار 28 مهر 1388 ساعت 16:26

من با حمید مخالفم ... به نظر من وقتی قلمت قویه که بتونی تلخی رو همونطور که هست عریان بنویسی و علیرغم غمی که داری می نویسی لذت خلق کنی. کلا با نوشته های دارک بیشتر حال می کنم. شاید بخاطر اینکه فکر می کنم به حقیقت نزدیک ترند ...

نگار 28 مهر 1388 ساعت 16:29

این نوشته ت محشر بود ایرن ... اینقدر که جای حرفی باقی نمی مونه برای خواننده.
می دونی ... من خیلی وقتها به مرگ خودم فکر می کنم و توی ذهنم حالت آدمهای دور و برم رو تصور می کنم بعد از شنیدن خبر مرگم. حتی به کسایی که منو می شناسن اما تا حالا هم رو ندیدیم هم فکر می کنم که چقدر ناراحت می شن؟ جالبه برام.

دخترآبان 28 مهر 1388 ساعت 16:49 http://fmpr.persianblog.ir

ناردانه 29 مهر 1388 ساعت 00:17

وااای این خوابا خیلی وحشتناکه...در مورد مامام بابام خیلی دیدم...تا یه هفته روانتو بهم میریزه...

حامد 29 مهر 1388 ساعت 00:20

من فکر می کنم هر وقت هر حسی داشتی همونو بنویسی بهترین کاره...دفعات قبل حالت خوب بود و نوشتی...و حالا هم می طلبه تلخ بنویسی و می نویسی...و هنرتم اینه که هر دو رو خوب می نویسی...

مریم ترین 29 مهر 1388 ساعت 01:19

سلام...انصافا کارت حرف نداشت...خیلی غمگین شدم...یعنی کار انقدر خوب بوده که روم تاثیر داشته...همیشه بنویس ایرن...همیشه...

mostafa ensafi 29 مهر 1388 ساعت 01:21 http://negahehaftom.blogfa.com

mamnon k b webe man sar zadi doste khobam

کرگدن 29 مهر 1388 ساعت 09:50

یکی که دست به دادنش خوب باشه !
البت سلام صبحگاهی رو عرض کردما !!!

خوبی تو ؟

سلام بر ایرن بانو عالم عشق و معرفت!(همون طور که میدونید کپی رایت این اصطلاح برای پدر حامده و گفتم که بعدا حامد کارو به آژان و دادگاه نکشه و رسوای عالممون کنه!)...خوبی؟...

عددی که شما توش کامنت گذاشته باشی ۶۶۶ هم باشه برای ما مقدسه!....۷ که جای خود داره!...

مینا 29 مهر 1388 ساعت 13:10 http://dastneveshtekhial.blogfa.com

ایرن عزیز من رو یاد مراسم خاکسپاری دختر عمم انداختی که ۲۸ سالگی رفت . از دست دادن عزیزان دردناک است .

سلام
آبجی خانم مگه ما مردیم؟ اگر حافظه ی در حد جلبکمون اجازه بده! هر روز صبح عرض سلام و ادب و احترام و صبح بخیر میکنیم خدمتتون...
و اینکه فکر کنم میرم توی ۲۵ . ۶۳ هستم دیگه. آره فکر کنم ۲۵

مستانه 29 مهر 1388 ساعت 14:15 http://baadbaadak.com

گفتم قبل اینکه حضوری خدمتتون برسیم یه سلامی عرض کرده باشم

بهار 29 مهر 1388 ساعت 14:28 http://bazieakhar.blogfa.com

از دست دادن بزرگترین رنجیه که پایان نداره

چه انقد به این عکس روغن جلا زدی؟

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد